مفقودالاثری که پس از سالها بر سر مزار خودش حاضر شد
پیغامهای انتقالی، مطلبی نبود که مامورین امنیتی رژیم شاه بتوانند به سادگی از کنار آن بگذرند. عزت شاهی، چگونگی اعترافات خود را در خصوص افراد و ناگفتههای فعالیت مشترک خود با آنان را به صورت شفاهی به حاج حسن موحد منتقل نموده بود تا او به صورت مکتوب به تشکیلات برساند و این، همزمان با آغاز زمزمههای تغییر ایدئولوژیک در سازمان مجاهدین خلق (منافقین) بود که تا این زمان، در بین مبارزین به عنوان سازمانی مذهبی شناخته میشد و مورد حمایت متدینین، اعم از روحانی و بازاری و دیگر افرادی که در مسیر مبارزه بودند، قرار داشت:
«عزت شاهی، در اردیبهشت سال 51 توسط علیرضا بهشتی به گروه مجاهدین پیوسته و با شخصی به نام ابوذر، توسط شخص دیگری به نام محمدی مربوط میشده؛ در مدت 3 یا 4 ماه در تهران بوده و در شهریور ماه به دستور محمدی، برای مطالعه و خودسازی عازم مشهد میشوند... پس از آن، به ایشان دستور مراجعت به تهران میدهند... عزت در هیچ عملی شرکت نداشته و از عمل هیچ کس هم مطلع نبوده است... کسانی به عضویت مجاهدین در میآیند که معتقد به ایدئولوژی اسلامی باشند و کسانی که دارای این طرز تفکر نباشند از مجاهدین نیستند. سعی کنید به قشر روحانی و بازاری نزدیک شوید. در همکاری با عناصر کمونیست، مراقب باشید که ضربه نخورید. اینها عناصر صادقی نیستند و در زندان هم صداقت نشان نمیدهند.»
پیامها، منحصر به پیامهای عزت شاهی نبود؛ پیام محمد صادق کاتوزیان برای پدرش، پیام دکتر عباس شیبانی از قول آیتالله عبدالرحیم ربانی شیرازی برای آقای هاشمی رفسنجانی؛ پیام مصطفی جوان خوشدل برای مادر علیرضا کبیری؛ پیام شهید حاج مهدی عراقی برای حسن فکور؛ پیام حسین عابدینی برای حاج مصطفی صفا؛ از جمله پیامهایی بودند که حاج حسن موحد حامل آنها به بیرون زندان بود و اینها با توجه به نفوذی که در صفوف مبارزین وجود داشت، از چشم مأمورین ساواک پنهان نماند.
در کنار این اتهام، فعالیتهایی از قبیل کمک به خانوادههای زندانیان سیاسی، رفتن به کوه به صورت گروهی و گوش دادن به رادیوهای غیرمجاز، مانند رادیو میهنپرستان و همچنین انتقال کتاب با جلد تعویض شده به داخل زندان، از دیگر اتهامات او بود:
«من در این زمینه، کتاب ویژگیهای ایدئولوژی اسلامی، نوشته سید قطب، که کتابی است آزاد ولی در زندان راه نمیدادند، توسط کچویی صحافی و تعویض جلد نموده به وسیله رضا منصوری برای زندان فرستادم. چند کتاب از مهندس بازرگان را نیز صحافی نمودم، ولی فقط یکی را به منصوری داده بودم که آن را نیز چون به زندان راه نداده بودند، به من پس داد.
این فعالیتها، که در بازجویی از دیگر افراد نیز مورد تأیید قرار گرفته بود، موجب شد تا در این نوبت، در گزارش بازجویی وی بنویسند:
«فعالیت و ارتباط مشارالیه با اعضای فعال و مؤثر و متواری یک گروه خرابکار و برانداز معتقد به مبارزه مسلحانه و براندازی رژیم مشروطه سلطنتی و ایجاد یک حکومت واحد اسلامی، محرز و مسلم است. با عرض اینکه نامبرده فردی است فوقالعاده متعصب و پایبند به ایدئولوژی مشی خود، که با ادامه فعالیت مجدد خویش این جانبداری را به اثبات رسانیده و تحمل کیفر گذشته در او هیچگونه تأثیری نداشته و همچنان به رویه ضد میهنی ادامه داده و سبب گسترش فعالیتهای خرابکارانه و متواری شدن افراد و ترور در کشور شاهنشاهی شده، که با توجه به سوابق اتهامی موجود، امکان فعالیت جدیتر و وسیعتر از ناحیه یاد شده کمافیالسابق وجود دارد. اینک که پرونده امر تکمیل گردیده در صورت تصویب جهت اقدام قانونی به اداره دادرسی نیروهای مسلح شاهنشاهی ارسال گردد.»
