نقش روحانيت در مشروطه و انقلاب اسلامى (بخش سوم و پایانی)
خودپرستی یا خدا پرستی
نكته دیگر استفاده از حربه مغالطات لفظى در رسانهها و سخنرانىها بود؛ مثلاً ببينيد همين كلمه مشروطه در ابتدا به چه عنوان مطرح شد و در جريان اين حركت «اجتماعى ـ سياسى» مفهوم واژه تغيير كرد. ابتدا مشروطه قيدى بود براى سلطنت؛ يعنى سلطنت، مطلق نباشد و اختيار تام در دست سلطان نباشد. بعد قيدى به مشروطه اضافه شد كه سلطان مطلق نباشد و مشروط باشد به آراء و خواست مردم و يك قيد ضمنى در آن داخل شد و آن مطلق بودن از دين بود؛ يعنى مشروط به خواست مردم؛ امّا مطلق از دين. اينها بارى بود كه بر اين كلمه اضافه شد. وقتى در آن زمان مشروطه را در مقابل مشروعه قرار مى دادند، اين بارها را داشت. ديگر مشروطه فقط به معنى سلطنتِ مقيد به خواست مردم نبود؛ بلكه ملاك اين شد كه هر چه مردم مىخواهند؛ چه در قانون، چه در اجرا، چه در روشها و چه در ارزش ها. ملاك همين است كه مردم هر چه مى خواهند؛ همان طور كه در غرب است؛ يعنى مشروطيت مساوى شد با ليبراليسم؛ مثلاً وقتى آنها مىگفتند شيخ فضلاللّه مخالف مشروطه است؛ يعنى مخالف ليبراليسم است. در اثر كثرت استعمال، مفهوم ليبراليسم در مشروطيت داخل شده بود. آنقدر اين لفظ را مساوى با ليبراليسم به كار بردند تا عملاً وقتى گفته مىشد مشروطيت، چنين معنا مىداد كه هر چه مردم رأى بدهند و همين باعث نگرانى علماى نجف شد و قبل از همه، مرحوم شيخ فضل اللّه متوجه شد كه اين دارد اسلام را حذف مى كند مىخواستيم اسلام زنده شود تا جلوی ظلم سلاطين و پايمال كردن احكام الهى گرفته شود، حالا برعكس شده است و زمينه اى فراهم شده كه احكام اسلام پايمال مى شود.
بازى با الفاظ، حربه غربزده ها
اين بازى با الفاظ است. عين همين مسأله درباره آزادى وجود دارد. آن روز هم تكيه كلام بزرگانى چون ميرزاى نائينى يا ديگران همين بود كه اين اختناق، اين فشار، اين ظلم ها بايد برداشته شود. مردم آزاد بشوند؛ يعنى مردم از ظلم و بى رحمىهاى حكومت مستبد و از تصرفات و دخالت هاى همسايه شمالى و غربى آزاد بشوند. آزادى وقتى گفته مى شد، يك متعلقى داشت و آن آزادى از ظلم، آزادى از حكام ظلم، آزادى از استبداد و استعمار بود؛ نه آزادى از دين؛ اما غرب زده ها با آن مايه فرهنگى غربى كه داشتند مرادشان آزادى در مقابل دين بود. آنجا مفهوم آزادى چنين معنايى داشت؛ يعنى آزادى از دين. وقتى مرحوم ميرزاى نائينى و ديگران صحبت از آزادى مى كردند و اين را به عنوان واژه مقدسى مطرح مى كردند؛ يعنى آزادى از استعمار و استبداد؛ اما آنها وقتى استعمال مى كردند، منظورشان آزادى از دين بود. آنها خودشان عامل استعمار بودند؛ ولى مى گفتند آزادى از استعمار و از دين.
