روایت یاران شهید سعید سیاح طاهری
مسافر آسمان
مجتبی برزگر
سردار شهید مدافع حرم، سعید سیاح طاهری اگرچه همیشه در سکوت و خلوت زیست و کمتر علاقهای به مشهور شدن و دیده شدن داشت اما دو مراسم تشییع او در تهران و آبادان با حضور خیل گسترده مردم مواجه شد. بیتردید مردم میدانند که مردانی همچون سیّاح طاهری چقدر قلبشان برای تأمین امنیت میتپید. جالب است بدانید که هنرمندانی همچون پرویز پرستویی در تشییع پیکر او در آبادان شرکت کردند و گفتارهایی را نیز برای او بیان کردند. در ذیل مشروح گپوگفتهایی را با سردار جواد محمدیپناه (مسئول اتاق فکرهای ستادکل نیروهای مسلح)، سیدسعید فانی(مسئول منابع انسانی مجلس) و عباس سیاح طاهری(فرزند شهید) را میخوانید:
تجلی همه ویژگیهای یک مومن!
سردار محمدیپناه از خلاقیت و ابتکارات هوشمندانه و موفقیتآمیز شهید سیاح طاهری در عرصه موشکی و زرهی در جنگ اشاره کرد و افزود: در رفتار با همکاران واقعاً مومنانه عمل میکرد؛ فردی بسیار اخلاق، با صبر و متانت و گذشت بود! تجلی همه ویژگیهای یک مؤمن در ایشان تبلور داشت. هم از نظر معنوی نظم و انضباط را رعایت میکرد و هم از نظر ظاهری؛ به عنوان یک نظامی خوش پوش و باوقار مطرح بود.
وی در خصوص اشتیاق به شهادت در حاج سعید بیان کرد: ایشان همواره با این نیت که برای تقویت و استحکام اسلام قدم بردارد کار میکرد و برای خودش افتخار میدانست خدمت کند. به همین خاطر هرکاری به او میسپردند انجام میداد و توقعی نداشت تا حتما در جایگاههای خاصی به او کار بدهند. هر کاری به او واگذار میشد انصافاً با انگیزه بالا و روحیه بالا انجام میداد. این طور نبود که بابت درجه و شغلی که به او واگذار شده بود از کسی گلایه کند. این یکی از ویژگیهای منحصر به فرد یک پاسدار به شمار میرود.
مسئول اتاق فکر ستادکل نیروهای مسلح افزود: وقتی خبر شهادت حاج سعید را شنیدم خوشحال شدم که با این همه مجاهدت و جانبازی، در این کسوت واقعاً به معنای واقعی عاقبت بهخیر شد. در جایی به شهادت رسید که با مزدوران اسرائیل مستقیم درگیر بود. این افتخار بزرگی است برای یک پاسدار میانسال که این طوری از دنیا برود و اولیای الهی را در آن دنیا ملاقات کند. اینکه امثال ایشان میروند و در دفاع از حرم حضرت زینب(س) به شهادت میرسند و کسانی که میگویند چرا ما باید برویم و بجنگیم بدانند، برای یک پاسدار افتخار است که در مسیر مقاومت به شهادت برسد. کسی که پاسدار باشد جز این آرزویش نیست. در رأس آرزوهایش این استکه در خطوط مقدم جبهه مقاومت به شهادت برسد. آنهایی که این مطالب را درک نمیکنند افراد غیرمومن هستند و قلبهای مریضی دارند؛ بالاخره در صف مومن نیستند که این طور موضعگیریهایی میکنند. چرا که برای مومنین مایه افتخار است که با دشمنان اسلام مقابله کنند و شهید بشوند. واقعاً همه غبطه میخوریم به شهیدی همچون حاج سعید سیاح طاهری!
دعوت از شهید صیاد
برای آموزش اصولی بازرسی
سیدسعید فانی از دوستان و همکاران شهید طاهری که امروز در مسئولیت منابع انسانی مجلس فعالیت میکند نیز از روزهایی گفت که همراه با او، شهید صیادشیرازی و سردار نجات به بازرسی از ردهها میپرداخت؛ وی در این باره اظهار داشت: در بازرسی هایی که داشتیم بدون هیچگونه اغماضی، نواقص و اشتباهات را به سمع و نظر مسئولین میرساند. ما با شهید صیاد شیرازی و سردار نجات بازرسیهای زیادی رفتیم. از شهید صیاد هم دعوت میکردیم به کارکنان بازرسی ما آموزشهای لازم را بدهند. حاج سعید در این راستا خدمات ارزندهای را ارائه داد.
