kayhan.ir

کد خبر: ۵۸۷۲۶
تاریخ انتشار : ۲۹ مهر ۱۳۹۴ - ۲۲:۰۸

همه ایمان و همه کفر...(نگاه)

«همان‌طور که در مباهله همه ایمان در مقابل کفر قرار گرفت، امروز، همه ایمان در نظام جمهوری اسلامی در مقابل کفر قرار گرفته است...» (از سخنان مقام معظم رهبری در دیدار فرمانده و پرسنل نیروی دریایی- 94/7/15)
***
1- رویارویی حق و باطل، مبارزه اسلام و کفر، نبردی بی‌امان و پیکار همیشه تاریخ است. سنتی الهی است که در هر وقت از زمان و بر هر جای از جغرافیای زمین، برقرار و حاکم است. در هر دوره‌ای شکل و عناصرش تغییر می‌کند، اما ماهیتش نه، نام‌ها و «صورت‌»ش تفاوت می‌کند، اما مرام و «سیرت»ش نه! آری گاه در عرصه تاریخ و صحنه روزگار چنین پیش آمده و می‌آید که همه کفر با تمام قوا در یک طرف میدان ایستاده و در سوی دیگر میدان همه ایمان در چهره یک مرد تنها، در وجود چند تن (پنج تن زیر یک کساء)، در حرکت یک کاروان غریب و... یا در کالبد یک ملت و سرزمین و... متجلی شده است.
2- سال پنجم هجری است. سپاه ده هزار نفری قریش به تحریک دوستان واقعی خود و دشمنان نقاب‌زده مسلمانان در مدینه، و البته با انگیزه شخصی و به قصد اعاده حیثیتی که در پیکار بدر و احد از کف‌اش رفته بود، به سوی مدینه، سرازیر شده بود. با تمام قوا و متحد با قبایل و دسته‌های دیگر و تشکیل سپاه «احزاب» آمده بود تا مدینه را بر سر ساکنان آن خراب کند و  بر داستان اسلام و مسلمانی و دعوت هدایتگر و نهضت عدالتخواه پیامبر(ص) که هجده سال بود خواب از چشمان آنان ربوده بود، نقطه پایان بگذارند. پیامبر(ص) به محض اطلاع از حرکت سپاه احزاب، چنان که سنت آن بزرگوار بود، با سرداران و بزرگان به مشورت نشست، این بار برخلاف احد، همگی رأی و نظر پیامبر(ص) برای ماندن در مدینه و دفاع کردن را، پذیرفتند، مدینه از سه قسمت به وسیله نخلستان و خانه‌ها غیرقابل نفوذ بود. به پیشنهاد صحابه ایرانی پیامبر(ص)، یعنی سلمان فارسی قرار شد در قسمت شمال شهر خندقی ایجاد کنند، پس مسلمانان و شخص رسول‌خدا(ص) به سرعت دست به کار شدند. درحالی که بسیاری از مسلمانان در هوایی سرد و گزنده برای در امان ماندن از گزند دشمن و هراس از حمله سپاه ده‌هزار نفری قریش- که با توجه به پراکندگی جمعیت در آن منطقه، کمیتی قابل توجه و کم‌سابقه بود- سخت کار می‌کردند، - و البته منافقین طبق معمول از زیر کار در می‌رفتند و با زخم زبان‌ها تضعیف روحیه می‌کردند- پیامبر(ص) در همان وقت و در چنان شرایطی سخت و نفسگیر وعده سقوط امپراطوری‌های بزرگ ایران و روم را به مسلمین می‌داد! (وعده‌ای که خیلی زود تحقق یافت و منافقین و ناباوران با تعجب آن را با دو چشم سر دیدند هرچند در آن زمان دیگر پیامبر(ص) در قید حیات نبود و...)