اصلاحات، برای دین زدایی یا زدودن مفاسد
اين بازى با الفاظ از قديم ترين ايام تمدن بشر وجود داشته. امروز هم همين قصه درباره الفاظ تسامح، تساهل، خشونت، مدارا و اصلاحات به صورت بسيار شديدترى تكرار مى شود و رهبر معظم انقلاب در يك سخنرانى مفصل، بحثشان را روى همين دو كلمه متمركز كردند كه منظورتان كدام خشونت است؟ همان خشونتى كه در قانون وجود دارد و خلاف خواست تبهكاران است؟ اين خشونت قانونى است كه كسى نمىتواند با آن مخالفت كند. هر كس قانون را قبول دارد، خشونتش را هم قبول دارد. اگر خشونت غيرقانونى را مى گوييد كه هيچ كس آن را قبول ندارد. ايشان در زمينه اصلاحات گفتند: اصلاً انقلاب براى اين اصلاحات به وجود آمده است. اصلاحات مفاسد اجتماعى كه طبق نظام ارزشى اسلامى و انسانى، مفسده هستند. مبارزه با رشوه خوارى، دزدى، زير پا گذاشتن قانون و مبارزه با برقرارى روابط به جاى ضوابط، بايد اينها را اصلاح كرد. اصلاً انقلاب براى همين اصلاحات به وجود آمد. اگر منظور از اصلاحات، اصلاح اين امور است كه اين چيز تازه اى نيست. هدف اصل انقلاب بوده است؛ اما اصلاحاتى كه شما مىگوييد و آمريكايىها و رسانه هاى خارجى تأييد مى كنند، دينزدايى است و آنها اصلاح را دينزدايى مى دانند. الان هم متأسفانه گروه ها و افرادى هستند كه در نوشته هايشان اصلاحات را مساوى با دينزدايى مى دانند. اگر اين اصلاحات را مى گوييد هيچ مسلمانى نمىتواند بپذيرد. ببينيد الفاظ چقدر كشدار است و مىتواند معانى متضادى را حمل كند. از وظايف روحانيت در اين عصر اين است كه اين مفاهيم را تعريف كند. آزادى را تعريف كنيم و روشن كنيم كدام معنايش صحيح هست و كدام معنايش صحيح نيست. عقلاً و منطقاً كدام درست است و از ديدگاه اسلام كدام درست است و كدام غلط؟ اصلاحات يعنى چه؟ اصلاح يعنى رفع مفاسد؟ فساد را چه مى دانيد؟ وجود دين را فساد مىدانيد؟ احكام حجاب را فساد مى دانيد؟ حدود الهى را فساد مى دانيد؟ بله كسانى هستند كه اينها را فساد مىدانند: «اِذا قيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِى الاَرْضِ قالُوا إنّما نَحْنُ مُصْلِحُون»؛ اما اگر فساد را فساد مى دانيد، بر طبق نظام ارزشى اسلام كه همه اش خلاصه مى شود در مخالفت با دين، چون دين به خاطر اصلاح آمده و شعار انبيا «اِن اريد الاّ الأصلاح ما استطعت» بود. سيدالشهدا هم براى اصلاح قيام كرد: «اُريدُ الاصلاحَ فى اُمّة جَدّى». اصلاً هدف دين، اصلاح است؛ اما كلام اين است كه صلاح و فساد كجاست؟ اصلاح و افساد كدام است؟ مصداقش چيست و آن را چگونه تعريف مى كنيد؟ آنچه از آن سوء استفاده مى شود، ابهام و كشدارى مفاهيم است. براى اينكه ما خودمان در اين دامها نيفتيم، ابتدا بايد براى خودمان تعريف كنيم و بعد مردم را روشن كنيم كه اين واژه ها چه معنايى دارد و چگونه كسانى ممكن است از آن سوءاستفاده كنند.
شيخ فضلالله نورى را به اعدام محكوم كردند و همان طور كه در تاريخ آمده، بسيارى از شخصيت ها، عموم مردم و حتى فرزندش براى به دار كشيدن او كف زدند. كسى كه براى مشروطيت و مبارزه با استبداد قيام كرده بود، در عمل ديد استبداد قاجارى بر اين «استبداد اجتماعى غربى» شرف دارد.
