kayhan.ir

کد خبر: ۶۹۵۴۴
تاریخ انتشار : ۰۹ اسفند ۱۳۹۴ - ۱۹:۴۴
ریزش خواص در حکومت علوی- ۱۷

برپایی فتنۀ جمل(پاورقی)


حجت‌الاسلام دکتر جواد سلیمانی
ولي طلحه و زبیر با وجود توضيحات متقن حضرت، نتوانستند در برابر حرص و زياده‌خواهي و برتري‌طلبي خود بايستند و به همين دليل، پس از اندک‌زماني پرچم مخالفت با آن حضرت را برافراشتند و به رويارويي با آن بزرگوار پرداختند. پيام گفتمان طلحه و زبير در اين گفت‌وگو آن است که اولاً، انسان ممکن است ساليان متمادي در جبهة حق شمشير زده و تا پاي جان و تا سر حد شهادت پيش رفته باشد، ولي پس از مدتي، در فصل جديدي از زندگاني خويش براي کسب امتياز باطل پا بفشارد و حتي از سوابق درخشان و مجاهدت‌هاي گذشتة خويش در راه حق براي زياده‌طلبي‌ها استفاده کند.
ثانياً، هيچ بعيد نيست در دوران جواني، هنگامي که وجدان بيداري دارد، شخصيتي متعالي و انساني برگزيده را امام و الگوي زندگي خود قرار دهد، جواني‌اش را در راه اطاعت از فرمان او به پايان برد، اما در ميانسالي و پيري، در چند قدمي قبر و قيامت به دليل دلدادگي به دنيا، سنت هر انسان منحرف و کم‌مايه‌اي را واجب‌الاتباع بداند.
افزون‌براين، گفت‌وگوي مزبور نشان مي‌دهد که جامعة اسلامي پس از «رسول‌خدا» چنان استحاله گرديده که قداست و حرمت «رسول خدا» در آن به فراموشي سپرده شده بود؛ چنان‌که شخصيت‌هايي همچون طلحه و زبير در برابر بزرگ‌مردي مانند «علي‌بن‌ابي‌طالب»، رفتار عمر را بر رفتار «پيامبر» برتري مي‌دادند.
بالاخره آنان به بهانه سفر مکه، از مدینه خارج شدند، ولی در واقع در پی برپایی فتنه‌ای بر ضدّ آن حضرت بودند؛ ازاین رو وارد مکه شدند و در جلساتی که با سران بنی‌امیه برپا کردند، بنا گذاشتند تا فتنه‌ای را ضد علی(ع) ساز کنند؛ وقتی خبر ائتلاف آنان با بنی امیه به گوش یاران علی(ع) و برخی از سران مهاجران و انصار رسید، برخی از آنان مانند أبوالهيثم بن التيهان و خزيمة بن ثابت ذو الشهادتين، و عمّار بن ياسر و رفاعة بن رافع و أبوحيّة و خالد بن زيد و سهل بن حنيف، نزد علی(ع) آمدند و گفتند:
درباره این گروه از قریش فکری بکن آنان عهد شکنی کردند و پنهانی ما را دعوت به برکنار کردن شما کرده‌اند، رازش هم این است که نمی‌توانند برتری طلبی کنند و از تقسیم مساوی بیت المال نیز رنج می‌برند، ازاین‎رو، با بنی امیه(مخالفانت) ائتلاف کردند و با هم متحد شدند تا طلب خون عثمان را بهانه فتنه بر ضد شما قرار دهند.
ب. متهم کردن علی(ع) به گرفتن بیعت اجباری و مشارکت در قتل عثمان
طلحه و زبير نزد علی(ع) آمده گفته بودند که برای سفر عمره به مکه می‎روند، ولی پس از گرفتن اذن از علي (عليه‌السلام) براي عمره، مرتب به مردم می‎گفتند: دیگر بیعتی از علی بر گردن ما نیست، ما با زور شمشیر با علی بیعت کرده بودیم. جعلا يقولان: لا والله ما لعليّ في أعناقنا بيعة! و ما بايعناه إلا مكرهين تحت السيف! وقتی این خبر به آن حضرت رسید فرمود: (أخذهما الله إلي أقصي دارٍ و أحَرَّ نارٍ ؛ خدا آن دو را در بدترین جایگاهش و با سوزناک‌ترین آتش عذاب کند.)
طلحه قبل از جنگ جمل در میان لشکر برخاست و طی خطبه‌ای ابتدا قاتلان عثمان را دشنام داد آنگاه علی(ع) و یارانش را به قتل عثمان متهم کرد و گفت: علی بیش از همه با بیعت با عثمان مخالف بود.  عبدالله بن حکیم برخاست و گفت: ‌ای طلحه اینها نامه‌هایی است که شما برای ما فرستاده بودی و در آنها از عثمان عیب جویی می‎کردی و بعد از عثمان در ملاء عام با علی بیعت کرده بودی؟!! کنایه از اینکه حالا چطور شد که یکباره عثمان مظلوم، و علی و یارانش قاتل و شما انتقام گیرنده خون عثمان شده‌ای؟ طلحه گفت: اما من از عیب‌جویی کردن از عثمان راهی جز توبه ندارم؛ و اما بیعتم با علی از روی اکراه بوده نه میل؛ عبدالله بن حکیم گفت: این حرف‎ها عذرهایی است که خدا باطن آن را می‎داند.  در جريان جنگ جمل، ابن‌عبّاس در پاسخ سخن طلحه كه مي‌خواست به بهانه خون‌خواهي عثمان با علي (عليه‌السلام) بجنگد، گفت: مگر شما نبوده‎ای که آب را بر عثمان بستی و علی(ع) از تو خواست آب را بر روی او بگشایی ولی تو خودداری کردی.
