اگر کار درستی است که زن و مـرد ندارد(شهیدان انقلاب)
شهیدهمحبوبه دانشآشتیانی در غروب یکی از روزهای سرد بهمن سال 1340 در خانوادهای مذهبی در تهران به دنیا آمد و در سایه حمایت پدری فرهیخته و مادری مؤمن، پرورش یافت. پدرش غلامرضا دانشآشتیانی، روحانی فرهیخته و متعهدی بود که به تربیت اسلامی فرزندانش اهمیت زیادی میداد و با کسانی چون شهید مطهری، شهید بهشتی، شهید مفتح و شهید باهنر رفت و آمد داشت و بدین ترتیب محیط خانواده او، افقهای روشنی را برای بالندگی فکری و روحی محبوبه خردسال فراهم کرد .
توجه پدر به تربیت اسلامی فرزندانش باعث شد که محبوبه را در مدرسه مذهبی- سیاسی رفاه ثبتنام کنند؛ این مدرسه که در سال 1348به اهتمام مبارزانی چون شهید رجایی، شهید باهنر، هاشمیرفسنجانی و تحت حمایت مؤسسه خیریه رفاه و تعاون تأسیس شده بود، محیط مناسبی برای رشد فکری و مبارزاتی محبوبه نوجوان فراهم کرد؛ چراکه علاوه بر معلمهای مدرسه که فعالیتهای گسترده سیاسی و مذهبی داشتند، بیشتر بچههای این مدرسه نیز متعلق به خانوادههایی بودند که به نوعی درگیر مسایل سیاسی روز بودند. بدین ترتیب محبوبه در مدرسه رفاه تحت تعلیم معلمان مبارز قرار گرفت و هماهنگی آموزشهای او در مدرسه و خانه، پایههای اعتقادی و مبارزاتی محبوبه را مستحکم کرد.
با شدتگرفتن فعالیتهای مبارزاتی معلمان و دانشآموزان مدرسه رفاه، این مدرسه توسط دولت تعطیل شد و محبوبه و دیگر دانشآموزان مبارز این مدرسه مجبور شدند به دبیرستان هشترودی بروند؛ مدرسهای که فضایی غیردینی و کاملاً متفاوت با مدرسه رفاه داشت و نفوذ ساواک در آن زیاد بود. با این حال آتش مبارزه که در جان محبوبه و دیگر دوستانش روشن شده بود، نه تنها در فضای نامساعد دبیرستان هشترودی خاموش نشد، بلکه شعلهورتر هم گردید.
سرسخت در کشف حقیقت و شجاع در مبارزه
فضای مذهبی و روشنفکر خانواده دانشآشتیانی به همراه تعلیمات مدرسه رفاه، جو انقلابی جامعه و آشنایی با حرکتهای اسلامی مبارزاتی، باعث شد که محبوبه در نوجوانی آشنایی کافی نسبت به مسائل اجتماعی پیدا کند.
وی برای ارتقای سطح فکری خود، از طریق شهید مالکی و شهید بهشتی روی قرآن کار میکرد. یکی از دوستان او در اینباره میگوید: «محبوبه قرآن را طوری خوانده بود که در حاشیه همه صفحاتش مطلب و سؤال نوشته بود؛ درصورتیکه در آن دوران اگر کنار قرآن مطلبی مینوشتی و سؤالی میپرسیدی، زندان داشت.»
او بارها برای یافتن پاسخ سؤالاتش با شهید مفتح بحث میکرد و تا به جواب نمیرسید، دست بر نمیداشت. همین درایت، ذهن پویا و مطالعه زیاد باعث شد که محبوبه از نظر فکری بسیار فراتر از همسالان خود بیندیشد. یکی از همکلاسیهایش در اینباره میگوید: «همه کارهایی را که ما تازه در دبیرستان شروع میکردیم، او در سالهای راهنمایی انجام داده بود. واقعاً سنش با تجربهها و بهخصوص استقلال و قدرت فکریاش نمیخواند.
محبوبه در سال اول دبیرستان همزمان با تحصیل، فعالیتهای سیاسی و اجتماعی خود را به شکل منسجم آغاز کرد. او اعلامیههای امام (ره)را به مدرسه میبرد و درباره آنها با دانشآموزان صحبت میکرد. در مسجد گلشن به آموزش قرآن میپرداخت، جلسات هفتگی با بچهها داشت و به بحث درباره احکام اسلام و شیوههای صحیح مبارزه میپرداخت.
وی علاوه بر فعالیتهای فوق، اداره کتابخانهای در خیابان سیروس را به عهده گرفته بود و برای بچههای محروم جنوب شهر کتاب میبرد. همچنین یک برنامه دقیق مطالعاتی برای آنها تنظیم کرده بود و به این ترتیب یک حرکت اجتماعی عمیق و به دور از جنجال گروهها را در میان کودکان و نوجوانان آغاز کرده بود.
دختر جوان خانواده دانشآشتیانی مبارزه و حرکت مردمی خود را شجاعانه، مستقل و بدون وابستگی به گرایشهای مختلف سیاسی پیگیری میکرد. او در اکثر مواقع اعلامیهها و کتابهای شریعتی و مطهری را در کیفش داشت و در برخورد با افرادی که عقاید انحرافی داشتند و یا در مقابل مأموران ساواک، بسیار شجاعانه و محتاط عمل میکرد.
دو سال آخر دبیرستان، همزمان با اوجگیری مبارزات در سطح جامعه، درس برای محبوبه تبدیل به مسئلهای فرعی شد و با افزودهشدن آگاهیش نسبت به جامعه، با عزم یک مسلمان رشید، به شکلی جدی وارد عرصه مبارزات شد.
جمعه سیاه
صبح روز 17 شهریور 1357 دولتمردان پهلوی دوم که از گسترش تظاهرات و مبارزات مردم به هراس افتاده بودند، تصمیم گرفتند که در تهران و یازده شهر دیگر به مدت 6 ماه حکومت نظامی اعلام کنند، اما تظاهرکنندگان بیاعتنا به اخطارهای فرمانده نیروهای نظامی در صفهای فشرده به طرف میدانشهدارفتند و در آنجا تجمع کردند. محبوبه نیز در میان تظاهرکنندگان بود. او که غسل شهادت کرده بود و سلاحهای سنگین مأموران امنیتی بر پشتبام خانههای اطراف میدان را میدید، لحظهای تردید نکرد و خود را به ضلع شمالی میدان، که محل تجمع زنان بود رساند.
روزی که همه به طرف خیابان کوکاکولا میرفتند. مردها به محبوبه گفته بودند: «شما برو اینجا نمان.» محبوبه به آنها جواب داده بود: «اگر کار درستی است که زن و مرد ندارد. اگر کار غلطی است که شما هم باید بروید.» در اوج راهپیمایی یکی از ماموران شاه، او را با گلوله هدف میگیرد و به شهادت میرساند.
پرچم استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی در دست محبوبه بود. او شجاعانه بر سر عقیده خود ایستاده بود و شعار میداد که ناگهان گلوله، قلب پر ایمانش را شکافت؛ سرو قامتش بر زمین افتاد و در خون خود غلطید تا خونش مهر تأییدی بر حضور زن مسلمان ایرانی در عرصههای نبرد حق علیه باطل باشد.