خواست خودمان یا خواست خدا
به هر حال، ما بايد از اينها درس عبرت بگيريم و در دام اين مغالطات لفظى نيفتيم و ديگران را هم روشن كنيم تا در اين دام ها نيفتند و نهايتاً ضرورت توجه به اينكه تمام حركتهاى اجتماعى، در طول تاريخ، ميان دو قطب خداپرستى و بتپرستى نوسان دارد. در مقطع كوتاه تاريخ خودمان نيز اين حركت ها گاهى به طرف اين قطب تمايل دارد گاهى به آن طرف و گاه به ندرت اتفاق مى افتد كه در نقطه صفر قرار مى گيرد؛ نه تمايل به اين طرف دارد و نه تمايل به آن طرف. صحبت بر سر اين است كه آيا آدميزاد بنده است؟ و بايد بندگى خدا كند تا به قرب الهى و كمال نهايى خودش برسد؟ يا نه خودش خداست:«أَفَرَأيْتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هَواهُ.»؛ من هر چه خودم مى خواهم بايد بشود يا هر چه خدا بخواهد؟ يكى از اين دوتاست. گاهى در مواردى با هم توافق پيدا مى كند. آن كه من دلم مى خواهد، خدا هم مى خواهد و اكثر اوقات توافق پيدا نمى كند؛ چون آدم زيادت طلب است و حد و مرز نمى شناسد. خوردنىها و پوشيدنىها و مسايل بسيارى پيش مىآيد كه حد و مرزى ندارند؛ امّا خدا براى هر چيزى حدى تعيين كرده: «قَدْ جَعَلَ اللّهُ لِكُلِّ شَىء قدراً»؛ و قانون يعنى همين، يعنى تعيين حدود، يعنى محدود كردن خواستها و مبارزه با آزادى مطلق. اگر اصالت با خواست خداست، لازمه اش محدود شدن خواستهاى ما است و اينكه خواستها در چارچوب ارزش هاى كلى اسلام قرار گيرد؛ به همين دليل كسانى صاف و بى پرده و گستاخانه مى گويند ما خدا سرمان نمى شود. زمانى دوران تكليف بشر بود؛ امّا حالا ما تكليف را كنار مىگذاريم و دنبال حقمان هستيم. حقمان را بايد از خدا بگيريم؛ البته خدايى كه آنها مىگويند، يعنى خداى موهوم، چون به وجود خدا معتقد نيستند. آنها معتقدند: تكليف مربوط به دوران بردگى بود كه در جامعه عبد و مولايى وجود داشت. آنوقت مى گفتند: انسان عبد و خدا مولا است. دوران بردگى به پايان رسيده است. مىگويند: مفاهيم دينى هم تابع مفاهيم اجتماعى است. آن روزى كه برده دارى رواج داشت، در دين هم مفهوم عبوديت و مولويت شكل گرفت و وقتى نظام برده دارى پايان يافت، اين مفاهيم نيز از دين حذف مى شود!
كسانى كه در قطب خداپرستى قرار دارند از سرتاپاى كلامشان، رفتارشان و منششان بندگى و خداپرستى مى بارد. كلمات امام را ببينيد؛ همه اش اسلام، خدا و دين است. كسانى هم، به عكس، عارشان مىآيد كه در سخنانشان يك كلمه اسم خدا را بياورند: «و اذا ذكراللّه وحده اشمأزّت قلوب الذين لايؤمنون بالاخرة». بقيه مردم نيز بين اين قطبها در نوسانند. گاهى به اين نزديك مىشوند گاهى به آن. من و شما هم مى بايد خود را با همين معيار بسنجيم. ببينيم انگيزه ما در حركتها خواست خودمان است يا خواست خدا؟ صبح كه از خواب بلند مىشويم، مى گوييم چون خدا خواسته بلند مىشويم يا چون دلم مى خواست؟ درس مىروم چون خدا خواسته يا خودم خواستم؟ سخنرانى مى كنم چون خدا خواسته يا خودم مى خواهم؟ موضعگيرى سياسى مى كنم چون خدا خواسته يا خودم مى خواهم؟ هر اندازه كه انگيزهها خدايىتر باشد به قطب انبيا نزديكتريم و هر چه انگيزه ها نفسانىتر باشد به قطب شيطان نزديكتر شده ايم. از اين دو حال خارج نيست. حركت هاى سياسى هم با همين معيار سنجيده مى شود. احزاب و گروه ها هم با همين معيار ارزيابى مىشوند. كسانى علناً و صريحاً مى گويند: ما خدا سرمان نمىشود و كسانى منافقانه اسمى از خدا و دين و گاهى حتى قانون اساسى و ولايت فقيه مى برند؛ ولى در دلشان سر سوزنى نه به خدا ايمان دارند نه به قيامت، چه رسد به ولايت فقيه و قانون اساسى. ابزار تحقق خواستههايشان اين است كه به يك صورتى خواست خودشان را به عنوان خواست اجتماعى مطرح كنند و با پول و تبليغات به اسم خواست مردم خواست خودشان را حاكم كنند. اگر چشم باز كنيد، نمونه هايش را فراوان مىبينيد. در طول تاريخ بوده، امروز هم هست. ما بايد سعى كنيم اين كفه خداپرستى را تقويت كنيم. اول در خودمان و بعد در جامعه.
سخنرانی آيت الله مصباح يزدي(دامت بركاته) در ميزگرد نقش روحانيت در پيدايش و استمرار انقلاب اسلامي ؛ 26/3/79