وی افزود: بدون اینکه کسی متوجه شود به افراد مستضعف کمک میکرد؛ یادم نمیرود با همان حالت جانبازی در کنگره شهدای آبادان چه گامهایی برداشت. امروز او به عشق اسلام و رهبری و احیاء و تقویت منافع اسلام در دفاع از حریم ولایت به شهادت رسید. دوستان ما حتما یادشان هست که حاج سعید چقدر روی لقمهای که به منزل میبرد حساس بود. همین حساسیتهای اخلاقی و رفتاری او باعث این وصال آسمانی شد.
مسئول منابع انسانی مجلس شورای اسلامی اشتیاق حاجسعید به شهادت را این طور روایت کرد: من خودم بارها دیده بودم شهید سیّاح بحث شهادت را به طور غیرمستقیم مطرح میکرد.برخی اوقات که پیکرهای شهدای گمنام را میآوردند یکی دو بار میدیدم اشک در چشمانش حلقه زده بود، ولی سعی میکرد این بغض حسرت جاماندن از قافله شهدا را از همه پنهان کند. همیشه حاج سعید به ما میگفت ما شاگردان تنبل کلاس درس جهاد و شهادت هستیم و باید از خداوند بخواهیم ما رفوزه نشویم.
پیشرو در مکتب جهاد و شهادت
وی در پایان خاطرنشان کرد: من سال گذشته به منزل ایشان رفتم و این آخرین باری بود که حاج سعید را میدیدم. دغدغه شهید سیاح این بود که این ناشناس بودن در کمک به فقرا همیشه لحاظ شود. وقتی خبر شهادت ایشان را شنیدم به یک باره سخنهای پایانی او در ذهنم متبادر شد که میگفت: «ان شاءالله شاگرد تنبل شهادت نباشیم و در مکتب جهاد و شهادت رفوزه نشویم» و ما از این مکتب غافل شدیم و حاج سعید آن مسیر را پیمود به این جایگاه ویژه و مرتفع دست یافت.
وصیت کرد در کنار شهدای گمنام
آرام گیرد
عباس سیاح طاهری فرزند این شهید هم گفت: شهید طاهری گردان مقداد را با هدف فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی و دفاع از مرزها در سال ۸۵ در خرمشهر پایهریزی کرد. همچنین ایشان یادمان ۱۷۷ شهید گمنام آبادان را برقرار کردند و وصیت ایشان هم این بودکه در همین یادمان در کنار شهدای گمنام به خاک سپرده شود.
وی افزود: از دیگر فعالیتهای ایشان راهاندازی مسابقات کتابخوانی در بین فرهنگیان آموزش و پرورش در استانهای مختلف کشور بود. پدر این مسابقات را مخصوصاً در بین معلمان راهاندازی کرده بود تا این قشر بتوانند تاثیرات این کتابخوانیها را به دانشآموزان خودشان انتقال بدهند. کتابهایی را هم که برای این مسابقات تدارک میدید کتاب «من زندهام» ، «دا» و «یکشنبه آخر» بودند. دیدگاهی که باعث میشد شهید طاهری این قشر را انتخاب کنند این بود که ایشان به واقع معتقد بودند که اگر ما بخواهیم برای آینده این نظام کاری کنیم باید از همین الان نیروهایمان را از بین همین کودکان تربیت کنیم.به همین خاطر اولین جشنواره دانش آموزی فیلم دفاع مقدس برپا شد؛ به روستاهای دورافتاده کشور سفر میکرد و در مناطق محروم برای کودکان این جشنواره را برپا میکرد. حتی زمانی که زلزله ورزقان اتفاق افتاد؛ پدر برای انجام کارهای فرهنگی به آنجا رفت. کودکانی را که شاید تا آن موقع فقط نام سینما را شنیده بودند؛ به سینما برد و فیلمهای دفاع مقدس و مقاومت را نشان داد.
