تسلیم و رضا در برابر خداوند اوج بندگی (بخش اول)
آيت الله مصباح يزدي
آنچه در پي ميآيد سخنراني آيت الله مصباح يزدي در تاريخ 18/12/94 است که در جمع عدهاي از طلاب و دانشجويان و فعالان سياسي- فرهنگي ايراد کردهاند.
***
در جريان مبارزاتي که به دست مبارک امام شروع شد و به دست ايشان به پيروزي رسيد و ميراثي براي آيندگان به ما سپرده شد، تحولات بسيار گوناگوني واقع شده که بعضيهايش را ديدهايد و بيشترش را شنيدهايد. در هر مقطعي – گاهي چند روز و گاهي چند ماه و گاهي چند سال- حوادثي اتفاق ميافتاد که دلها مضطرب و زير و رو ميشد، کساني نا اميد ميشدند، کساني ريزش و سقوط ميکردند، بعد جوانه ميزد، از نو بهار ميشد، اميدها پيدا ميشد، حرکتها شروع ميشد. در طول بيش از پنجاه سالي که از شروع نهضت امام تا به حال ميگذرد، هميشه اين نوسانات بوده و به اين زوديها هم تمام نميشود، شايد هم تا پايان اين عالم با ويژگيهاي خاص خودش همچنان باقي بماند. اين کاري است که طرحش و اجرايش از خداي متعال است. اين نقشه آفرينش آدم در این عالم، آمدن پيغمبران يکي پس از ديگري، ائمه اطهار صلواتاللهعليهم، اين چهارده قرن – ظهور پيغمبر(ص) تا به حال- کسي این نقشهها را جز خود خدا نکشيده، اختيار اصلياش هم جز به دست خدا نيست. سلسله جنبان اوست.
هدف از اين کار چيست؟ خدا خيلي چيزهاي عظيمي آفريده که ما عقلمان هم نمي رسد. اما در ميان همه اين مخلوقات عظيم – که با حسابها و ارقام نجومي هم شمارش را نميتوانيم تعيين کنيم، چه برسد به اينکه بر همهاش احاطه پيدا کنيم- جاي جانشين خود خدا خالي ميماند. هيچ جا نفرمود جبرئيل را که خلق کردم او خليفه من است. ميکائيل را خلق کردم، بهشت را آفريدم، عوالم مختلف را [آفريدم و او] جانشين من است؛ هيچ جا نفرموده است. بعد از اینکه همه عالم آفریده شد وهمه جا فرشتگان فراوان هستند؛ ما فکر ميکنيم فقط چند فرشته هستند که در يکي از کهکشانها زندگي ميکنند. خير. در فرمايشات اميرالمومنين(ع) هست که در اين فضاي لايتناهي [که البته بنده ميگويم لايتناهي] به اندازة جاي پوست گاوي نيست که خالي باشد از فرشتهاي که مشغول عبادت نباشد. هرجا را شما فرض کنيد، فرشتگان هم حضور دارند. اين عالم پر است از مظاهر حق و فرمانبرداران دستگاه الهي. با همه اينها، وقتي آسمان از همه اينها پر شد، خدا به فرشتگان وحي کرد که من ميخواهم يک موجودي خلق کنم که جانشين من است. به تعبير امروزي قائم مقام من است: إني جاعِلٌ في الأرضِ خَليفَهًْ.(بقره/30)
انسان؛
جانشین منحصر به فرد خدا
اين داستان را همه ميدانيد. اين داستان در بزرگترين سوره قرآن در همان اوايلش ذکر شده و از آيات سيام سوره بقره شروع ميشود. آنچه طي هزاران سال گذشته و آنچه در زمان خودمان هم ديدهايم و هست، يک بخشي از اين ماجراست و آن ماجراي خلافت الهي روي زمين است. تجسم اين خلافت هم در بين اين مخلوقات دوپاست که ملاحظه ميکنيد. بعضيهايشان خليفه کامل هستند، بعضيهايشان مراتب نازلتر دارند، بعضيها هم فقط استعدادش را دارند؛ استعدادي که به فعليت نميرسد. حالا اين خليفه هنرش چيست؟ چه ويژگياي دارد که در ميان همه مخلوقات اينقدر ممتاز است؟ با وجود اين همه فرشتگان عظيم که زندهشدن همه مردگان دست يکي از آن فرشتههاست، نفخ صور ميکند، همه مردهها زنده ميشوند. اين موجود خيلي عظيمی باید باشد. صور اسرافيل! صور یعنی شيپورش را ميدمد،همه مردگان زنده ميشوند، چنین قدرتی خدا به او داده است، اما اين خليفه خدا نيست! خليفه خدا موجودي است که از يک اسپرم آفريده ميشود، يک قطره آب پلیدی و به جايي ميرسد که همه آن فرشتگان بايد در مقابلش به زمين بيفتند. عجيب اين است! و اين با آن اوجي که ميگيرد ميتواند يک دفعه سقوط کند و از هر حيواني پستتر شود. ويژگي اين موجود اين است.
