kayhan.ir

کد خبر: ۷۵۷۴۷
تاریخ انتشار : ۰۴ خرداد ۱۳۹۵ - ۲۰:۰۳
ریزش خواص در حکومت علوی- ۳۴

خواص در ورطة تجمل‌گرایی و بی بصیرتی(پاورقی)


حجت‌الاسلام دکتر جواد سلیمانی
نعمان بن عجلان
وی از اصحاب و از قبایل انصار و از شعرا و فصحاء و بزرگان قومش (بنی‌زریق) به حساب می‌آمد به‌طوری که برخی او را زبان انصار لقب داده‌اند. نقل شده است رسول خدا(ص) در ایام بیماری او به عیادتش رفته است.
از نعمان شعر معروفی در مدح و منقبت انصار نقل گردیده که در آن پس از ذکر افتخارات انصار در جنگ‌های صدر اسلام به مسئله جانشینی پیامبر(ص) پرداخته و عدم رضایت قریش از نصب سعد بن عباده به خلافت و بیعت آنان با ابوبکر را مطرح نموده و سپس می‌‌گویند انصار در درجه اول به بیعت با علی(ع) تمایل داشته‌اند.
نعمان از کارگزاران و اصحاب و راویان علی(ع) نیز بوده است. آن حضرت در ایام خلافتش او را حاکم بحرین و عمّان کرد، ولی پس از مدتی دست به تخلف‌های مالی زد و از قلمرو حاکمیت علی(ع) گریخت.
قعقاع بن شور ذهلی
وی از اصحاب علی(ع) بود که آن حضرت وی را والی کَسکَر قرار داد، اما به دلیل تخلّفی که از او سر زده بود مورد تعقیب و توبیخ حضرت قرار گرفته و از علی(ع) جدا شد و به معاویه پیوست.  
او بدنبال مال اندوزی اندک اندک به اسراف و تجمل گرایی روی آورد؛ ابو اسحاق شيبانى می‌‎گويد: على (ع) گفت: آيا شما از من مال مى‏طلبيد؟ در حالى كه قعقاع ابن شور را به امارت كسكر فرستادم و او زنى را به صد هزار درهم كابين كرد. به خدا قسم اگر همسر شایسته او بود، آن زن را به اين مبلغ كابين نمى‏داد.
وقتی زیاد خواست حجر بن عدی آن صحابی متقی و زاهد و عابد و شیعه امیرمومنان(ع)را به جرم اعتراض به ناسزاگویی به علی(ع) در کوفه دستگیر کرده به قتل برساند، به برخی از خواص کوفه گفت گواهی دهند حجر کافر شده بر ضد معاویه شورش کرده بیعتش را با خلیفه شکسته است، یکی از کسانی که پای این شهادت نامه سراسر دروغ را امضا کرد قعقاع بن شور بود.
لغزش مهم دیگر قعقاع در آستانه نهضت عاشورا نمایان شد؛ وقتی عبیدالله بن زیاد فرماندار کوفه شد و دید عده زیادی از مردم با نماینده امام حسین(ع) مسلم بن عقیل بیعت کرده‌اند، برخی از اشراف را با تطمیع و برخی دیگر را با تهدید خرید و به بعضی از آنها دستور داد مردم را از عقوبت و مجازات سلطان نسبت به کسانی که مسلم را یاری می‌‎کنند بترسانند. سپس به برخی دیگر پرچم أمان داد تا در شهر بایستند و بگویند هرکس از مسلم جدا شده زیر این پرچم بیاید جانش در امان خواهد بود؛ قعقاع بن شور از کسانی بود که از سوی عبیدالله مأمور شد پرچم امانی بلند کند و به کسانی که به او می‌‎پیوندند امان بدهد. بدین سان قعقاع گام به گام عقب نشینی کرد و سرانجام از زیر بیرق امیرمومنان(ع) به زیر پرچم یزید بن معاویه و عبیدالله بن زیاد رفت. او زمینه دستگیری و شهادت و مقدمات شهادت امام حسین(ع) و یارانش را فراهم
 نمود.