وقتی سپاه قریش به اطراف مدینه رسید، آخرین ضربات بیل و کلنگ برای حفر خندق فرود می‌آمد... و دشمنان با دیدن آن تعجب کرده، گفتند: «این کیدی است که هرگز عرب نمی‌دانستند...» و به ناچار در آن سوی خندق متوقف شدند. حفر خندق، هم یک سپر دفاعی ملموس برای مسلمانان بود و هم این پیام را داشت که مسلمانان و رهبر بزرگوار آنان اشتیاقی برای جنگ ندارند، و حال که مدینه دست نیافتنی شده، بهتر است، قریش نیز به شروع و ادامه نبرد اصرار نورزند... و به سوی مکه بازگردند، اما آنان هرگز چنین پیامی را دریافت نکردند و چنان که بیش از این هم اصل پیام پیامبر را درک نکرده و نفهمیده و در جهل خود غوطه‌ور بودند. آنان هدف خود را که کماکان نابودی دین خدا، بود دنبال کردند... عمروبن عبدود قهرمان نامی و جنگجوی کهنه‌کار قریش و سرآمد شجاعان بنی‌مخزوم، اعلام کرد: «فردا کار را یکسره خواهم کرد.» این سخن همان‌قدر که برای سپاه  قریش روحیه‌بخش بود، برای سپاه مقابل خبر خوشی نبود. او عمروبن عبدود بود. معروف به فارس یلیل. بسیاری جاها از جمله در ناحیه «یلیل» یک تنه مقابل ده‌ها مرد جنگجو قرار گرفته و بر آنان فائق آمده بود. فردای آن شب او سوار بر اسب سیاه رنگ و معروف خود به همراه چهار نفر دیگر (عکرمه‌بن ابی‌جهل، نوفل‌بن عبدالله، هیبره‌بن ‌وهب، ضراربن خطاب) از آن قسمت خندق که کم‌عرض‌تر بود، به این سوی پریدند و... عمروبن عبدود، خود را از دیگران جدا کرد و در مقابل سپاه سه هزار نفره مسلمانان ایستاد. سکوت بر میدان حاکم شد و ندای «هل‌من مبارز» عمرو، تنها صدایی بود که سکوت سنگین حاکم بر میدان نبرد را درهم می‌شکست... «آیا کسی نیست به میدان من بیاید؟!» و باز سکوت... «مگر شما مسلمانان نمی‌گویید اگر کشته شوید جایتان در بهشت است، چرا برای به بهشت رفتن شتاب نمی‌کنید...؟!» و باز سکوت... پیامبر(ص) رو به یاران خود کرده و گفت: «یک نفر از میان شما برود شر این مرد را کم کند...»!
اما اینجا هم سکوت! اما نه!... این بار یک نفر و فقط یک نفر پاسخ پیامبر(ص) را داد و او علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) بود. «من مرد میدان هستم یا رسول‌الله، مرا اجازه بده»، و پیامبر به وی پاسخ داد: «علی جان این عمروبن عبدود است، سرجایت قرار بگیر...»! صدای هولناک عمرو بار دیگر در میدان پیچید؛ «من از فریاد زدن خسته شدم، مرد میدانی در میان شما نیست...؟!» و باز هیچ‌کس حرفی نزد. مسلمانان سر زیر افکنده، نه دعوت عمرو را پاسخ می‌دادند و نه فرمان پیامبر(ص) را لبیک می‌گفتند. حتی مردان دلیری چون سعدبن ابی‌وقاص که پیش از این و در نبرد بدر به شمشیر عمروبن عبدود، مصیبت یافته و داغ برادر  (عمیر بن ابی‌وقاص) را تحمل کرده بود! واکنشی از خود نشان نمی‌دادند... اما باز هم همان یک نفر از میان مسلمانان داوطلب شد و او علی(ع) بود، آری فقط علی(ع) است که داوطلب است و می‌خواهد چون همیشه به خطر، حمله کند و به مرگ هرچه نزدیک‌تر باشد، یورش ببرد. شاید در تحمل گستاخی و رجزخوانی سوار کهنه‌کار عرب از سوی رسول‌خدا(ص)، مصلحتی بزرگ و حکمتی سخت عمیق نهفته است و آن اینکه مردان روزگار چه آن روز و چه همیشه بینند و بدانند که حق‌طلبی و دفاع از کیان دین خدا، فراتر از حرف و لقلقه زبان در عمل یعنی چه و از دست چه کسانی ساخته است. پس برای چندمین بار پاسخ می‌دهد: «علی‌جان بنشین، این عمرو است...»
