کو صدای روشنت تا جان خاموشم بجنبد (شعر)
علی محمد مودب
کو صدای روشنت تا جان خاموشم بجنبد
روشنی در کلبه قلب فراموشم بجنبد
ماندهام رودی تهی، بیهیچ جریان زلالی
کو تنی از آب تا قدری در آغوشم بجنبد
تک درختی خستهام، جاری شو بر من چون نسیمی
بلکه در دست نوازشها سر و گوشم بجنبد
گیسوانت را بیاور؛ پیشتر از بوسه مرگ
پیش از آنکه مار و عقرب بر سر دوشم بجنبد
شاید آری غفلت من بشکند با بودن تو
ماهیای مثل تو چون در برکه هوشم بجنبد
کو صدای روشنت تا جان خاموشم بجنبد
روشنی در کلبه قلب فراموشم بجنبد
ماندهام رودی تهی، بیهیچ جریان زلالی
کو تنی از آب تا قدری در آغوشم بجنبد
تک درختی خستهام، جاری شو بر من چون نسیمی
بلکه در دست نوازشها سر و گوشم بجنبد
گیسوانت را بیاور؛ پیشتر از بوسه مرگ
پیش از آنکه مار و عقرب بر سر دوشم بجنبد
شاید آری غفلت من بشکند با بودن تو
ماهیای مثل تو چون در برکه هوشم بجنبد