آری بی‌مبالاتی نسبت به بیت المال ابتدا او را به ورطه تجمل‌گرایی و عیش و نوش افزون‌تر کشاند، اما رفته رفته سبب شد که به دستگاه ظلم معاویه بپیوندد. قعقاع با کافر خواندن حجر بن عدی دین فروشی کرد و سرانجام همکار قاتلان سید الشهدا(ع)
شد.
یزید بن حجیّه تیمی
او از اشراف کوفه بود که در جنگ جمل و صفین و نهروان کنار علی(ع) حضور داشت و از چهره‌های سرشناس سپاه آن حضرت بود.
و از کارگزاران حکومت علی(ع) بوده که از سوی آن حضرت به فرمانداری ری و دشتپی (منطقه‎ای بین ری و همدان) نصب شد، ولی اموال بیت‌المال را دزدید و به سوی معاویه گریخت و علی(ع) و یارانش را مسخره و معاویه و یارانش را مدح
کرد.
ثقفی می‌‎نویسد: او خراج [نوعی مالیات حکومتی] را جمع كرد و در اختيار خود گرفت، على عليه السّلام او را حبس كرد و غلامش سعد را مأمور حفاظت از او قرار داد، او هنگامى كه سعد به خواب رفته بود، فرار كرد و به طرف معاويه گریخت؛ سپس اشعاری سرود و در آن على عليه السّلام را ناسزا گفت؛ على او را نفرين كرد و به ياران خود گفت او را نفرين كنيد. امير المؤمنين او را نفرين كردند و مردم هم آمين گفتند.
ابوالصلت تميمى گويد: على عليه السّلام گفتند: بار خدايا يزيد بن حجيه مال مسلمانان را برداشت و فرار كرد و به گروه فاسقان پيوست، خداوندا ما را از مكر و فريب او حفظ كن، و جزای ظالمان را به او بده.
راوى گويد: مردم دستهاى خود را بلند كردند و آمين گفتند، در ميان مردم عفاق بن شرحبيل هم حضور داشت او يكى از دشمنان خدا بود، و بر عليه حجر بن عدى شهادت داد تا آنگاه كه او را كشتند.)
عفاق گفت: مردم بر كه نفرين مى‏كنند؟ گفته شد، بر يزيد بن حجيه نفرين مى‏كنند، او گفت: دستهاى شما بريده باد آيا به بزرگان ما نفرين مى‏كنيد؟ مردم به او نزديك شدند و او را مورد ضرب قرار دادند و نزديك بود هلاك گردد.
وائل بن حُجر حَضرَمی
شیخ طوسی وائل را از اصحاب و راویان حدیث پیامبر(ص) ذکر کرده است.وی یکی از متنفذان و بزرگان و شاهان منطقه حضرموت در جنوب شبه‌جزیره بود که در اواخر عُمر پیامبر(ص) همراه برخی از افراد قومش به مدینه آمد و مسلمان شد. رسول‌خدا(ص) در حین بازگشت وائل طی حکمی او را به ریاست منطقه تحت فرمانش برگزید و قطعه‌ای از زمینهای حضرموت را که بین او و برخی دیگر از قبیله کنده (همچون اشعث بن قیس)، بر سر تصاحب آن اختلاف بود به وی واگذار کرد.
وائل در عهد حکومت علی(ع) ابتدا جزء یاران آن حضرت به شمار می‌آمد؛ به‌طوری که در جنگ صفین در سپاه علی(ع) می‌‌جنگید و پرچمدار نیروهای حضرموت بودولی بعد از جنگ صفین از علی(ع) کناره‌گیری نمود و به عثمانی‌ها و دشمنان امیرمؤمنان(ع)
پیوست.