انسان میتواند آنچنان اوجي بگيرد که حتي مثل اسرافيل و ميکائيل هم در مقابلش خاضع باشند و از آن اوج عظمت به اختیار خودش ميتواند دفعتا سقوط کند که از هر جنبدهاي پستتر شود. اين تعبير قرآن است. إن شر الدواب – دواب جمع دابة است،کرمي را که در گل و لايها ميجنبد دبيب ميگويند، يک موجودي که چنين حرکتي دارد ميشود دابة. يعني ميجنبد، جنبده. يک موجودي که به آن عزت ميرسد ميتواند آنچنان سقوط کند که از هر جنبدهاي – يعني حتي از کرم توالت- پستتر بشود. اين آيه قرآن است، من از خود نميگويم: إِنَّ شَرَّ الدَّوَابَّ عِندَ اللّهِ، بدترين جنبدهها اين آدمي است که الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ(انفال/ 22) و در آيه اي ديگر الذين کفروا فهم لايؤمنون.(انفال /55) ويژگياش عقل است و ايمان. اگر اين دو را داشته باشد، از همه بالاتر ميرود و اگر اينها را از دست بدهد از هر جنبندهاي پستتر است. اين بينش قرآني است.
اين بساطي را که خدا راه انداخته، که پيغمبرها بيايند و دعوت کنند، با مخالفتها مواجه بشوند، بعضيهايشان را مجروح کنند، بعضي را از شهر بيرون کنند، زنداني کنند، بکشند،سرشان را با اره ببرند، همه اينها در تاريخ بوده؛ تا فجيعترين حادثهاي که ما در عالم سراغ داريم، حادثه کربلا اتفاق بيفتد، همه اينها در مسير اين است که کسانی که لياقت آن را دارند که جزو دستگاه خلافت الهي بشوند، خودشان را پيدا کنند و به اين مقام برسند.
اطاعت آگاهانه از خداوند
به يک معنا اگر بپرسند خدا عالم را براي چه آفريده است، در يک کلمه ميشود جواب داد، براي اينکه زمينه پيدا شود براي پيدايش يک موجودي که بتواند مظهر همه کمالات الهي باشد و آن ولي الله الاعظم (ارواحنا فداه) است. ديگران هم بايد هراندازه که بتوانند به او شباهت پيدا کنند. هدف زندگيشان همين است. تا آنجايي که ممکن است به او شبيه شوند. راهش چيست؟ يک راه هم بيشتر ندارد. همه اين حرفها و اين مقامات و اين ترقيات و اين تکاملها يک راه بيشتر ندارد و آن اين است که اين موجود، آگاهانه خدا را بشناسد و خود را تسليم خدا کند. اطاعت و بندگي خدا: «و ما خلقت الجن و الإنس إلا ليعبدون»(ذاريات /56) راه فقط همين است. منتهي براي اينکه اين عبادت و اطاعت تحقق پيدا کند، معرفت بايد حاصل شود، وگرنه کسي را که نميشناسد، چطور ميتواند عبادت کند؟ اول بايد خدا را بشناسد تا بتواند او را بپرستد. بعد آنچنان ساخته شده باشد که بفهمد اين هدف ارزشمندترين هدف است و همه چيز را بايد پاي اين هدف فدا کرد.
خدا از آن بندههاي خالصش که به آن مقام خلافت ميرسند، يک توقعاتي دارد که ما درست نميتوانيم تصورش کنيم. اما از گوشه و کنار آيات ميتوان فهميد خدا از اولياء خودش چه توقعاتي دارد. همه ما ميدانيم و الحمدلله اين مراحل را طي کردهايم -خدا اين معرفتها و ايمانها را مفتي به ما داده است، زحمتي نکشيدهايم- ميدانيم بالاترين انسانهايي که به اين مقام رسيدند وجود مقدس پيامبر اکرم (ص)است. خدا به اين بندهاش که عزيزترين بندگاني است که آفريد (و هر موجود کاملي که آفريده شود به اين جهت است که شمهاي از کمالات او را دارد)، به اين بندهاش که عزيزترين، شريفترين و کاملترين است ميگويد: پيغمبر من! مبادا بگويي فردا فلان کار را ميکنم؛ خودم ميکنم؛ مبادا بگويي! پس چه کنم؟ بگو هرچه خدا ميخواهد: وَلَا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَلِكَ غَدًا؛ (کهف،/ 23 ).مبادا بگويي من فردا فلان کار را ميکنم. تو کي هستي؟ إلا أن يشاء الله؛ کار آن است که خدا ميخواهد. تو کمالت اين است که بفهمي در مقابل اراده خدا صفري؛ اين را بفهمي و به اين افتخار کني که هيچ چيز براي خودم نميخواهم. حکم آنچه تو فرمايي! به کسي که به عاليترين کمالات رسيده، که خدا بيواسطه با او حرف ميزند، کسی که همه چيز را از صدقه سر او آفريده، تازه به او ميگويد مبادا بگويي يک چيزي را من انجام ميدهم؛ الا أن يشاءالله. هميشه بايد در ذهنت باشد کار آن است که خدا ميکند. من افتخارم اين باشد که مجراي اراده الهي باشم. کار خدا به دست من انجام شود. اگر اراده او نبود من کجا بودم؟ من را از چه چيز پستي به اينجا رسانده. کي رسانده؟ خدا؛ و هر لحظه اگر لطف او نباشد، من هيچ هستم. اين تازه سفارشي است که به کسي که به آن «مرحله آخر» رسيده ميگويد.