صلةَ بن زُفَر می‎گوید: من خودم دیده بودم که طلحه و زبیر در قتل عثمان مشارکت کرده بودند بعد با علی نیز بدون هیچ جبر و اکراهی بیعت کردند، آنگاه کردند آنچه کردند.
ت. ارتکاب خلاف شرع در عرصه سیاست
در بین راه مکه به بصره، هنگام شب به منطقه آب حوأب رسیدند، عایشه صدای پارس کردن سگهای منطقه آبگیره حوأب را شنید و مطلع شد اینجا منطقه آب حوأب است، ناگاه به یاد سخنی از رسول خدا(ص) افتاد که به او فرموده بود: (از خدا بترس هنگامی که صدای پارس سگهای منطقه حوأب به گوشت رسید) ؛ ازاین‎رو، در خواست کرد او را از مسیر بصره برگردانند؛ ولی زبیر قسم یاد کرد که اینجا منطقه آب حوأب نیست و هر کس به تو چنین خبری داده دروغ گفته است، طلحه نیز همین قسم را خورد و پنجاه نفر را آوردند که شهادت دادند این منطقه حوأب نبوده است. و بدین سان عایشه را فریب داده و به بصره بردند.
ث. برپایی فتنه جنگ جمل
به هر حال پس از ورود به بصره جنگ جمل را برپا نمودند، که تعداد کسانی را که در این جنگ دست و پایشان قطع و کشته شدند 14000 مرد و در برخی منابع تا 25000 نفر نقل کرده‌اند.    
آنها وقتي شبانه وارد بصره شدند، عثمان بن حنیف در مقابلشان ایستاد، ولی آنها گفتند ما قصد جنگ نداریم، تا علی به بصره نیامده حرکتی بر ضد شما نمی‎کنیم و عثمان بن حنیف صلح نامه‎ای با آنان امضا کرد و اسلحه را بر زمین نهاد، ولی چیزی نگذشت که آنها به فرماندهی زبیر چهل تن از نگهبانان بیت المال را كشتند؛ سپس به سوی عثمان بن حنیف در حال نماز عشاء هجوم آوردند و با طناب او را بستند و موهای صورتش را کندند، بطوری که از موی صورتش حتی یک تار مو هم باقی نماند. طلحه گفت موی ابروهای و مژه هایش را بکنید و او را با غل و زنجیر بستند.
این در حالی بود که علی(ع) در شأن عثمان بن حنیف فرموده بود: (او شیخی از بزرگان انصار و فضلا است.)
طلحه از سوابق خود در کنار
رسول خدا(ص) نهایت استفاده را برای فریب مردم بصره کرد؛ یکی از انگشتانش در جنگ قطع شده بود، ازاین‎رو، در خطبه اش در جنگ جمل می‎گفت:‌ای اهالی بصره: خدا کسی را به سوی شما فرستاده که با دست خود از جان رسول خدا(ص) محافظت کرده است.یعنی دستش هنگام دفاع از جان رسول خدا(ص) قطع شده است. در آغاز جنگ جمل، علی(ع) با قرآن با طلحه و زبیر اتمام حجت کرد و به ابن عباس فرمود: این قرآن را بگیر و سراغ طلحه و زبیر و عایشه برو و آنها را دعوت کن به آنچه در قرآن است؛ به آنان بگو مگر شما با اختیار با من بیعت نکرده بودید؟ پس چه چیزی شما را به نقض بیعت با من واداشته است؟! یعنی این کتاب خدا را بین من و خودتان قاضی قرار دهید، ابن عباس ابتدا پیام علی(ع) را به زبیر رساند؛ ولی او گفت: بیعت ما اجباری و اکراهی بوده و به حکم علی(ع) هم نیازی نداریم. سپس ابن عباس در حالی که قرآن را در دست داشت نزد طلحه رفت، او نیز این پیشنهاد را ردّ کرد.
ابن عباس بعد از این ماجرا خدمت علی(ع) رسید و جواب آن دو را برای حضرت نقل کرد و گفت: اینها قصد جنگ دارند پس قبل از اینکه آنها به شما حمله کنند شما به آنها حمله کن ولی علی(ع) فرمود: «نستظهر بالله عليهم»؛ (من از خدا می‎خواهم که مرا در برابرشان یاری کند). آنگاه چیزی نگذشت که باران تیر آنان مانند ملخ‌های در آسمان به سوی ما شلیک شد. دوباره ابن عباس از علی(ع) خواست که دستور دفاع را صادر کند، ولی امیرمومنان(ع) فرمودند: «حتي اُعْذِرَ إليهم ثانيةً»؛ (بگذار یک بار دیگر آنها را به صلح و ترک مخاصمه دعوت کنم)؛ این بار فرمود: «مَن يأخذُ هذا المصحفَ فيدعوهم إليه و هو مقتول و أنا ضامنٌ له علي الله الجنّة؟»؛  (کدامیک از شماها این قرآن را می‎گیرد و آنها را به آن دعوت می‎کند و البته کشته خواهد شد ولی من نزد خدا ضامن بهشتش خواهم شد).
جوانی به نام مسلم داوطلب این کار شد، علی(ع) به علت جوانی اش نپذیرفت و دوبار دیگر تقاضایش را تکرار کرد، ولی هر بار فقط این جوان داوطلب شد و حضرت قرآن را به دست او داد و آن جوان قرآن روی دست گرفت و روبروی لشکر طلحه و زبیر ایستاد و آنها را به قرآن دعوت کرد، ولی آن جوان را نیزه باران کردند و جلوی چشم مادرش، در حالی که صدای صیحه مادرش به آسمان بلند شده بود به شهادت رساندند.