kayhan.ir

کد خبر: ۶۷۷۳۷
تاریخ انتشار : ۱۷ بهمن ۱۳۹۴ - ۲۲:۰۱

حيات «عالم» و «شهيد»(خوان حکمت)


خدا قرآن را به زمين «آويخت» نه (انداخت)! اگر قرآن همانند باران به زمين انداخته شده باشد، كه غالب مفسّران اينچنين فكر می‌‌كنند؛ ولو اين باران فراوان باشد و اقيانوس آرام بسازد؛ عميق هست، باطن دارد، ولي باطنش بوي آب و خاك می‌‌دهد؛ نه باطنش بوي ملكوت! شما زمخشري و فخر رازي و اينگونه افراد مفسّر باطن‌گرا را كه بنگريد، خروجي آنها باز بوي آب و خاك می‌‌دهد! اقيانوس هر چه عميق باشد، خروجي‌اش بوي آب و خاك می‌‌دهد!! امّا وقتي انسان بگويد قرآن آويخته شد نه انداخته؛ هم از طرف پائين، اقيانوس دارد، حرف‌هايش بوي آب و خاك می‌‌دهد؛ هم از طرف بالا عرشي فكر می‌كند، حرف‌هاي او بوي فرشته می‌‌دهد؛ اين كارعلامه طباطبائي است!
همراهي نزول قرآن و عترت(ع) با يكديگر
دوّم؛ اينها نمي‌دانند كه اين قافله (قرآن) همراهي دارد، اينها خيال كردند قرآن تنها نازل شده! قرآن همراهي دارد و آن علي و اولاد علي است، آنها از بالا آمدند اينجا؛ نه اينجا با هم آشنا شدند! دودمان عترت و طهارت در قلمرو طبيعت با قرآن آشنا نشدند، آشنائي دنيا آن هنر را ندارد كه انسان را تا حوض كوثر برساند؛ فرمود‌: لَنْ يَفتَرِقَا حَتّي يَرِدَا عَلَيَّ الحُوض(1). هيچ كسي نمي‌تواند اهل بيت را از قرآن، قرآن را از اهل بيت جدا كند؛ مگر آنها در دنيا قرآن را فهميدند؟ یا در دنيا با قرآن آشنا شدند؟! آنكه در زمين با قرآن آشنا بشود كه آسماني نخواهد شد!! اينها با قرآن آمدند، با قرآن ماندند، با قرآن هم رفتند؛ اينها نور واحدند. درست است معراج دربارة وجود مبارك پيغمبر است،
 چنان رفته باز آمده باز پس /  كه نايد در انديشه هيچ كس(2)
با هم رفتند، ولي ما نام حضرت را شنيديم. مرحوم سيّد علي، شارح صحيفة سجاديّه كه از بهترين و غني‌ترين و قوي‌ترين شروح اين صحيفة مباركه است، سيّد بزرگواري است كه می‌گويد من با 28 واسطه به دودمان عترت وصلم.
وی در آن ديباچة شرح صحيفه می‌گويد: از وجود مبارك پيغمبر(ص) سئوال كردند: شما كه معراج رفتي، حرف زدي، حرف شنيدي؛ ‌آن صوت، شبيه صوت كي بود؟ خدا با شما حرف زد، دستور داد، دستور را شنيدي اِمتثال كردي؛ آن صدا شبيه صداي كي بود؟ گفت: چون خدا می‌‌دانست علي محبوب من است، آهنگي كه من در عرش می‌‌شنيدم شبيه آهنگ علي بود؛ مثل اينكه علي با من سخن می‌‌گويد. اين نور از آنجا با هم آمده؛ اگر در قوس نزول با هم نباشند كه در قوس صعود با هم نيستند! آشنائي دنيا آن هنر را ندارد كه انسان را تا كوثر برساند.