وی در پایان خاطره آخرین حضور در منزل شهید سرلک را این طور بیان کرد: به یاد دارم که هفته قبل از شهادتش به دیدار خانواده شهید قدیر سرلک از شهدای مدافع حرم و همرزم پدر در سوریه رفته بودیم. در این دیدار پدرم به پدر شهید سرلک گفت که حاج آقا من رفقای بسیاری داشتم که شهید شدند. دیگر خودم از این وضعیت خسته شدهام. تمام رفقای خوب من به شهادت رسیدهاند ولی خداوند هنوز توفیق شهادت را نصیب ما نکرده است. شما برای ما دعا کنید که ما هم شهید بشویم. وقتی که پدرم به شهادت رسید؛ پدر شهید غدیر سرلک در مراسم تشییع پیکر پدرم خیلی بیتابی میکرد و میگفت که خوشا به حال پدرت که به آرزویش رسید.
روایت پرویز پرستویی از شهید طاهری
پرویز پرستویی و حمید فرخنژاد، دوبازیگر سینما در مراسم تشییع پیکر شهید سیاح طاهری در آبادان شرکت کردند. در آنجا بود که پرویز پرستویی با لحنی متأثر متنی را ویژه اقدامات ارزشمند این شهید در عرصه فرهنگ قرائت کرد که به این شرح است: «در برابر چشمان ما، شهیدان زنده؛ یعنی جانبازان آرام آرام و تک تک پر میگشایند و به ملکوت آسمانها عروج میکنند. آنها کم کم شهید میشوند،گویا خداوند میخواهد کمی از دور دلدادگی آنها را تماشا کند و بهشت را در طول این دلدادگی آذین ببندد برای قدوم سبز این لالههای سرخ.تو آسمانی بودی و از همان روز که مجروح شدی نامت بر کرانههای ابدی انسانیت وشهادت نقش بست. تو با سخاوتی بیبدیل زیباترین قسمت وجودت، چشمانت را به میهمانی خدا و دیدار او رهسپار کردی تا نزد او بماند و مردمان بتوانند با دیدنت بوی خدا را از نفست و کلامت و هر قدمت حس کنند.
تو سکوت کردی بر رنجهای جانبازیت و از اندوهی که از زیستن غریبانه همرزمان جانبازت در دل داشتی. سکوت کردی بر فراموشی مردم نسبت به شهدا و درک ناقص آنها از چرایی جنگیدنت و دفاعت. سکوتت چون فریادی بود به وسعت گستره آسمانها آنهنگام که آرزو میکردی از زمین جدا شوی و به آسمانیان بپیوندی. احساسی که برای ما مجهول و نا معلوم بود، چون از درک آنچه تو میدیدی عاجز بودیم.چشمانت را در همان خاکریزهای بیریای جبهه به امانت به بزرگی نام مولایت ابالفضل بخشیدی و به انتظار نشستی که دستان بی دست اما پر سخاوتش روزی شیرینترین شربت عالم هستی را به تو پیشکش کند. روحت وارسته وبزرگ ودلت بسته به مهر خداوند، آرام ومطمئن بود؛ تنت مجروح و شکسته و وجودت عابری از نور بود که در برابر چشمان کم سو و بیتفاوت ما به سرعت عبور کرد و از زمینیان جدا شد و قسمتی از نور خداوند و آسمانها گشت.چون شهیدان گمنام، مظلوم و بی قاعده و زیبا در جنگ با تعصبی کور و خشن به نام داعش، رو به مقصدی مهم و ابدی شتافتی تا در کنار مولایت حسین(ع) شاهدی باشی بر حقانیت آزادگی و عظمت نام شهید.حاج سعید عزیزم، برادرم!آتش حسرتی که از داغ جدایی تو بر دل دوستانت باقی ماند به زبان قابل وصف نیست. سرخی خونت فریادیاست بر تاریکیها وجهل این روزگار که آواز پاکی تو برای همیشه آسمان را آیینه دار خون تو کرد. به پاکی خونت قسم به یاد نفسهای پیامآورت میمانیم و دلتنگ شمیم معطر وجودت که بوی کربلا و زهرا(س) و جبهه و خدا را میداد؛ خواهیم ماند. تا روزی که دستمان را بگیری که وجود پر از تاریکی ما محتاج شفاعت نورانی تو خواهد بود.»