راه، راه بندگي است، ما بايد بفهميم بندهايم، هرچه او ميخواهد از مجراي اراده ما و به دست ما تحقق پيدا کند، اين افتخاري است براي ما؛ وگرنه اگر اراده او نباشد، خواست او نباشد، توفيق او نباشد، قدرتي که او به ما بدهد، حياتي که او داده، اگر يک لحظه حيات ما را بگيرد، چه کسي ميتواند اعتراض کند؟ پس ما آفريده شدهايم براي اينکه هرچه بيشتر به او نزديک شويم و نزديک شدن به اين است که کار او به دست ما انجام شود. چه زماني اين مسئله محقق ميشود؟ آن وقتي که خودمان را تسليم او کنيم: إن الدين عند الله الإسلام آل عمران /19)، يک معنايش همين است. اسلام يعني تسليم شدن. و من يسلم وجهه اليالله. آدم خودش را تسليم خدا کند؛ من در اختيار تو هستم، هرچه تو امر کني. بگويد اينجا را نگاه کن! چشم؛ چشمت را ببند! چشم؛ به پيش، چشم؛ بدو، چشم؛ بايست، چشم؛ حرف بزن، چشم؛ سکوت کن، چشم. اگر اينطوري شدي، تو کار خدايي ميکني. اما قدرت همين کار را هم خدا ميدهد. او فکرش را ميدهد. او ارزشش را ميدهد. او توانش را ميدهد. اما خليفهًْ الله است.
اين را شما بگذاريد درمقابل کساني مثل برخي مرتاضان که در گوشه و کنار با برخي موجودات ارتباط پيدا ميکنند و يک رياضتهايي ميکشند و يک کارهايي انجام ميدهند تا بتوانند يک کار جديدي که ديگران قادر به انجامش نيستند، انجام بدهند. يعني ميشود برده يک شيطان. کم هم نيستند. آنقدر استاد ميبينند؛ از يک کشور به کشور ديگر، هزاران کيلومتر راه طي ميکنند، يک کسي را پيدا ميکنند، نوکرياش را ميکنند، براي اينکه کاري يادشان بدهد و انجام دهند، تا بتوانند يک کار جديدي انجام بدهند که ديگران بلد نيستند. يعني با کمال ذلت، اسارت و بردگي و نوکري يک مخلوق پست ديگري را ميپذيرند. حالا راه دوري نرويم. مگر در آدميزادها سراغ نداريم کساني را که همه چيز خودشان را در اختيار کسي قرار ميدهند که قدرتي دارد، پولي دارد، مقامي دارد، رياستي دارد، تا به بعضي خواستههايشان برسند؟ و کساني از همين موجود دوپا، که پستتر از هر جنبدهاي ميشود، اينها نمونههايش هستند.
برخي حاضرند انقلابي که براي برقراري نظام اسلامي و در سايه ريختن خون جوانان و شهدا به پيروزي رسيده است را به پاي دشمن بريزند و خونهاي پاک را فدا کنند که چند روزي بيشتر روي صندلي رياست بنشينند. مردم بيگناه، مردم ذيحق، بچههاي معصوم، کساني که خونهاي پاکشان را در راه انقلاب فدا کردند تا اين انقلاب شکل گرفته، تا چيزي به نام جمهوري اسلامي به معناي واقعياش در عالم شکل بگيرد. همه را فدا ميکند، تا اينکه چند روز بيشتر رييس باشد. ديگر از اين پستتر چه چيزي هست؟ در آدميزاد چنين استعدادي است؛ آدمي ميتواند به اين درجه از پستي برسد! اين کار،معجزه خداست. غير از خدا چه کسي ميتواند چنين چيزي خلق کند؟ يک چيزي بسازد که يک دفعه ميتواند از آن اوج به اين حضیض پستي و ذلت و درماندگي سقوط کند.
انبياء و ائمه اطهار آمدند تا به ما بگويند چه کنيم که اينگونه نشويم. طوري بشويم که دوستان خدا هستند. دوستاني که خدا دستشان را به آن مقام عالي رسانده. شما ميتوانيد برسيد. البته مراتب دارد، اما ميتوانيد در آن مسير سير کنيد. هر اندازه همت داشته باشي، ميتواني برسي. از اينجا ميتوانيم استفاده کنيم که ما براي چه آفريده شدهايم، انبيا براي چه آمدند، تا برسيم به اينکه نهضت حضرت امام براي چه بود. آيا صرفا براي اين بود که چند گرسنه سير شوند؟ يا مثلا چهارتا آخوند به حکومت برسند؟ خير. ايشان آمد که دست يک ملت هفتاد- هشتاد میلیونی را بگيرد و از آن پستي و ذلت به اوج برساند، تا جايي که مظهر قدرت و رحمت خدا بشويم.
ما از همين ملت خودمان، از نژاد آريايي ایرانی، کسي را داشتيم در زمان پيغمبر(ص) که به جايي رسيد که فرمود اين ايراني «منا اهل البيت» است. پيرمرد هم بود. برخي نوشتهاند عمرش تا سيصد سال هم رسيد. براي پيدا کردن پيغمبر(ص) هم خيلي زحمت کشيده بود. گويا از اطراف اصفهان بوده است. آنقدر گشته تا پيغمبر(ص) را پيدا کرده است. اما با آن همتي که داشت، در آن پيري رسيد به مقامي که فرمودند: «سلمان منا اهل البيت»؛ از خانواده ماست. پس ميشود رسيد. اختصاص به کسي ندارد. ايراني و ترک و غيره فرقي ندارد. همت ميخواهد: إن اکرمکم عندالله اتقاکم.