براساس این نظریه، پس از چند ماه بازجویی در کمیته مشترک ضد خرابکاری، پرونده به شعبه 12 دادرسی نیروهای مسلح شاهنشاهی ارسال گردید
دادگاه در تاریخ 1354/4/31 تشکیل جلسه داد. اینبار، نه تنها اعترافات متهم صریح بود، که دیگران هم در تکنویسیهای خود به آن اذعان نموده بودند و امکان دفاع به شیوه نوبتهای قبل وجود نداشت و پس از برگزاری دادگاههای فرمایشی، ایشان رابه «پانزده سال حبس جنایی درجه 1» محکوم نمودند.
پس از گذشت حدود یک سال و نیم از زمان بازداشت، حاجحسن موحد، در همین ماه سال 1355 ش، طبق رسمی که وجود داشت، با نوشتن عریضهای تقاضای عفو کرد، که نتیجهای نداشت و پس از حدود 3 ماه درباره آن نوشته شد:
« با توجه به مدت محکومیت و میزان تحمل کیفر فعلا اقدامی مقدور نیست.»
در این موقع، کشور در شرایط التهاب قرار داشت. در سالگرد 15 خرداد، در کوی دانشگاه تهران تظاهراتی صورت گرفت و متعاقب آن، در گذشت ناگهانی دکتر علی شریعتی در 29 خردادماه همان سال، محیطهای دانشجویی و روشنفکری و حتی بازار تهران را تحت تاثیر قرار داد و 45 روز بعد از آن، امیرعباس هویدا، پس از حدود 13 سال نخستوزیری، از این سمت کنار گذاشته شد و یک هفته بعد از آن، روزنامه گاردین نوشت:
«مجلس سنای ایران، قانون محاکمه متهمین در دادگاههای سری نظامی را لغو کرد. از این به بعد، تمام محاکمات نظامی باید علنی باشد، مگر در موارد خاصی که دادستان نظامی تقاضای سری بودن را پیشنهاد کند.»
در این موقع، کشور ایران درگیر اتفاقات گوناگونی بود، تا اینکه در اول آبانماه سال 1356 ش، آیتالله حاجسیدمصطفی خمینی(ره) به طرزی مشکوک از دنیا رحلت نمود. این درگذشت ناگهانی، که امام خمینی(ره) آن را «از الطاف خفیه الهی» نامید، آغازی بر پایان عمر رژیم ستمشاهی پهلوی بود و انقلاب اسلامی در سراسر کشور شعلهور گردید و تعویض نخستوزیران یکی پس از دیگری نیز نتوانست رژیم شاهنشاهی را از مخصمهای که گرفتار آن شده بود، نجات دهد. در این مدت، آزادی زندانیان سیاسی، که یکی از مطالبات مردم بود و در شعارهای روزانه خود آن را مطرح میکردند، در دستور کار قرار گرفت. اولین گروه آنان، که 21 نفر بودند، در 14 آذرماه 1356 از زندان آزاد شدند.
در این آزادیهای نوبهای، سهم حاجحسن حسینزادهموحد، در نوبت آخرین روزهای عمر رژیم بود. زندانی 7569، که نوجوانی خود را در زندانهای رژیم شاهنشاهی به جوانی برومند و کارآزموده تبدیل کرده بود، دو ماه قبل از فروپاشی کامل حکومت شاهنشاهی در 22 بهمنماه سال 1357 ش، در تاریخ 1357/9/21 از زندان آزاد شد.
پیروزی انقلاب اسلامی
انقلاب اسلامی در 22 بهمن ماه سال 1357ش به پیروزی رسید و برقراری حکومت عدل جمهوری اسلامی، ثمره خون شهدای مظلوم و تلاشها و مجاهدات افرادی بود که در زیر سختترین شکنجههای رژیم شاهنشاهی، با تنی رنجور، ولی با روحی توانمند و روحیهای استوار، تحت رهبری امام خمینی(ره) مقاومت نمودند.