حمید فرخنژاد نیز در وصف شهید سیاح طاهری، گفت: «من امروز تا ساعت پنج صبح سر فیلمبرداری در تهران بودم و با هزار مصیبت، دل نگران آنکه به مراسم حاج سعید عزیز نرسم. به هرحال این شهید و یارانش بیادعا و واقعا خالصانه در همه جا برای این مملکت کارهای بزرگی کردهاند که هیچکس از آن خبر ندارد . برهمه ماست که بیهیچ اغراقی ، دلمشغولی و دردمندی آنان را ستایش و ادامه دهیم . از دیدگاه یک همشهری و ایرانی میتوان هزاران نکته از او یاد گرفت . من حقیقتا خود را مدیون او وراهش میدانم و صبری عظیم برای خود و خانوادهاش آرزومندم. در آخر میگویم که حاج سعید عزیز ما دقیقا مردی بود جامانده از تبار همان شهیدان جنگ که ما همیشه و تا ابد باورشان داریم.»
محسن امیریوسفی کارگردان سینما نیز در دلنوشتهای به ذکر خاطره آشنایی خود با شهید سیاح طاهری پرداخته است:« «آشنائی من با حاج سعید به سال 84 برمیگردد. زمانیکه با هنرمندان آبادانی به این شهر زخمی از جنگ رفته بودیم. من از همه کوچکتر بودم و دیگران مدام خاطرات آبادان دهه پنجاه را تعریف میکردند؛ سالهایی که من هنوز راه رفتن هم بلد نبودم. روز اول بعد از خوردن نهار گروهی، دوباره بساط خاطرهگویی باز شد و من در حال خمیازه کشیدن چشمم به مرد سپیدمویی افتاد که مشغول کمک برای جمع کردن سفره غذا بود. من هم که منتظر فرصت برای فرار بودم وقتی دیدم که دست تنهاست به کمکش رفتم و داشتیم سفرهها را بیرون میبردیم که دیدم یک نفر به سرعت جلو آمد و گفت: آقا شما چرا؟! منم سینهای صاف کردم که بگویم ما اصولاً فیلمساز متواضعی هستیم! که دیدم روی صحبت طرف با اون آقای سپید مو بوده و من سنگ روی یخ شدم!
خلاصه کار تمام شد و من هم با آقای سپید مو شروع به صحبت کردم و سؤالاتی مثل شغلتون چیه؟ وضع آبادان چرا اینطوریه؟ و... پرسیدم و گرم صحبت بودیم که حبیب احمدزاده آمد و من بهش گفتم حبیب این دوستمون دست تنها تمام کارها را کرد و چرا یک نفر را نیاوردید برای کمکشون؟! که حبیب هم نه برداشت و نه گذاشت و گفت: ایشون سردار حاج سعید هستند! منم خونسرد برگشتم و مثل مجسمه بلاهت گفتم: جداً شما سردارید؟! ولی حاج سعید لبخندی زد و متواضعانه هیچ نگفت و رفاقت ما از همان لحظه شروع شد.
مردی که در آن تاریخ بعد از هشت سال جنگ و شانزده سال جانبازی و کار مستمر فرهنگی نمونهای از مردان مخلص دوران جنگ بود که هیچ طلبی از هیچکس نداشت! انگار آفریده شده بود برای خدمت بیتوقع به خلق خدا. چیزی که در دوران فعلی ما کمیاب است. خاطراتش از هشت سال جنگ مو به تن راست میکرد. خاطراتی که باید کلی اصرار و التماسش میکردم تا لب به سخن بگشاید و حرفی از آن دوران بزند. حرفهائی عجیب و خاطراتی غریب که شاید به دیگرانی هم گفته باشد ولی من بیخبرم و البته برای همین آن را برای خودم نگه میدارم!
آخرین باری که حاج سعید را دیدم در کشتی دوستی ایران و عراق بود که مثل پروانه به دور بچههای دو کشور میچرخید و از آنها پذیرائی میکرد. عوض نشده بود همان شیدای جان خسته بود که حالش فقط با خدمت بیطلب و توقع آرام میشد.»