kayhan.ir

کد خبر: ۶۵۱۷۸
تاریخ انتشار : ۱۹ دی ۱۳۹۴ - ۱۸:۳۸

می‌خواهم شهيد شوم (یک شهید، یک خاطره)


مریم عرفانیان
با حرفش دلم تهی شد که گفت: «از اين به بعد شما رو مادر شهيد براتي صدا می‌کنم.»
 سکوتم را که دید ادامه داد:
- «ناراحت نشو مادر جان! خواستم شما رو امتحان کنم؛ البته دفعه‌ قبل قرار بود با هواپيما برگردم که نشد، ولي اين دفعه حتماً با هواپيما می‌آیم.»
در لحظه‌ رفتن، سر در گوش پدرش نهاد و چیزی گفت. پدرش دست به آسمان بلند کرد و گفت:
-«راضی‌ام به رضاي خدا.»
 ***
روزها بعد پدرش گفت:
- «فاطمه خانم! فهميدي که پسرمان موقع رفتن در گوشم چه گفت؟»
گفتم:«نه!»
پدرش ادامه داد:
- «احمد گفت می‌خواهم شهيد شوم، شما راضي هستيد يا نه؟ من هم گفتم راضی‌ام به رضاي خدا.»
 ***
درست همان طور که خودش گفته بود، جنازه‌اش را با هواپيما به مشهد آوردند.
***
      خاطره‌ای از شهید احمد براتی
راوی: فاطمه بهار توبه، مادر شهید