چای هل
اسفند که خودش را روی تقویم، نیمه میکند حالِ خوشِ دلِ برفیام، تنگِ زمستان میشود! زمستانی که باید برود...بهار را دوست ندارم! اهل خانه تکانی نیستم و فرشهای گردویی آویزان از نرده بالکن ها، حسِ تحسینِ کدبانوگریِ خانم خانه را در ذهنم بر نمیانگیزد! به شیشه پاک کردن آقای خانه! با آن شلوار اسپرت میخندم!
چرا فرش ها، شیشه ها و... را باید دَم عید به آب سپرد و برق انداخت؟! عید را دوست ندارم... هنوز هم نمیدانم چرا شهر را زیر و رو میکنیم تا نو نوار شویم! با کفشهای نو به کجا میرسیم که با کفشهای جا مانده در جاکفشی نمیشود رسید؟ با لباسهای رنگِ سال، کجای دلمان رنگی میشود؟
چرا خودمان را گول میزنیم و آواره این خیابان و آن خیابان میشویم؟ تو بگو... شکستن پسته خندان، لبت را هم میخنداند؟ با خوردن شیرینی، شیرین میشوی؟
چرا دَم عید که میشود، ادای آدمهای خوشبخت را در میآوریم؟ ادای آنها که حتی با لباسهای رنگ پریده هم دلشان رنگی است! ادای آدمهایی که با کفشهای وصلهای، هزار راه نرفته من و تو را رفته اند!
ادای آدمهایی که لبشان به پسته خندان، خنده میفروشد! ادای آدمهایی که شیرینی یک نگاهشان، حل میشود در تمام وجودت!
دَم عید که میشود همه خوشبختند...خوشبخت به اندازه تغییر دکوراسیون!
به اندازه سبزِی یک دانه گندم! به اندازه باغچههای بیل خورده پامچالی! به اندازه بنفشههای صندوق چوبیِ حراجی! به اندازه خوردن یک سبزی پلو با ماهی سفید! به اندازه سوا کردن سیبهای سرخ سفره! به اندازه اسارت شیشهای ماهی قرمزها!
خوشبخت به اندازه عطر بنفش سنبل! به اندازه کاسههای سمنو! به اندازه پهنِ هفت سین، حالا چه روی حریر ارکیدهای میز سلطنتی و چه سفره مُشمایی همیشگی شام و ناهار!
خوشبخت به اندازه یک دورِ هم نشستن چند دقیقهای پای سیب و سبزه!
به اندازه هورا کشیدن اعلام سال نو! به اندازه یک تبریک و خوش و بِش پیامکی!
نگاه کردنهای چند ثانیهای به لباسهای نوی هم! خوشبخت به اندازه دقالباب این خانه و آن خانه!
به اندازه شمارش عیدی ها و شاکی شدن از دست به جیب نشدن بعضیها! به اندازه عوض کردن کانالهای تلویزیون تا رسیدن به کلاه قرمزی! به اندازه بستن بار و بنه سیزدهم فروردین و گره زدن سبزه ها!
خوشبخت به اندازه تمام عید!
یک خوشبختی ساده سیزده روزی که در 352 روزِ دیگر سال نیست! بهار، تَر و تازه ام نمیکند! نمیخواهم فقط برای 13 روز، خوشبخت بمانم آن هم با سبزه و سبزی پلو و سریال! عید، ادای خوشحالی و خوشبختی ماست!
اگر روزی، دلم 365 روز را شکوفه کُند قول میدهم به شکوفههای صورتی زردآلوی ساختمان روبهرویی لبخند بزنم! دنبال بهار، در خودم میگردم؛ نه در گلدانهای پامچال و شب بوهای سَرِ گذر!
دنبال عید، در خودم میگردم؛ نه پای هفت سین و عیدی!
اگر یک روز، دلم عید شد قول میدهم رختِ نو به تَن کنم و به خودم تبریک بگویم! پس تا آن روز...
شيما کريمي