فضيل بن خديج نقل مى‏كند كه وائل بن حجر در كوفه نزد على (عليه السّلام) بود، ولی در باطن از عثمان طرفدارى مى‏كرد، يكى از روزها به على (عليه السّلام) گفت: اجازه دهيد من به محل خودم برگردم و كارهایم در آنجا را سامان دهم، و بعد ان‌شاءالله بار ديگر به كوفه بر مى‏گردم و در نزد شما خواهم بود.
على (عليه السّلام) به او اجازه دادند و او هم به طرف شهر خود حركت كرد، وائل يكى از اميران منطقه حضرموت بود، و در آن‌جا مقام بزرگى داشت، مردمان‏ حضرموت از هم پراكنده بودند و هر كدام نظرى داشتند، گروهى از عثمان طرفدارى مى‏كردند، و جماعتى هم از شيعيان على عليه السّلام بودند.
وائل در حضرموت بود كه بُسر [فرمانده نیروهای غارتگر معاویه] وارد صنعاء شد، وائل براى او نوشت: شيعيان عثمان در شهرهاى ما زياد هستند، اينك به حضرموت بيائيد، كسى نمى‏تواند مانع ورود شما به آنجا گردد، و يا با شما جنگ كند اينك به اين طرف
بشتابيد.
بسر هنگامى كه نامه را خواند با ياران خود به آن سو رفت و وارد حضرموت شد.
وائل در منطقه شتوءة از بسر استقبال كرده و ده هزار به او داد و بعد درباره مردمان حضرموت با او گفتگو کرد و روش برخورد با آنها را به بُسر آموخت. و به کمک وائل بُسر بر حضرموت مسلط شد.
نُعَیم بن دجاجه أسدی
او از قبیله بنی اسد و از تابعین کوفه به شمار می‌آمد که جزء اعضای شرطة الخمیس علی(ع) بود و از عمر و علی(ع) و أبی‌مسعود انصاری روایت نقل می‌‌کرد.
از قَدَم ضَبّى نقل شده؛ على (عليه السّلام) کسی را دنبال لَبيد بن عطارد تميمى فرستاد تا او را به علت کلامی که از او به گوشش رسیده بود نزد آن جناب بياورند، در راه لبيد به يكى از مجالس بنى اسد رسید و در آنجا نعيم بن دجاجه هم حضور داشت، نعيم برخاست و او را از دست فرستادگان على (عليه‌السّلام) آزاد
کرد.
آنها نزد على‌(ع) آمدند و گفتند: ما لبيد را مى‏آورديم، ولى نعيم او را از ما گرفته برهاند و اين نعيم يكى از افراد شرطة الخميس بود، امير المؤمنين نعیم را احضار كردند و دستور داد او را به شدت بزنند. وقتی نعيم را باز می‌‎گردانیدند، گفت: يا اميرالمؤمنين با شما زیستن موجب خوار شدن است، و جدا شدن از شما هم كفر است، حضرت فرمود:
(شما را به علت گفتن این سخن عفو می‌کنم چه اینکه خدای تعالی می‌فرماید: بدی را با نیکی دفع کنید، اما اینکه گفتی زیستن با من مایه ذلت است این سیئه‎ای بود که برای خودت کسب کرده‎ای و اما اینکه گفتی جدایی از شما مایه کفر است حسنه‎ای بود که برای خودت کسب کرده‌ای.)
