اظهارات کوبنده شهید حسینزاده در دادگاه
4 روز پس از ارسال پرونده به دادرسی ارتش شاهنشاهی، در شعبه سوم به ریاست سرهنگ سجاد سرفراز، از ایشان بازجویی به عمل آمد و سؤالاتی که در بازجویی ساواک صورت گرفته، دوباره تکرار شد. در این بازجویی نیز، حسن حسینزاده موحد به عنوان آخرین دفاع به مبانی اعتقادی خود اشاره کرد و ضمن به چالش کشیدن زندانی شدن خود به نفع رژیم اشغالگر قدس، گفت:
«در آغاز گفتم من مسلمانم و شیعه اثنیعشری و با توجه به اینکه آنچه من کردم و در پرونده من مضبوط است، همه حاکی از احساسات مذهبی من است و با توجه به اصل دوم متمم قانون اساسی تراکتهای من اقدام بر ضد امنیت مملکت نبوده و احترام به مقام مرجع تقلید و مخالف با عوامل ضد قرآن و مذهب یعنی (اسرائیل) مترتب هیچگونه جرمی نخواهد بود و در این باره، مطلبی دیگر به عنوان دفاع ندارم.»
و 16 روز پس از آن، قرار مجرمیت وی صادر و پس از تهیه کیفرخواست به دادگاههای شماره 1 ارسال گردید. این دادگاه! در تاریخ 47/5/17 تشکیل و او را به «شش ماه حبس تأدیبی» محکوم نمود.
حاج حسن موحد که کمکم با آموزشهایی که از افراد باتجربه دریافت کرده بود، ادبیات دفاعی خود را تغییر داده، در این دادگاه به عنوان آخرین دفاع، ضمن اشاره به قانون اساسی گفت:
«بسم الله الرحمن الرحیم. از وقتی که در اجتماع بزرگ وارد شدم، در دبیرستان و اجتماعات و شهر وارد شدم و مطالعه کردم، آنچه به دستم آمد، (ایران) کشوری است جعفری و مذهب آن هم مذهب جعفری است. شخص اول مملکت باید دارای مذهب جعفری و مروج آن باشد. اساسنامهها و قوانین هم باید تباینی با قوانین اساسی نداشته باشد. قانون اساسی و متمم آن به نظر مراجع تقلید احترام گذاشته است و نظر آنها را برای تدوین قوانین، محترم دانسته است. من به عنوان یک متهم که جرمم محرز است، من مخالفت با اسرائیل کردم. من مسلمانم. اسرائیل متجاوز است و شخص اول مملکت هم در سخنان خود به این نکته اشاره فرمودند. من یک ایرانیم و مسلمان و از آزادیهایی که دادستان فرمودند، برخوردار نبودهام. حمایت از اسلام کردهام. باید به زندان بروم. با اسرائيل مخالفت کردهام. باید به زندان بروم. من به وطن علاقه دارم و به کسانی که... [بدخواه] مذهب باشند من با آنها مخالفم - من مقلد آیتالله خمینی هستم. ایشان هم یک روحانی است و در هیچ دادگاهی محکوم نشده است. من به ایشان ارادت دارم. اگر منطق و قانون باشد، زندان و کتک زدن نمیخواهد. ما میگوییم این مملکت اسلام است و بیانات ایشان، تمام قال رسول الله و قال الله است و اگر اینها جرم است، پس این مملکت اسلام نیست، کار ما هم جرم است.»