(حجرات/ 13) همه اين بساطها براي اين است که اين راه را ياد بگيريم و به اندازه همتمان حرکت کنيم.
خدا هيچ احتياجي به خون و کار و پول ما ندارد، اما به ما افتخار ميدهد و ميگويد از پولتان به من قرض بدهيد. آيا خدا اینقدر فقير است که ميگويد به من پول قرض بدهيد؟ بعضي از يهوديها چنين فکر کردند. گفتند: ان الله فقير و نحن اغنياء(آل عمران /181)؛ خدا تهيدست و ما پولدار هستيم، کسي که پول ندارد قرض ميکند. اما به ما افتخار ميدهد و ميگويد به من قرض بده تا ما همت کنيم و به سمت او حرکت کنيم. لطف و محبت از اين بالاتر نميشود. این مسئله فقط درباره پول نیست. خیلی از ما از روی نادانی خیال میکنیم که خیلی منت سر خدا داریم که انقلاب کرديم. اينطور آدمها در زمان خود پيغمبر(ص) هم بودند: يمُنُّونَ عَلَيکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُل لَّا تَمُنُّوا عَلَي إِسْلَامَکُم بَلِ اللَّهُ يمُنُّ عَلَيکُمْ أَنْ هَدَاکُمْ لِلْإِيمَانِ؛(حجرات / 17) منت سر خدا نگذاريد که مسلمان شديد و دستور خدا را اطاعت ميکنيد. اگر پاي منت گذاشتن باشد خدا بايد منت بگذارد که شما را هدايت کرد. شايد بين ما و بين هم لباسهاي بنده کساني پيدا بشوند که منت سر خدا بگذارند که چند سال زندان رفتم، شکنجه تحمل کردم، سختی کشیدم. ولي خدا ميفرمايد: لَّا تَمُنُّوا عَلَي إِسْلَامَکُم؛ من بايد منت سر شما بگذارم که يادت دادم چطور ترقي پيدا کني، توفيقت دادم تا به من نزديک شوي. اگر پولي در راه خدا خرج ميکنيم، زندان ميرويم، يا به شهادت ميرسيم، همه از هدايت اوست. اينها همه مال اوست. وگرنه اينها را چه کسي به دست ما داده است؟ ثانيا چه کسي توفيق داد اين امانت را در اين راه مصرف کنيم؟ مگر هرکسي چنين توفيقي نصيبش ميشود؟ افراد زيادي بودند که اين نعمتهاي الهي را در راه شيطان صرف کردند و برده شيطان شدند. نمونههايش را هم در جامعه ميبينيم. خدا بر ما منت میگذارد که راه را به شما نشان دادم تا نوکر پستتر از گاو و خر نشويد. آنهایی که افتخار میکنید به آنها تقرب پیدا کنید و به آنها نزدیک شوید تا آنها لبخندي به شما بزنند و به شما بارکالله بگویند، آنها پستترين جنبندگانند و نوکري آنها افتخار ندارد! من به شما اين امکان را دادم که نزديک من بيائيد.
راه نزدیک شدن به خدا
اين راه مقداري پيچ و خم دارد. البته پيچ و خمش هم تقصير خودمان است، وگرنه آن راه صاف است؛ اطاعت محض. ما به آن پيچ و خم ميدهيم. از عارفي پرسيدند بين انسان و خدا چقدر راه است؟ گفت خيلي نزديک است، يک قدم راه است. پايت را بلند کن و روي نفست بگذار، به خدا ميرسي. فاصلهاي با خدا نداريم. همه اينها براي اين است که ما راه بندگي را بشناسيم و تمرين کنيم. يک روز اطاعت از پدر و مادر است، يک روز احسان به همسر است، يک روز مهرباني با فرزند است. يک روز رسيدگي به همسايه است، يک روز آموزش صحيح دادن به نادانهاست، يک روز راهنمايي کردن کساني که راه را گم کردهاند، آدم چگونه با آنها حرف بزند، چطور دستشان را بگيرد که قبول کنند، دلشان را نرم کند تا بپذيرند. همه اين حرفها براي يک چيز است: به خدا نزديک شويم. هرچه فکر کنيم آنجا هست.
همه ما میدانیم که این دنیا جای کار است: اليوم عمل ولاحساب وغداً حساب ولاعمل( نهج البلاغه خطبه42 ( اينجا کشت است و آنجا برداشت است. اما خدا از لطفش براي بندگاني که در راهش قدم برميدارند در همين دنيا يک چيزهايي ميدهد که لا عين رأت ولا أذن سمعت ولا خطر على قلب بشر؛ خدا در همين دنيا، در همین فضای آلوده و کثیف، به برخی از بندگانش چيزهايي ميدهد که نه چشمي ديده، نه گوشي شنيده و نه بر قلب هیچ انسانی خطور کرده است. براي اينکه مقداري باور کنيم که اينها عملي و قابل اجراست و براي من و شما هم اگر بخواهيم و همت کنيم، وجود دارد عرض ميکنم.