حارث بن حوط
یکی از این شخصیت‌هایی که از دوستان حضرت به شمار می‌‎آمده حارث بن حوط رانی است، وی وقتی دید طلحه و زبیر و عائشه در مقابل علی(ع) موضع گرفتند به حضرت عرض کرد:
( أترانی أظنَ اصحاب الجمل کانوا علی ضلاله؟؛ آیا تصور می‌‎کنی من گمان می‌‎کنم اصحاب جمل گمراه بوده اند؟)
حضرت در پاسخش فرمودند: (يا حارث!أنَک نظرت تحتک و لم تنظر فوقک فحرت! إنَک لم تعرف الحقَ فتعرف من أتاه، و لم تعرف الباطل فتعرف من أتاه؛ ‌ای حارث! تو زیرپای خود را دیدی، امَا به پیرامونت نگاه نکردی، پس سرگردان شدی، تو حق را نشناختی تا بدانی که اهل حق چه کسانی هستند؟ و باطل را نیز نشناختی تا باطل گرایان را بشناسی.)
امیرمومنان(ع) با این سخن به حارث فهماند که مشکل او و امثال او این است که نگاه شان حق و باطل را با اشخاص و رجال و چهره‎ها و سوابقشان می‌‎سنجند، در حالی که انسانها شاید به مرور زمان ماهیت شان عوض شود، روزگاری در جبهه حق و روزگار دیگر در جبهه باطل قرار گیرند، بنابراین باید برای سنجش اهل حق و باطل، به جای سوابق رجال به نفس حق و باطل چشم دوخت و از این رهگذر اهل آنها را شناخت.
ولی این سخنان در حارث کارگر نیفتاد و همچنان تردیدش باقی ماند؛ زیرا به حضرت گفت: من همراه سعد بن مالک(سعد بن ابی وقاص)، و عبدالله بن عمر، از جنگ کنار می‌‎گیرم، و این نشان می‌‎دهد که حارث به حقانیت علی(ع) پی نبرد و از جریان امام جدا شد، امام فرمود: (إنَّ سعیدا و عبدالله بن عمر لم ینصرا الحقَ و لم یخذلا الباطل؛ سعید و عبدالله بن عمر، نه حق را یاری کردند، و نه باطل را خوار ساختند.)
از سؤال حارث و پاسخ امام پیداست مواضع جریان بیعت شکن راه تشخیص حق از باطل را بر آشنایان امام نیز دشوار کرده بود؛ نفوذ، جایگاه، سوابق و انتساب سران فتنه جمل به رسول خدا(ص) خیلی کار تشخیص حق و باطل را دشوار کرده بود.
مالک بن حبیب یربوعی
مالک از اصحاب امیرمومنان(ع) و رئيس نيروي انتظامي کوفه در حکومت امیرمومنان(ع) بوده، از یاران باوفای حضرت به شمار می‌‎آمد؛ هنگامی که امام برای جنگ صفین از کوفه خارج می‌‎شد، وی افسار مرکب حضرت را گرفت و زبان به گله گشود، گفت: با مسلمانان برای جنگ می‌‎شوید و صواب جهاد نصیبتان می‌‎شود، ولی مرا با اینجا جا گذاشتی و با خود نمی‎بری؟ حضرت برای دلداری دادنش فرمود:
 «إنهم لن يصيبوا من الأجر شيئا إلا كنت شريكهم فيه و أنت هاهنا أعظم غناء منك عنهم لو كنت معهم»هر پاداشی نصیب این لشکر شود تو شریکشان خواهی بود؛ الآن حضورت در کوفه مفیدتر از حضورت در میان این لشکر است.
مالک وقتی این جملات را شنید گفت: گوش به فرمان شما هستم ‌ای امیرمومنان.
وي با این تعهد و اخلاص و کارآمدی گاه با اظهار نظرهای حساب نشده خود به وجهه حکومت حضرت ضربه می‌‎زد؛ به عنوان نمونه بعد از جنگ جمل هنگامي كه حضرت به توبيخ و سرزنش كساني كه از شركت در جنگ با طلحه و زبير كناره گرفته بودند مشغول بود، ناگاه وسط صحبت حضرت برخاست و قاعدين جنگ جمل را مستوجب قتل شمرد و گفت: «والله لئن أمرتنا لنقتلنّهم»؛ (قسم به خدا اگر دستور دهي آنها را به قتل
مي‏رسانيم).