حاجحسن موحد که شخصیتی فرهنگی بود، پس از پیروزی انقلاب اسلامی به فعالیتهای فرهنگی دینی روی آورد، فعالیتی که تا واپسین روزهای حیات طیبهاش ادامه یافت.
با آغاز جنگ تحمیلی در سال 1359ش، به صورت داوطلبانه راهی جبهه شد و پس از چندی، که لشکر محمدرسولالله(ص)، شکل گرفت، به عنوان استاد و مربی عقیدتی، کرسی تدریس اخلاق را که همراه با ارائه اصول اعتقادات بود، در پادگان دو کوهه، محورهای کرخه، کارون و فاو، در سنگرهای مختلف برپا نمود.
حاجحسن موحد، مرد مبارزه بود از این رو با کوشش فراوانی توانست جواز حضور در خطوط مقدم جبهه را دریافت و در سال 1365ش در عملیات کربلای 5 شرکت نماید. در این عملیات بود که مورد اصابت گلوله قرار گرفت. پس از مدتی که خبری از او نشد و با گواهی همرزمانی که بدن او را غرق خون دیده بودند، شهادت وی مورد تایید قرار گرفت و در اعلامیهای که برای برگزاری مراسم بزرگداشت او به چاپ رسید، نوشته شد:
«شهید بیمزار، ای لاله پاک
بود منزلگهت در اوج افلاک
بدین وسیله شهادت عارفانه معلم اخلاق، مجاهد فی سبیلالله، اسوه مقاومت و ایثار، شهید مفقودالجسد حاجحسن حسینزادهموحد ... به آگاهی میرساند.»
و در روز دوشنبه اول تیرماه سال 1366 ش، که مصادف با روز شهادت امام جعفر صادق(ع) بود، مجلسی از ساعت 4 الی 6/5 بعدازظهر در مسجدالزهرا(س) واقع در خیابان ری، خیابان آب منگل برگزار گردید.
دوران اسارت
در حالی که در تهران، مراسم بزرگداشت او برپا بود، حاجحسن موحد با تنی مجروح، راهی «اردوگاه 11 تکریت» شد. اردوگاهی که صلیبسرخ نیز از آن اطلاعی نداشت و اسامی اسرای موجود در آن، به هیچ کجا اعلام نشده بود.
پس از گذشت 4 سال، که هر ساله مراسم یادبوی برای او گرفته میشد و مزار نمادین او در قطعه 24 بهشتزهرا، در کنار یار و همسنگرش؛ شهید محمد کچوئی، میعادگاه چشمان منتظر پدر و مادر و بستگان و دوستانش بود، در سال 1369 ش و در جریان مبادله اسرا، حاجحسن موحد با پیکری تکیده و مجروح، در حالی که به علت عدم درمان جراحات شدید، زانوانش در محاذات سینه خشک شده و وزن او به 30 کیلو رسیده بود، به وطن بازگشت.
آسیبهای وارده بر او جدی بود تا جایی که پس از چندین ماه بستری شدن و مورد عمل جراحی قرار گرفتن، تنها یکی از پاهای او، تا حدی بهبود یافت به گونهای که تا پایان عمر به کمک دو عصا قادر به حرکت بود.
پس از اسارت
این بهبودی مختصر، دوباره او را به عرصه فعالیتهای فرهنگی کشاند تا همراه با سید و سالار آزادگان، مرحوم حجتالاسلام والمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابی، گروه راهپیمایی از تهران تا خسروی، در ایام عرفه را سازماندهی نماید و همراه با برپایی جلسات نورانی زیارت جامعه کبیره، به فعالیتهای متعدد و گسترده خود ادامه دهد.
سرانجام
حاجحسن موحد که از دوران نوجوانی، به تهجد شبانه عشق میورزید و با قرآن انسی دیرینه داشت و مناجات و دعا، جزء لاینفک زندگی او بود، در سحرگاه آخرین روز سال 1394ش، زمانی که برای اقامه نوافل شب به پا خاسته بود، دعوت داعی حق را لبیک گفت و به یاران شهیدش پیوست و پس از تشییعی باشکوه، در اولین روز سال 1395 ش، که جمعی از شخصیتهای کشوری و لشکری نیز در آن شرکت داشتند، در یکی از صحنهای حرم مطهر حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) به خاک سپرده شد.
وسلام علیه یوم ولد و یوم مات و یوم یبعث حیا