رای این دادگاه، مورد اعتراض طرفین قرار گرفت و برای بررسی به دادگاه تجدیدنظر شماره 2 ارسال شد. دادگاه تجدیدنظر در تاریخ 47/7/7 به ریاست سرتیپ مجید نقدی تشکیل شد. در این دادگاه، حاج حسن موحد، پای سازمان ملل را نیز به میان کشید و در پاسخ به سؤالات بازپرس و در آخرین دفاع از خود، گفت:
«اعمالی که من کردم، روی یک هدف مقدس و پاک بود که آن، انجام وظیفه اسلامی بود و این وظیفه را بر خود واجب میدانستم؛ چنانچه سازمان ملل متحد و تمام جوامع بشری، برای یک انسان آزادی قائل شدند؛ حق آزادی بیان و عقیده را به اشخاص دادهاند. طبق قانون اساسی مملکت، اینجا مملکت جعفری است و مذهب رسمی، اسلام و اصول حقه جعفریه اعلام شده است و مطابق همان قانون، قوانین موضوعه نباید با قوانین دین [مخالفت] داشته باشد و باز طبق همان قانون، این مخالفت با قوانین شرع، جز با نظر علمای عالیقدر ممکن نیست. اعمالی که من کردهام، تراکتی بر علیه دولت متجاوز اسرائیل بوده. هر مسلمان وظیفهاش این است که با این دولت مبارزه کند. تجاوز اسرائيل چیزی نیست که من بگویم؛ دولت میگوید؛ شخص اول مملکت میگوید. در یکی از سخنان شخص اول مملکت، سیاست تغییرناپذیر کشور ما، احترام به سازمان ملل متحد است و همین سازمان، اسرائيل را محکوم کرد. تمام شخصیتهای مملکت، عقیده خود را راجع به اعمال تجاوزکارانه اسرائیل بیان داشتهاند و مخالفند. آیا اینجا مستعمره اسرائيل است که مخالفت با اسرائيل قدغن است... پخش تراکتی به نفع حضرت آیتالله خمینی، که مرجع تقلید من است. من کار به دولت ندارم، من قبل از هر چیز مسلمان هستم و طبق قانون مملکت، مقلد ایشان هستم. قانون ا ساسی این حق را به من میدهد که من عقیدهام را بیان کنم. این حکومت دموکراسی است. گفتار شخص اعلیحضرت همایونی که به ما درس میدهند، میگویند ما از انقلاب [سفید] دو هدف داشتیم؛ یکی احترام فردی و یکی اجتماع و اعمال هیئت حاکمه ثابت میکند که به این عمل نمیکنند. مرا در زندان قزل قلعه با شلاق و فحش بازجویی میکنند. یک روز مرا بردند به بازجویی، بعد از اینکه خیلی مؤدبانه با من رفتار شد؛ بعد از اینکه از من سؤال کردند چه میخواهی؟ گفتم اجرای قانون قرآن. بعدازظهر، بازپرس مرا چک زد و گفت باید بگویی عقیده ندارم. در چنین شرایطی من خفقان میگیرم. شاه میگویند ما نمیخواستیم از این انقلاب خفقان ایجاد شود. پس چرا مامورین دولت بر عکس آن عمل میکنند. تراکتی که من پخش کردم، مبتنی بر این بوده است که من مقلد ایشان بودهام و میلیونها نفر مقلد ایشانند و در این جرم نیست. تراکت دیگری که در مورد اسرئیل است، با توجه به اینکه من شیعه هستم و اینجا مملکت شیعه است، شخص اول مملکت میگویند اسرائیل متجاوز است؛ من هم همین را گفتم. تراکت دیگری راجع به شهدای فیضیه است، سه سالپیش در این روز، مجلس ختمی بود یک عده [به] آنها حمله کردند، بدون هیچ مدرکی اینها را کشتند و زدند و این عمل خلاف شئون اسلامی است و هیچ فعالیتی نمیکردند. این عمل ظلم بود و این در نظر [من]، ظلم بوده و این جرم است»
این اظهارات، چنان کوبنده بود که نه تنها موجب تخفیف در رای صادره دادگاه بدوی نشد، که به اتفاق آراء به دو برابر، یعنی «یکسال حبس تأدیبی» افزایش یافت!
در این مرحله، امکان فرجامخواهی فراهم بود که حاج حسن موحد، از فرصت آن نیز بهره برد و تقاضای فرجامخواهی نمود، ولی «از شرف عرض پیشگاه شاهانه گذشت، تصویب نفرمودند.»
او، با این همه فشار و تحمل ظلم و ستم و اجحاف در حقوق همچنان یک انقلابی خستگیناپذیر بود و در محیط زندان هم، لحظهای از تلاش غافل نمیشد، یک نمونه از همین تلاشها شرکت در اعتصاب غذای زندانیان بود که موجب شد برای مدتی ممنوعالملاقات شود.
این مرحله بازداشت، در تاریخ 48/3/6، پس از یک سال و یکماه، پایان یافت و حاج حسن موحد برای بار دیگر از زندان آزاد شد.
مرحله سوم (18 سالگی)
چهار روز پس از آزادی وی از زندان، رحیم قزوینی به شهید آیتالله سعیدی گفت: «دوست عزیزمان، آقای حسینزاده از زندان آزاد شده است؛ ما همگی خوشحال و خندانیم.» که آیتالله سعیدی پاسخ داد: «رحیم آقا، همیشه خوش خبر باشید... سلام بنده را هم به آقای حسینزاده برسانید. انشا ءالله به زودی ایشان را خواهم دید.»