اين چنين برخورد تند و عجولانه در شرايطي كه برخي از بزرگان اصحاب پيامبر چون زيدبن‌ثابت و اسامه‌‌بن‌زيد و سعدبن‏ابي‌وقاص كه هر يك در جنگ‏هاي عصر پيامبر(ص) سوابق چشم‌گيري داشتند جزء قاعدين بودند، فائده‏اي جز بدبين كردن مردم نسبت به اطرافيان اميرمؤمنان(ع) و خشن جلوه دادن ياران آن بزرگوار نداشت. لذا حضرت براي خنثي كردن آثار منفي سخن مالك كلامش را قطع كرد و فوراً همان‌جا به مالك فرمود: «جزت المدي و عدوت الحد و أغرقت في النزع»؛ (از مرز تجاوز كرده، از حد گذشته‏اي و در جنگ و نزاع غرق شده‏اي).
مالك براي توجيه سخن خود مسئله لزوم سخت‏گيري بر دشمن در مواقف خطر را مطرح نمود، اما حضرت با استناد به آية 33 از سورة بني‌اسرائيل كه مسلمانان را از كشتن مظلوم و قتل به ناحق بر حذر مي‏دارد، وي را متوجه خطايش كرد.
ولی با این سخنان حضرت، ریشه تندروی و سبکسری در مالک بن حبیب نخشکید ازاین‎رو، بعد از اینکه علی(ع) از کوفه برای جنگ با معاویه به صفین رفت او یکی از متخلفان از فرمان علی(ع) را که از رفتن به جنگ سرباز زده بود، گردن زد.و بدین وسیله افراد قوم مقتول را ناراحت کرد. آنها وی را سبکسر و بی‌فکر
می‌‎پنداشتند.
اینها نشان می‌‎دهد تخلّف کارگزاران یک نظام اسلامی را نباید به حساب اسلام یا حاکم اسلامی گذاشت زیرا اگر نقاش نتواند بر آب نقاشی کند از بی‌هنری او نیست بلکه از عدم قابلیت قابل است. برخی افراد در عین برخورداری از بسیاری از کمالات در برخی امور بی‌ملاحظه و بی‌استعداد هستند.
آری برخي از مسئولان متعهد و کارآمد نظام اميرمؤمنان(ع) گاه با اقدامات و اظهار نظرهاي حساب‏نشده خويش به سياست‏هاي مورد نظر حضرت ضربه مي‏زدند و در مسائلي كه هيچ گونه ربطي به آنها نداشت، يكباره موضعگيري مي‏كردند كه جز خدشه‏دار كردن مكتب و مرام علي(ع) ثمري بر آن مترتب نبود. ازاين‌رو حضرت آنها را از اظهار نظرهاي نسنجيده و افراطي سخت برحذر مي‏داشت كه يكي از مصاديق بارز آن برخوردش با مالك‌بن‌حبيب بود.
نکته قابل توجه این است که حضرت با مالک بن حبیب خیلی ملایم‌تر از عبدالله بن وهب راسبی برخورد کرد در حالیکه هر دو کناره‌گیری کنندگان از حضرت در جنگ جمل را کافر و در نتیجه واجب القتل شمرده بودند؛ هر دو نوعی افراطی گری را ترویج می‌‎کردند؛ شاید رازش این بود که امام می‌‎دانست مواضع عبدالله بن وهب به علت تندروی و جهالت و لجاجتی است که از خبث باطن او نشأت می‌‎گیرد ولی موضع تند مالک بن حبیب به علت فقدان بصیرت و توجیه نبودن بوده است.
از این جا معلوم می‌‎شود که تندروی در هر صورت عمل نادرست و زیانباری است و باید با آن برخورد شود؛ لکن نحوه برخورد با تند روی‎ها بستگی به انگیزه و ماهیت و شخصیت تندروی‌کننده
دارد.