و علی این بار پاسخی آمیخته به تضرع و التماس عرض کرد: «باشد، ای رسول‌خدا، من هم علی‌بن‌ابی‌طالب هستم...!» و اینجا بود که پیامبر(ص) سر به رضایت تکان داد، وی را نزد خویش فراخواند عمامه خود را بر سر علی بست و ذوالفقار را به دست او داد و با نگاهی مملو از محبت و مهر، به وی اجازه رفتن به میدان و مصاف دادن با غول عرب داد. علی(ع) رو به میدان کرد و پیاده به سوی حریف حرکت کرد... رفت، تا چون همیشه به آنچه هدف و فلسفه زندگیش را تشکیل می‌داد، عمل کند. «عمل به تکلیف...»! رفت تا به قول آن نویسنده بزرگ مسیحی ثابت کند که «ایمان علی(ع) عمیق‌تر از آن است که به شرایط متکی باشد.» اگر امروز میدان رفتن و شمشیر از نیام کشیدن بهترین اعمال و ادای تکلیف برای حفظ ایمان و آیین است، دیری نخواهد پایید که علی(ع)، بهترین عمل را برای ادای تکلیف، در غلاف کردن شمشیر و سکوت کردن و خار در چشم و استخوان در گلو تحمل کردن خواهد دید و... چنان هم عمل می‌کند... نعره مردانه علی(ع) که «در کار جنگ عجله مکن ای مرد، که پاسخگوی نیرومندی به سوی تو می‌آید...» عمروبن عبدود را برجای میخکوب کرد و چشم لشکریان را از هر دو سو به آن سمت خیره نمود... و علی به سوی قهرمان کهنه‌کار عرب حرکت کرد... و در اینجا بود که بر لبان مبارک پیامبر(ص) این جمله تاریخی و بسیار پرمعنا نقش بست «برز الایمان کله الی الشرک کله» (اکنون تجسم ایمان در برابر کفر مجسم روبه‌روی یکدیگر قرار گرفته‌اند) و...!
3- «قل یاایها‌الناس انی رسول‌الله الیکم جمیعاً...» (اعراف، 158)، ([ای رسول خدا] به همه انسان‌ها بگو که من فرستاده خدا به سوی همه شما هستم.) حسب این فرمان آسمانی، پیامبر(ص) در سال ششم پس از صلح حدیبیه و با ارسال نامه‌هایی به سلاطین و بزرگان قبایل و رهبران دینی، دنیای شناخته شده آن روزگار، رسالت جهانی خود را اعلام داشت. اسقف منطقه نجران پس از خواندن نامه، هیئتی 60 نفره را با سه پیشوای مذهب خود، به مدینه اعزام کرد و آنان پس از مذاکره، پیشنهاد «مباهله» کردند. و پیامبر(ص) این پیشنهاد را پذیرفت و به همراه همه عزیزانش به میدان مباهله گام نهاد. درحالی که علی(ع) و فاطمه(س) او را همراهی می‌کردند و پیامبر دست حسن(ع) را در دست گرفته و حسین(ع) را در آغوش داشت... اسقف نجران با دیدن این صحنه گفت: «من در مقابل خود چهره‌هایی می‌بینم که هرگاه دست به دعا بلند کنند، بزرگ‌ترین کوه‌ها را از جای خواهند کند و... ما هرگز حاضر به مباهله نیستیم.» پس برخی از مسیحیان دین محمد(ص) را اختیار کردند و گروهی دیگر بر دین خود باقی ماندند اما قبول کردند در قلمرو حکومت نوپای اسلامی به زندگی خود ادامه دهند و...
4- معاویه‌بن ابی‌سفیان برخلاف قرار و قول در صلح با امام‌حسن مجتبی(ع)، به هنگام مرگ، فرزند فاسد و بی‌بند و بار خود یزید را جانشین خود اعلام کرد. فضای رعب و وحشت بیش از پیش حاکم شد و خفقان سراسر قلمرو اسلامی را در برگرفت... آخرین اعتراض‌ها و قیام‌ها با خون قهرمانانی چون حجربن عدی، رشید هجری، عمروبن‌حمق... و با حلق‌آویز کردن شماری از آنها سرکوب شده و... به قول شاعر دیگر «در آن  مزارآباد شهر بی‌تپش وای جغدی هم نمی‌آمد به گوش» و «دارها برچیده، خون‌ها شسته» بودند. درحالی که یزید همه چیز را برای حاکمیت بی‌دردسر خود بر قلمرو پهناور امپراطوری اسلامی آماده و روبه‌راه می‌دید، و درحالی که تصور می‌کرد اینک او توانسته آرزوی خام اجداد خویش را برای احیای اشرافیت سرنگون شده توسط نهضت پیامبر(ص)، برآورده سازد،... ناگهان «جرقه‌ای در ظلمت و انفجاری در سکوت»، به او خبر رسید، باز از خانه گلین فاطمه و علی، مردی بیرون آمده و با کاروان کوچکش به کربلا گام نهاده که هدفی جز «اصلاح امت جدش» ندارد. مردی که اینک به تنهایی وارث همه مسئولیت‌هایی است که پیش از این انبیاء و پدر و جد بزرگوار او بر دوش کشیده‌اند. مردی دست خالی و با یارانی اندک که عزم خود را برای مصاف دادن با قوی‌ترین ارتش آن روزگار دنیا که مدعیان را در هم کوبیده و شرق و غرب عالم را به تسخیر درآورده بود، جزم کرده است. مردی که می‌داند که تنها راه احیاء و ادامه حیات اسلام راستین در مرگ سرخ و مظلومانه اوست. بر این اساس به خیرخواهان، دلسوزان و ناصحانی که می‌خواستند مانع حرکت او به سوی این پیکار نابرابر شوند، با تکیه بر آن «رویای صادقانه»، می‌فرمود: «ان‌الله شاء ان یراک قتیلا» (خدا می‌خواهد مرا کشته ببیند...) مردی که می‌دانست چون پدر بزرگوارش در نبرد خندق، اینک در پیکار عاشورا، مظهر و تجسم «همه ایمان» است و اگر نمی‌تواند چون علی(ع) فاتح خندق، خصم را شکست داده، به هزیمت وادارد، می‌تواند با نثار خون خود و عزیزان و اصحاب خود، آن را برای همیشه تاریخ «رسوا» سازد و...