آنچه در پي ميآيد سخنراني آيت الله مصباح يزدي در تاريخ 18/12/94 است که در جمع عدهاي از طلاب و دانشجويان و فعالان سياسي- فرهنگي ايراد کردهاند.
***
در جريان مبارزاتي که به دست مبارک امام شروع شد و به دست ايشان به پيروزي رسيد و ميراثي براي آيندگان به ما سپرده شد، تحولات بسيار گوناگوني واقع شده که بعضيهايش را ديدهايد و بيشترش را شنيدهايد. در هر مقطعي – گاهي چند روز و گاهي چند ماه و گاهي چند سال- حوادثي اتفاق ميافتاد که دلها مضطرب و زير و رو ميشد، کساني نا اميد ميشدند، کساني ريزش و سقوط ميکردند، بعد جوانه ميزد، از نو بهار ميشد، اميدها پيدا ميشد، حرکتها شروع ميشد. در طول بيش از پنجاه سالي که از شروع نهضت امام تا به حال ميگذرد، هميشه اين نوسانات بوده و به اين زوديها هم تمام نميشود، شايد هم تا پايان اين عالم با ويژگيهاي خاص خودش همچنان باقي بماند. اين کاري است که طرحش و اجرايش از خداي متعال است. اين نقشه آفرينش آدم در این عالم، آمدن پيغمبران يکي پس از ديگري، ائمه اطهار صلواتاللهعليهم، اين چهارده قرن – ظهور پيغمبر(ص) تا به حال- کسي این نقشهها را جز خود خدا نکشيده، اختيار اصلياش هم جز به دست خدا نيست. سلسله جنبان اوست.
هدف از اين کار چيست؟ خدا خيلي چيزهاي عظيمي آفريده که ما عقلمان هم نمي رسد. اما در ميان همه اين مخلوقات عظيم – که با حسابها و ارقام نجومي هم شمارش را نميتوانيم تعيين کنيم، چه برسد به اينکه بر همهاش احاطه پيدا کنيم- جاي جانشين خود خدا خالي ميماند. هيچ جا نفرمود جبرئيل را که خلق کردم او خليفه من است. ميکائيل را خلق کردم، بهشت را آفريدم، عوالم مختلف را [آفريدم و او] جانشين من است؛ هيچ جا نفرموده است. بعد از اینکه همه عالم آفریده شد وهمه جا فرشتگان فراوان هستند؛ ما فکر ميکنيم فقط چند فرشته هستند که در يکي از کهکشانها زندگي ميکنند. خير. در فرمايشات اميرالمومنين(ع) هست که در اين فضاي لايتناهي [که البته بنده ميگويم لايتناهي] به اندازة جاي پوست گاوي نيست که خالي باشد از فرشتهاي که مشغول عبادت نباشد. هرجا را شما فرض کنيد، فرشتگان هم حضور دارند. اين عالم پر است از مظاهر حق و فرمانبرداران دستگاه الهي. با همه اينها، وقتي آسمان از همه اينها پر شد، خدا به فرشتگان وحي کرد که من ميخواهم يک موجودي خلق کنم که جانشين من است. به تعبير امروزي قائم مقام من است: إني جاعِلٌ في الأرضِ خَليفَهًْ.(بقره/30)
انسان؛
جانشین منحصر به فرد خدا
اين داستان را همه ميدانيد. اين داستان در بزرگترين سوره قرآن در همان اوايلش ذکر شده و از آيات سيام سوره بقره شروع ميشود. آنچه طي هزاران سال گذشته و آنچه در زمان خودمان هم ديدهايم و هست، يک بخشي از اين ماجراست و آن ماجراي خلافت الهي روي زمين است. تجسم اين خلافت هم در بين اين مخلوقات دوپاست که ملاحظه ميکنيد. بعضيهايشان خليفه کامل هستند، بعضيهايشان مراتب نازلتر دارند، بعضيها هم فقط استعدادش را دارند؛ استعدادي که به فعليت نميرسد. حالا اين خليفه هنرش چيست؟ چه ويژگياي دارد که در ميان همه مخلوقات اينقدر ممتاز است؟ با وجود اين همه فرشتگان عظيم که زندهشدن همه مردگان دست يکي از آن فرشتههاست، نفخ صور ميکند، همه مردهها زنده ميشوند. اين موجود خيلي عظيمی باید باشد. صور اسرافيل! صور یعنی شيپورش را ميدمد،همه مردگان زنده ميشوند، چنین قدرتی خدا به او داده است، اما اين خليفه خدا نيست! خليفه خدا موجودي است که از يک اسپرم آفريده ميشود، يک قطره آب پلیدی و به جايي ميرسد که همه آن فرشتگان بايد در مقابلش به زمين بيفتند. عجيب اين است! و اين با آن اوجي که ميگيرد ميتواند يک دفعه سقوط کند و از هر حيواني پستتر شود. ويژگي اين موجود اين است.