پيوستگي قرآن و عترت(ع) قبل از نزول به دنيا
چرا فرمود: لَنْ يَفتَرِقَا حَتّي يَرِدَا عَلَيَّ الحُوض؟ چرا هيچ عاملي قرآن ناطق و صامت را از يكديگر جدا نمي‌كند؟ براي اينكه با هم آمدند. اينكه در زيارت جامعه اوصاف فراواني ذكر می‌كنند، اينها خودشان فرمودند: ما قرآن ناطقيم، براي اينكه از آنجا آمدند. چون از آنجا آمدند؛ اگر از عرش سخن می‌گويند، يعني ما با هم در عرش اينچنين بوديم. اگر در عالم ملكوت سخن می‌گويند، يعني همين. مرحوم مفيد در اَمالي نقل می‌كند: وقتي ذات أقدس إله فرمود: اَلَسْتُ بِرَبِّكُم(3)؛ بعد از وجود مبارك پيغمبر، قبل از سلسلة انبياء، دوّمين شخصي كه گفت: بَلي، علي بود. اين آنجا با قرآن آشنا شد. اگر آنجا با قرآن آشنا شد، در قوس نزول يك حبلُ الله متين بود و آويخته شد، در قوس صعود لَنْ يَفتَرِقَا حَتّي يَرِدَا عَلَيَّ الحُوض‌؛ اين اصل اوّل.
پس قرآن منهاي عترت يعني قرآن منهاي قرآن؛ هيچ ممكن نيست كسي حرف حبل متين ناطق (عترت) را بفهمد بدون قرآن، و حرف حبل متين صامت (قرآن) را بفهمد بدون عترت؛ اينها با هم آمدند و هيچ ممكن نيست كسي زميني فكر بكند، بخواهد قرآن بفهمد. حبل اگر انداخته شده باشد، مشكل خودش را حل نمي‌كند! يك طنابي كه گوشه‌ای افتاده است، اعتصام ندارد! در همان حديث شريف اِنّي تارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَين فرمود: يكي ثَقَل اكبر است و آن قرآن است كه يك طرفش به دست خداست، يك طرفش به دست شما است: اِقرَاء وَ ار‎ْقَ(4). اين طنابي كه شما به دست گرفتيد، بالايش را خدا نگه داشته. براي شما نينداخت، براي شما آويخت؛ يعني بگيريد و بالا بيایيد!
آن وقت شما هر چه به سراغ زمخشري‌ها و فخر رازي‌ها و امثال ذلك برويد، می‌بينيد اينها عمق می‌روند، غوّاصي می‌كنند؛ ولي خروجي‌اش بوي آب و خاك (دنیا) مي‌دهد. وقتي به سراغ علامة طباطبائي يا امثال علامة طباطبائي، مفسّران بزرگ شيعه می‌آیید؛ می‌بينيد هم بوي آب و خاك می‌دهد در بخش ادبيات و ارضي، هم بوي عرش و كُرسي می‌دهد در بخش صعودي. اينكه ذات أقدس إله فرمود: اين كتاب را من نازل كردم، به زمين انداختم كه اَحَدُ طَرَفَيهِ بِيَدِ اللهِ (سُبحانَهُ وَ تَعالي) وَ الطَّرَفُ الآخَرْ بِاَيدِيكُم؛ يعني اِلِيهِ يَصعَدُ الكَلِمُ الطَيِّب، كلمة طيّب، عقائد علمي، اخلاقيّات علمي است که بالا می‌رود؛ مگر اينها عقيده و خُلق جداي از متخلّق است؟!
انسان وقتي بخواهد بالا برود، يك وسيله می‌خواهد. اين وسيله است. يعني اين طناب، به اين حبلُ الله اعتصام بكنيد و بالا برويد: اِلِيهِ يَصعَدُ الكَلِمُ الطَيِّبْ وَ العَمَلُ الصّالِحُ يَرفَعُه(5)، می‌شود صاعد. اگر سيّدنا الاُستاد [امام راحل (رض)] از استادش نقل كرد كه دعا قرآن صاعد است، از همين قبيل است. صعود می‌كند، با چه راهي صعود می‌كند؟ با كدام حبل صعود می‌كند؟ يك حبل متيني است كه صاعد است، اين اصل اوّل.
حيات قبل از مرگ «عالم» و حيات پس از مرگ (شهيد)
اصل دوّم آن است كه: يك بيان نوراني از حضرت امير است كه اَلعُلَماءُ باقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهر(6). اين جملة خبريّه‌اي است كه به داعي انشاء القاء شده، يعني بكوشيد نام عالمان دين را زنده كنيد. هم از واقع خبر داد، هم ما را موظّف كرده است كه گراميداشت اينها از يادمان نرود. هم جملة خبريّه است كه خبريّه است، هم جملة خبريّه‌اي است كه به داعي انشاء القاء شده؛ یعنی بكوشيد نامِ نام آورانتان را حفظ بكنيد، من نمي‌خواهم قدر و مقام شهيد پائين بيايد، قدر و مقام شهيد طوري است كه اين كشور مديون اوست، اين ديگر تعارفي ندارد! همة ما الان در كنار سفرة اين بزرگواران نشسته‌ايم. ولي شهيد تا نميرد زنده نمي‌شود، عالم هم اكنون قبل از مرگ زنده است؛ آن زندگي حيواني كه همه دارند!