5- ... و اینک و امروز، «همه ایمان در نظام جمهوری اسلامی در مقابل کفر قرار گرفته است». امروز سرزمین توحید، سرزمین وفاداران به پیام غدیر، سرزمینی که مردمش با پیروی از علی(ع)، از همه ملیت‌ها و قومیت‌ها متمایز شده و قرن‌هاست در رثای قهرمان بی‌نظیر عاشورا، ناله «حسین حسین» سرداده است، در مقابل همه کفر قرار گرفته است. نبردی سخت و سهمگین... و باز هم نابرابر در گرفته است. اینک اسلام ناب و بی‌کم و کاست که عین حق و حقیقت کامل است، بدون اغراق در وجود یک ملت و یک سرزمین متجلی است. سی و اندی سال است که تمام کفر و جبهه باطل بر علیه این مملکت و ملت بسیج شده و برای از نفس انداختن و تسلیم آن، شب و روز نمی‌شناسد، ترفندی نیست که آزمایش نکرده و حیله ای نیست که به کار نبرده باشد، از گشودن میدان جنگ نابرابر تا عرصه دیپلماسی از تحریم و تطمیع، تا راه انداختن هیاهوی اسلام‌هراسی و تراشیدن فرقه‌ها و ساختن گروه‌های اسلام‌نمای ضد اسلام، از ساختن تشیع انگلیسی تا پرداختن تسنن آمریکایی و... به تعبیر امام بزرگوار(ره) آنچه علیه ما انجام نداده‌اند، نه اینکه نخواسته‌اند، بلکه نتوانسته‌اند! (نقل به مضمون)... نبردی سنگین بر پاست مسئولیتی حساس برعهده این مملکت و ملت است، باز به فرموده و در واقع هشدار امام بزرگوار راحل «اگر خدای نخواسته، خدای نخواسته، اسلام در ایران سیلی بخورد، بدانید که در همه دنیا سیلی خواهد خورد؛ و بدانید که به این زودی دیگر نمی‌تواند سرش را بلند کند. این الان یک تکلیف بسیار بزرگی است که از همه تکالیف بالاتر است، حفظ اسلام در ایران. و حفظ اسلام در ایران به وحدت شماست.»
بنابراین هرکس خود را متعلق به جبهه حق و مؤمن به آیین پیامبر(ص) و مرام و شیوه علی(ع) و عزادار حسین(ع) و... منتظر ظهور مهدی منتقم(عج) می‌داند، باید آن‌چنان به وظیفه و تکلیف خود عمل کند که همواره تجسم عینی «حق» باشد، در این صورت آن چنانکه علی(ع) در پیکار مردافکن خندق، پنج تن آل‌عبا در جریان مباهله و حسین(ع) در پیکار نابرابر عاشورا، ... و حق در همه جای تاریخ پیروز بوده، او نیز در مصاف با باطل، پیروز خواهد شد، این ادعایی است که نه‌تنها تاریخ بر صحت آن گواهی می‌دهد که وعده حق تعالی هم هست: «فاصبران وعدالله حق و لایستخفنک الذین لایوقنون» (روم-60)
* سیدمحمدسعید مدنی