انسان میتواند آنچنان اوجي بگيرد که حتي مثل اسرافيل و ميکائيل هم در مقابلش خاضع باشند و از آن اوج عظمت به اختیار خودش ميتواند دفعتا سقوط کند که از هر جنبدهاي پستتر شود. اين تعبير قرآن است. إن شر الدواب – دواب جمع دابة است،کرمي را که در گل و لايها ميجنبد دبيب ميگويند، يک موجودي که چنين حرکتي دارد ميشود دابة. يعني ميجنبد، جنبده. يک موجودي که به آن عزت ميرسد ميتواند آنچنان سقوط کند که از هر جنبدهاي – يعني حتي از کرم توالت- پستتر بشود. اين آيه قرآن است، من از خود نميگويم: إِنَّ شَرَّ الدَّوَابَّ عِندَ اللّهِ، بدترين جنبدهها اين آدمي است که الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ(انفال/ 22) و در آيه اي ديگر الذين کفروا فهم لايؤمنون.(انفال /55) ويژگياش عقل است و ايمان. اگر اين دو را داشته باشد، از همه بالاتر ميرود و اگر اينها را از دست بدهد از هر جنبندهاي پستتر است. اين بينش قرآني است.
اين بساطي را که خدا راه انداخته، که پيغمبرها بيايند و دعوت کنند، با مخالفتها مواجه بشوند، بعضيهايشان را مجروح کنند، بعضي را از شهر بيرون کنند، زنداني کنند، بکشند،سرشان را با اره ببرند، همه اينها در تاريخ بوده؛ تا فجيعترين حادثهاي که ما در عالم سراغ داريم، حادثه کربلا اتفاق بيفتد، همه اينها در مسير اين است که کسانی که لياقت آن را دارند که جزو دستگاه خلافت الهي بشوند، خودشان را پيدا کنند و به اين مقام برسند.
اطاعت آگاهانه از خداوند
به يک معنا اگر بپرسند خدا عالم را براي چه آفريده است، در يک کلمه ميشود جواب داد، براي اينکه زمينه پيدا شود براي پيدايش يک موجودي که بتواند مظهر همه کمالات الهي باشد و آن ولي الله الاعظم (ارواحنا فداه) است. ديگران هم بايد هراندازه که بتوانند به او شباهت پيدا کنند. هدف زندگيشان همين است. تا آنجايي که ممکن است به او شبيه شوند. راهش چيست؟ يک راه هم بيشتر ندارد. همه اين حرفها و اين مقامات و اين ترقيات و اين تکاملها يک راه بيشتر ندارد و آن اين است که اين موجود، آگاهانه خدا را بشناسد و خود را تسليم خدا کند. اطاعت و بندگي خدا: «و ما خلقت الجن و الإنس إلا ليعبدون»(ذاريات /56) راه فقط همين است. منتهي براي اينکه اين عبادت و اطاعت تحقق پيدا کند، معرفت بايد حاصل شود، وگرنه کسي را که نميشناسد، چطور ميتواند عبادت کند؟ اول بايد خدا را بشناسد تا بتواند او را بپرستد. بعد آنچنان ساخته شده باشد که بفهمد اين هدف ارزشمندترين هدف است و همه چيز را بايد پاي اين هدف فدا کرد.
خدا از آن بندههاي خالصش که به آن مقام خلافت ميرسند، يک توقعاتي دارد که ما درست نميتوانيم تصورش کنيم. اما از گوشه و کنار آيات ميتوان فهميد خدا از اولياء خودش چه توقعاتي دارد. همه ما ميدانيم و الحمدلله اين مراحل را طي کردهايم -خدا اين معرفتها و ايمانها را مفتي به ما داده است، زحمتي نکشيدهايم- ميدانيم بالاترين انسانهايي که به اين مقام رسيدند وجود مقدس پيامبر اکرم (ص)است. خدا به اين بندهاش که عزيزترين بندگاني است که آفريد (و هر موجود کاملي که آفريده شود به اين جهت است که شمهاي از کمالات او را دارد)، به اين بندهاش که عزيزترين، شريفترين و کاملترين است ميگويد: پيغمبر من! مبادا بگويي فردا فلان کار را ميکنم؛ خودم ميکنم؛ مبادا بگويي! پس چه کنم؟ بگو هرچه خدا ميخواهد: وَلَا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَلِكَ غَدًا؛ (کهف،/ 23 ).مبادا بگويي من فردا فلان کار را ميکنم. تو کي هستي؟ إلا أن يشاء الله؛ کار آن است که خدا ميخواهد. تو کمالت اين است که بفهمي در مقابل اراده خدا صفري؛ اين را بفهمي و به اين افتخار کني که هيچ چيز براي خودم نميخواهم. حکم آنچه تو فرمايي! به کسي که به عاليترين کمالات رسيده، که خدا بيواسطه با او حرف ميزند، کسی که همه چيز را از صدقه سر او آفريده، تازه به او ميگويد مبادا بگويي يک چيزي را من انجام ميدهم؛ الا أن يشاءالله. هميشه بايد در ذهنت باشد کار آن است که خدا ميکند. من افتخارم اين باشد که مجراي اراده الهي باشم. کار خدا به دست من انجام شود. اگر اراده او نبود من کجا بودم؟ من را از چه چيز پستي به اينجا رسانده. کي رسانده؟ خدا؛ و هر لحظه اگر لطف او نباشد، من هيچ هستم. اين تازه سفارشي است که به کسي که به آن «مرحله آخر» رسيده ميگويد.