اين زندگي که در سورة انفال فرمود: يا اَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلّهِ وَ لِلْرَّسُولْ اِذَا دَعاكُمْ لِمَا يُحييكُم(7)، اين حيات براي عالم، قبل از مرگ هست، حين مرگ هست، بعد از مرگ هست؛ امّا اين حيات براي مجاهد، حين جهاد نيست، بلکه بعد از مرگ هست!! اگر گفته شد: لا تَحسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبيلِ الله(8)، اين مال بعد از مرگ است. آن اين لياقت را ندارد كه قبل از مرگ حَيٌّ مَرزُوقٌ عِندَ الله باشد! امّا آنكه قلمش و مركّبش بالاتر از خون شهيد است، هم اكنون (حَيٌّ مَرزُوقٌ عِندالله) است و اين كم مقامي نيست!! خودتان را ارزان نفروشيد.
انسان می‌تواند هم اكنون كه در حوزه زندگي می‌كند، حَيٌّ مَرزُوقٌ عِندَ الله باشد؛ چرا ارزان بفروشد؟! مگر عوامي فضيلت دارد؟ مگر دنيا چيزي می‌اَرزد؟ مگر اين القاب رائجي كه زير دست و پا ريخته است هنر است براي آدم؟ كاري كه شهيد بايد جان بدهد در معركه، خون بدهد، بعد بشود حَيّ مَرزُوقِ عِندَ الله؛ ما كه می‌توانيم هم‌اكنون به اين مقام برسيم، چرا نرسيم؟ اگر مركّب عالم افضل از خون شهيد است و اگر شهيد بعد از مرگ حَيٌّ مَرزُوقٌ عِندَ الله است؛ اين افضل من دماء الشهداء يعني قبل از مرگ اينچنين است.
حيات باقي و دائمي عالمان دين
اگر وجود مبارك حضرت امير فرمود: اَلعُلَماءُ باقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهر، یعنی در زمان حيات باقي‌اند، حين احتضار باقي‌اند، بعد از مرگ باقي‌اند؛ آن باقي به بقاءِ الله است. كي باقي است؟ برابر آية سورة نحل، آنكه عِندَ اللّهي فكر می‌كند، آن باقي است؛ و گرنه مَا عِندَكُمْ يَنفَد، ولي مَا عِندَ اللهِ باقٍ(9)؛ تا انسان عِندَ اللّهي نشد كه باقي نيست! اگر عِندَ الأرض بود، مَا عِندَكُمْ يَنفَد؛ اگر عِندَ اللّهي بود، مَا عِندَ اللهِ باقٍ. شهيد تا خون ندهد حيّ مَرزوق نمي‌شود؛ امّا آنكه مركّبش بالاتر از خون شهيد است قبل از مرگ زنده است، بعد از مرگ زنده است؛ اَلعُلَماءُ باقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهرْ مُطلَقاً، حَيّاً كانْ اُو مَيِّتاً؛ نه اينكه بعد از مرگ اينها زنده‌اند! اين مقام است. اگر كسي بخواهد اين مقام را به ماسِواي خدا بفروشد، مغبون است كه در روز تَغابن غَبنش ظاهر می‌شود.
بيانات حضرت آيت‌الله جوادي آملي (دامت بركاته) در دوازدهمين همايش اساتيد تفسير قرآن كريم ـ  قم؛ دارالقرآن علامة طباطبائي(ره)  ـ 27/8/1394         
خوان حکمت روزهای یک‌شنبه منتشر می‌‌شود.
(1) وسائل‌الشيعه /27 /34    (2) نظامي/ خمسه/ شرفنامه/ بخش 4ـ در معراج پيغمبر اكرم (ص)    (3) اعراف /172   (4) الكافي / 2 / 606    (5) فاطر / 10    (6) نهج البلاغه / خ 147  ـ  لِكميل بن زيادِ النَّخَعي  (7) انفال / 24   (8) آل عمران / 169 (9) نحل / 96