یک هفته پس از آزادی حاج حسن موحد، جلسه هیئت انصارالحسین در منزل مسکونی پدری او، تشکیل شد. سخنران این جلسه، شهید حجتالاسلام فضلالله محلاتی(ره) بود که با مطرح نمودن شرایط حکومت در زمان خسرو پرویز، به محرومیتهای اجتماعی در حکومت پهلوی اشاره کرد و گفت: «محرومیت است که این چنین اوضاع را به هم میزند.»
در این مرحله، حاج حسن موحد که در ضمن بازداشت، با ترفندها و روشهای مختلف مبارزه تشکیلاتی بیشتر آشنا شده بود، به همراه چند تن دیگر از مبارزان، هیئت انصارالمهدی را پایهگذاری کرد:
«حسن حسینزاده موحد اخیرا مبادرت به تشکیل هیئتی نموده که شبهای جمعه جلسات آن برقرار میگردد و خودش نیز گویندگی آن را به عهده گرفته است.»
این گزارش موجب شد او را که بیش از 2 ماه از آزادی و آغاز فعالیتهای مجددش سپری نشده بود - به دستور اداره کل سوم - تحت کنترل ساواک تهران قرار میگیرد.
«با نفوذ و رخنه در جلسات متشکله هیئت انصارالمهدی، در جریان کلیه فعل و انفعالات انجام شده از ناحیه افراد شرکتکننده، بهویژه حسن حسینزاده موحد بوده و نتایج را مستمرا ضمن تعیین موارد سیزدهگانه مورد لزوم و همچنین نوع همکاری محمدرضا سعیدی با هیئت موصوف به این اداره کل اعلام دارند.»
پس از این دستور، ساواک تهران موفق شد همکاری یکی از اعضای جلسه را جلب نماید و ضمن قرارداد شماره رمز «2109» برای او، از محتوای گفتوگوهای اعضای هیئت و سخنرانان آن، آگاهی یابد.
در یکی از گزارشهای مربوطه به این هیئت، در خصوص نحوه سخنرانی حاج حسن موحد آمده است:
«شدت سخنرانیهایش آن موقع بود که مرتب او را به زندان میبردند و آزاد میکردند، لامذهبها خیلی هم کتکش میزدند.»
او خود، در بازجوییهایش در این باره گفته است:
«گاه و بیگاه به عنوان سخنران صحبت کرده، در صحبتها مسائلی را که جنبههای اجتماعی داشت، مطرح میکردم؛ از قبیل مسائل مربوط به اسرائیل و قضیه فلسطین و راجع به حکومت اسلامی.»
حضور مستمر حاج حسن موحد در جلسات هیئت انصارالمهدی، که یکی از سخنرانان آن حجتالاسلام عبدالمجید معادیخواه بود، به طور پیوسته گزارش میشد و موجب گردید تا دو مرتبه برای او احضاریه فرستاده شود، که وی به هیچ یک از آنها ترتیب اثر نداد. در این بین، آقای معادیخواه نیز ممنوعالمنبر و هیئت انصارالمهدی نیز رسما به وسیله مامورین شهربانی تعطیل گردید.
در همین ایام، همزمان با حضور سرمایهداران آمریکایی به ریاست راکفلر در ایران، آیتآلله شهید سعیدی(ره) اعلامیه شدیداللحنی را خطاب به «ملت مسلمان ایران» صادر نمود که با آیه شریفه «لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلا» آغاز شده بود؛ که به همین علت، دستور دستگیری او صادر و در تاریخ 49/3/11 عملی گردید. شدت شکنجههای وارده به او، به میزانی بود که پس از 9 روز، در تاریخ 49/3/20 در زندان قزلقلعه به شهادت رسید و این، آغاز فعالیتهای دیگری برای حاج حسن موحد بود.
پس از این شهادت مظلومانه، اداره کل سوم ساواک در نامهای به ساواک قم نوشت:
«در مراسم سوم و هفتم نامبرده، منحصرا اقوام و بستگان او حق شرکت دارند.»
هر چند در تهران، مراسم متعددی در بزرگداشت ایشان تشکیل شد، ولی خفقان به میزانی بود که در جریان برگزاری مراسم چهلمین روز شهادت ایشان در گزارشی نوشته شد:
«در ساعت 9:00 روز جمعه 49/4/19 عدهای از جمله چند نفر از جوانان طرفدار خمینی که اسامی آنها مشخص نگردید، در منزل مرحوم سعیدی حضور داشتند و درباره برگزاری مراسم چهلم نامبرده بحث میکردند.»