راه، راه بندگي است، ما بايد بفهميم بندهايم، هرچه او ميخواهد از مجراي اراده ما و به دست ما تحقق پيدا کند، اين افتخاري است براي ما؛ وگرنه اگر اراده او نباشد، خواست او نباشد، توفيق او نباشد، قدرتي که او به ما بدهد، حياتي که او داده، اگر يک لحظه حيات ما را بگيرد، چه کسي ميتواند اعتراض کند؟ پس ما آفريده شدهايم براي اينکه هرچه بيشتر به او نزديک شويم و نزديک شدن به اين است که کار او به دست ما انجام شود. چه زماني اين مسئله محقق ميشود؟ آن وقتي که خودمان را تسليم او کنيم: إن الدين عند الله الإسلام آل عمران /19)، يک معنايش همين است. اسلام يعني تسليم شدن. و من يسلم وجهه اليالله. آدم خودش را تسليم خدا کند؛ من در اختيار تو هستم، هرچه تو امر کني. بگويد اينجا را نگاه کن! چشم؛ چشمت را ببند! چشم؛ به پيش، چشم؛ بدو، چشم؛ بايست، چشم؛ حرف بزن، چشم؛ سکوت کن، چشم. اگر اينطوري شدي، تو کار خدايي ميکني. اما قدرت همين کار را هم خدا ميدهد. او فکرش را ميدهد. او ارزشش را ميدهد. او توانش را ميدهد. اما خليفهًْ الله است.
اين را شما بگذاريد درمقابل کساني مثل برخي مرتاضان که در گوشه و کنار با برخي موجودات ارتباط پيدا ميکنند و يک رياضتهايي ميکشند و يک کارهايي انجام ميدهند تا بتوانند يک کار جديدي که ديگران قادر به انجامش نيستند، انجام بدهند. يعني ميشود برده يک شيطان. کم هم نيستند. آنقدر استاد ميبينند؛ از يک کشور به کشور ديگر، هزاران کيلومتر راه طي ميکنند، يک کسي را پيدا ميکنند، نوکرياش را ميکنند، براي اينکه کاري يادشان بدهد و انجام دهند، تا بتوانند يک کار جديدي انجام بدهند که ديگران بلد نيستند. يعني با کمال ذلت، اسارت و بردگي و نوکري يک مخلوق پست ديگري را ميپذيرند. حالا راه دوري نرويم. مگر در آدميزادها سراغ نداريم کساني را که همه چيز خودشان را در اختيار کسي قرار ميدهند که قدرتي دارد، پولي دارد، مقامي دارد، رياستي دارد، تا به بعضي خواستههايشان برسند؟ و کساني از همين موجود دوپا، که پستتر از هر جنبدهاي ميشود، اينها نمونههايش هستند.
برخي حاضرند انقلابي که براي برقراري نظام اسلامي و در سايه ريختن خون جوانان و شهدا به پيروزي رسيده است را به پاي دشمن بريزند و خونهاي پاک را فدا کنند که چند روزي بيشتر روي صندلي رياست بنشينند. مردم بيگناه، مردم ذيحق، بچههاي معصوم، کساني که خونهاي پاکشان را در راه انقلاب فدا کردند تا اين انقلاب شکل گرفته، تا چيزي به نام جمهوري اسلامي به معناي واقعياش در عالم شکل بگيرد. همه را فدا ميکند، تا اينکه چند روز بيشتر رييس باشد. ديگر از اين پستتر چه چيزي هست؟ در آدميزاد چنين استعدادي است؛ آدمي ميتواند به اين درجه از پستي برسد! اين کار،معجزه خداست. غير از خدا چه کسي ميتواند چنين چيزي خلق کند؟ يک چيزي بسازد که يک دفعه ميتواند از آن اوج به اين حضیض پستي و ذلت و درماندگي سقوط کند.
انبياء و ائمه اطهار آمدند تا به ما بگويند چه کنيم که اينگونه نشويم. طوري بشويم که دوستان خدا هستند. دوستاني که خدا دستشان را به آن مقام عالي رسانده. شما ميتوانيد برسيد. البته مراتب دارد، اما ميتوانيد در آن مسير سير کنيد. هر اندازه همت داشته باشي، ميتواني برسي. از اينجا ميتوانيم استفاده کنيم که ما براي چه آفريده شدهايم، انبيا براي چه آمدند، تا برسيم به اينکه نهضت حضرت امام براي چه بود. آيا صرفا براي اين بود که چند گرسنه سير شوند؟ يا مثلا چهارتا آخوند به حکومت برسند؟ خير. ايشان آمد که دست يک ملت هفتاد- هشتاد میلیونی را بگيرد و از آن پستي و ذلت به اوج برساند، تا جايي که مظهر قدرت و رحمت خدا بشويم.
ما از همين ملت خودمان، از نژاد آريايي ایرانی، کسي را داشتيم در زمان پيغمبر(ص) که به جايي رسيد که فرمود اين ايراني «منا اهل البيت» است. پيرمرد هم بود. برخي نوشتهاند عمرش تا سيصد سال هم رسيد. براي پيدا کردن پيغمبر(ص) هم خيلي زحمت کشيده بود. گويا از اطراف اصفهان بوده است. آنقدر گشته تا پيغمبر(ص) را پيدا کرده است. اما با آن همتي که داشت، در آن پيري رسيد به مقامي که فرمودند: «سلمان منا اهل البيت»؛ از خانواده ماست. پس ميشود رسيد. اختصاص به کسي ندارد. ايراني و ترک و غيره فرقي ندارد. همت ميخواهد: إن اکرمکم عندالله اتقاکم.
(حجرات/ 13) همه اين بساطها براي اين است که اين راه را ياد بگيريم و به اندازه همتمان حرکت کنيم.
خدا هيچ احتياجي به خون و کار و پول ما ندارد، اما به ما افتخار ميدهد و ميگويد از پولتان به من قرض بدهيد. آيا خدا اینقدر فقير است که ميگويد به من پول قرض بدهيد؟ بعضي از يهوديها چنين فکر کردند. گفتند: ان الله فقير و نحن اغنياء(آل عمران /181)؛ خدا تهيدست و ما پولدار هستيم، کسي که پول ندارد قرض ميکند. اما به ما افتخار ميدهد و ميگويد به من قرض بده تا ما همت کنيم و به سمت او حرکت کنيم. لطف و محبت از اين بالاتر نميشود. این مسئله فقط درباره پول نیست. خیلی از ما از روی نادانی خیال میکنیم که خیلی منت سر خدا داریم که انقلاب کرديم. اينطور آدمها در زمان خود پيغمبر(ص) هم بودند: يمُنُّونَ عَلَيکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُل لَّا تَمُنُّوا عَلَي إِسْلَامَکُم بَلِ اللَّهُ يمُنُّ عَلَيکُمْ أَنْ هَدَاکُمْ لِلْإِيمَانِ؛(حجرات / 17) منت سر خدا نگذاريد که مسلمان شديد و دستور خدا را اطاعت ميکنيد. اگر پاي منت گذاشتن باشد خدا بايد منت بگذارد که شما را هدايت کرد. شايد بين ما و بين هم لباسهاي بنده کساني پيدا بشوند که منت سر خدا بگذارند که چند سال زندان رفتم، شکنجه تحمل کردم، سختی کشیدم. ولي خدا ميفرمايد: لَّا تَمُنُّوا عَلَي إِسْلَامَکُم؛ من بايد منت سر شما بگذارم که يادت دادم چطور ترقي پيدا کني، توفيقت دادم تا به من نزديک شوي. اگر پولي در راه خدا خرج ميکنيم، زندان ميرويم، يا به شهادت ميرسيم، همه از هدايت اوست. اينها همه مال اوست. وگرنه اينها را چه کسي به دست ما داده است؟ ثانيا چه کسي توفيق داد اين امانت را در اين راه مصرف کنيم؟ مگر هرکسي چنين توفيقي نصيبش ميشود؟ افراد زيادي بودند که اين نعمتهاي الهي را در راه شيطان صرف کردند و برده شيطان شدند. نمونههايش را هم در جامعه ميبينيم. خدا بر ما منت میگذارد که راه را به شما نشان دادم تا نوکر پستتر از گاو و خر نشويد. آنهایی که افتخار میکنید به آنها تقرب پیدا کنید و به آنها نزدیک شوید تا آنها لبخندي به شما بزنند و به شما بارکالله بگویند، آنها پستترين جنبندگانند و نوکري آنها افتخار ندارد! من به شما اين امکان را دادم که نزديک من بيائيد.
راه نزدیک شدن به خدا
اين راه مقداري پيچ و خم دارد. البته پيچ و خمش هم تقصير خودمان است، وگرنه آن راه صاف است؛ اطاعت محض. ما به آن پيچ و خم ميدهيم. از عارفي پرسيدند بين انسان و خدا چقدر راه است؟ گفت خيلي نزديک است، يک قدم راه است. پايت را بلند کن و روي نفست بگذار، به خدا ميرسي. فاصلهاي با خدا نداريم. همه اينها براي اين است که ما راه بندگي را بشناسيم و تمرين کنيم. يک روز اطاعت از پدر و مادر است، يک روز احسان به همسر است، يک روز مهرباني با فرزند است. يک روز رسيدگي به همسايه است، يک روز آموزش صحيح دادن به نادانهاست، يک روز راهنمايي کردن کساني که راه را گم کردهاند، آدم چگونه با آنها حرف بزند، چطور دستشان را بگيرد که قبول کنند، دلشان را نرم کند تا بپذيرند. همه اين حرفها براي يک چيز است: به خدا نزديک شويم. هرچه فکر کنيم آنجا هست.
همه ما میدانیم که این دنیا جای کار است: اليوم عمل ولاحساب وغداً حساب ولاعمل( نهج البلاغه خطبه42 ( اينجا کشت است و آنجا برداشت است. اما خدا از لطفش براي بندگاني که در راهش قدم برميدارند در همين دنيا يک چيزهايي ميدهد که لا عين رأت ولا أذن سمعت ولا خطر على قلب بشر؛ خدا در همين دنيا، در همین فضای آلوده و کثیف، به برخی از بندگانش چيزهايي ميدهد که نه چشمي ديده، نه گوشي شنيده و نه بر قلب هیچ انسانی خطور کرده است. براي اينکه مقداري باور کنيم که اينها عملي و قابل اجراست و براي من و شما هم اگر بخواهيم و همت کنيم، وجود دارد عرض ميکنم.