یکی از این جوانان، حاج حسن موحد بود که با آن شهید بزرگوار ارتباط نزدیک داشت.
«در همین مدت، با مرحوم سعیدی رفتوآمد داشتم. ایشان هر گاه جزوهای به دستشان میرسید، به من میدادند. ابتدای کار، جزوهای بود به نام (استفتاٍئات) که ایشان به من داده بودند. تعداد یکی دو سه تا به من دادند، که من هم مطالعه میکردم و مسائلش را میگفتم... پس از چندی ایشان اعلامیه دیگری از مرحوم آیتآلله حکیم، در مورد قضیه مسجدالاقصی به من دادند... پس از آن 6 درس از ولایت فقیه آیتالله خمینی باز من از ایشان خریدم.»
همین ارتباط و علاقه حاج حسن را واداشت تا در تهیه و توزیع اعلامیه برگزاری مراسم، نقش فعالی ایفا نماید:
«اعلامیه چهلم ایشان را، که البته با اجازه به چاپ رسیده بود، به طور مشروح و مبسوط من توزیع کردم. این اعلامیه در 2000 برگ در چاپخانه کارون نو واقع در بازار، نرسیده به مسجد جامع با هزینه شخصی اینجانب در حدود 500 ریال به چاپ رسیدو توسط اینجانب و حسن خلیلنیا، در بازار و مساجد و نیز توسط علی طباطبایی خراسانی، برادر خانم آن مرحوم، در تهران و قم توزیع شد. در قم، در روز ختم، تعدادی از این اعلامیه توسط اینجانب توزیع گردید... متن اعلامیه مذکور، به انشاء اینجانب بود و تا آنجایی که به خاطر دارم، مفاد آن از این قرار بود: به مناسبت اربعین مرحوم حجتالاسلام والمسلمین آیتالله حاج سیدمحمدرضا سعیدی خراسانی اعلیالله مقامه الشریف، روز جمعه تاریخ - در ساعت - دوستان آن مرحوم بر سر مزارش جمع میشوند.»
ایشان که در طول دوران مبارزه و همنشینی با مبارزین قدیمی، تجربه بیشتری اندوخته بود، و در حفاظت از اسناد مبارزانی و اندیشههای خود روشهای نوینی آموخته بود. در این نوبت، با هدف ایجاد مصونیت برای فعالیتهای سیاسی خود، برقراری ارتباط با حزب ملت ایران، که تشکیلاتی ناسیونالیستی و قانونی بود را، در دستور کار قرار داد و حدودا در دی ماه سال 1349 ش، با پرداخت حق عضویت ماهانه 140 ریال، به عضویت آن درآمد:
«توسط آقای حاج محمد خلیلنیا، به حزب ملت ایران دعوت شدم. در این جمعیت، ماهانه 150 ریال به عنوان حق عضویت میدادم و دو ماه این مبلغ را پرداخت کردهام.»
عضویتی که در بازجوییهای خویش، از آن بهره گرفت و گفت:
«تنها کاری که در این مدت میتوانست برای من فعالیت سیاسی محسوب شود، عضویت در حزب قانونی ملت ایران بود. من اساسنامه این حزب را خواندهام، با قانون اساسی مغایرت نداشت و دعوتکننده من به حزب، که آقای حاج محمد خلیلنیا بود، ایشان تاکید فراوانشان بر همین اصل بود که حزب قانونی است.
و در سایه این پوشش، جزوه ولایت فقیه امام خمینی(ره) و پیام ایشان به حجاج بیتاللهالحرام را پخش مینمود و به دیگر فعالیتهای مذهبی خود نیز ادامه میداد. در همین هنگام، با رهبر معظم انقلاب اسلامی نیز رابطه داشت؛ تا جایی که سخنرانیهای ایشان در هیئت انصارالمهدی را از روی نوار پیاده میکرد تا به صورت جزوه به دست انتشار سپرده شود.
در آذر ماه سال 1349، برای ملاقات با آقای منتظری به اصفهان سفر کرد.4 چندی بعد، یعنی در تاریخ 49/12/25 برای بار سوم - در ساعت 7 صبح - منزل مسکونی حاج حسن حسینزاده موحد مورد بازرسی قرار گرفت و او نیز دستگیر شد. در این نوبت، با توجه به آموزشهایی که در زندان فرا گرفته و تجاربی که خود اندوخته بود، تنها کشف سه حلقه نوار، از سخنرانیهای رهبر معظم انقلاب حاصل این بازرسی بود.