به بهانه درگذشت مدیر اسبق انتشارات امیرکبیر
جناب وزیر! کدام کتاب های ارزشمند و ستودنی؟
سعید متین
بنا نداشتیم پس از درگذشت افراد وابسته به رژیم شاه که در حق این مردم و سرزمین خیانت کردند، گذشته و کارنامه سیاهشان را یادآور شویم و به اصطلاح چوب به مرده بزنیم. در مورد فوت مدیر اسبق انتشارات امیرکبیر نیز همین بنا را داشتیم، اگرچه پیش از این و در زمان حیاتش، بسیار گفته و نوشته بودیم و طی مقالات متعددی اسناد مختلف ارتباط وی با محافل استعماری و درباری را انتشار داده بودیم (که خودش هم ملاحظه کرده بود). اما ورود وزیر محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی ومعاون امور فرهنگی ایشان به بازار تجلیل و تحسین این عامل به اصطلاح فرهنگی رژیم پهلوی باعث شد که از باب تذکر هم که شده، اشاراتی به موضوع داشته باشیم.
درگذشت عبدالرحیم جعفری، مدیر انتشارات امیرکبیر در دوران شاه، بار دیگر محملی شد برای برخی وادادگان فرهنگی و شیفتگان شبه روشنفکری و دلبستگان آثار باستانی غرب در ایران! که همپای شبکههای ضد ایرانی خارج کشور، بازهم مرثیه سرایی کنند درباره به اصطلاح عظمت فضای فرهنگی دورانی که آمریکاییها در این سرزمین یکه تازی میکردند و تحت لوای حکومت پهلوی تمامی سرنخهای سیاست و اقتصاد و فرهنگ این مملکت را در دست داشتند. براین سیاق همه مظاهر آن روزگار در بوق میشود برای فریاد وا مدرنیسم و وا فرهنگ که با وقوع انقلاب اسلامی، کور و ابتر شدهاند! و در این انبان از ریز و درشت و سنگ و نخاله و شن ریزه و همگی با هم جای میگیرند ؛ از هنرپیشگان طاغوتی فیلمفارسی گرفته تا شاعران درباری و ساواکی تا موسسات فراماسونری و بالاخره تا کسانی که آشکارا کارگزار کانونهای ضد فرهنگی استعماری بودند و با پیروزی انقلاب اسلامی خلع ید شدند که امروز مرگ یکی از آنها بهانه همان قسم مرثیهسراییها شده است!
چندی است در این مجلس عزاداری کارگزاران ضد فرهنگی طاغوت متاسفانه برخی مسئولین نیز از باب خالی نبودن عریضه و یا برای بدست آوردن دل شبه روشنفکران و یا اساسا از سر ناآگاهی و علاقه، حضور پیدا کردهاند که این بار وزیر محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی و یکی از معاونین ایشان، در این تعزیه گردانی مهمان شدهاند و با صدور پیامهای تسلیت و کاربرد کلمات و عبارات تمجیدآمیز مانند «ستارگان درخشان سپهر دانایی» و «صاحبان فضل و فرهنگ» که «چند دهه متوالی فروغی خیرهکننده و روشنایی بخش داشت»، فرد بیسواد و وابستهای را به عرش اعلاء رساندند که دوستان مجیز گوی و حتی خود وی نیز چنین مرتبهای را قائل نبودند!!
و با این توصیفات آیا برای مخاطب جوان و نسل امروز این سوال مهم پیش نمیآید که چرا انقلاب اسلامی، چنین فرد فرهیخته ای! را به دادگاه کشاند و محاکمه کرد و اموال و موسسه انتشاراتی اش را به نفع مردم مصادره نمود؟! (و به رغم همه تلاشهای خود و حامیانش و لابیهای متعدد نتوانست آنها را پس بگیرد). ایضا برای سایر عناصر به اصطلاح فرهنگی طاغوت که با پیروزی انقلاب اسلامی، مجازات مختلف را متحمل شدند (از زندان و مصادره اموال تا ممنوعیت از کار و فرار از کشور) چرا از سوی امثال همین مسئولین فرش قرمز پهن شده و به نوعی بساط عذرخواهی و دلجویی گسترانده میشود که ببخشید شما را از ادامه فعالیتهای طاغوتی و ضدفرهنگیتان برای نابودی هویت و فرهنگ این سرزمین و ملت، محروم ساختیم. حالا بفرمایید، چه میفرمایید؟!!
اما از وزیر محترمی که قاعدتا بایستی مدافع و منادی فرهنگ اسلام و انقلاب باشد، بعید بود دفاع از فردی که در اوج دوران اختناق ستمشاهی و بگیر و ببند نویسندگان و ناشران آزادیخواه و مستقل، با مساعدت دربار شاه و ساواک، بزرگترین تراست انتشاراتی به وی سپرده شد تا علاوه بر حذف و بلعیدن ناشران مستقل و کوچک، یکی از محوریترین نمایندگیهای موسسه ماسونی/ آمریکایی فرانکلین در ایران باشد و بطور گستردهای دست به چاپ و نشر کتابهای فرمایشی محافل استعماری بزند.
در مورد ماموریتهای موسسه فرانکلین همین بس که حتی گزارشهای محرمانه ساواک به روشنی آن را شاخهای از فراماسونری میداند. مثلا وقتی گزارشات ساواک را در این باره بخوانیم و متوجه شویم که حتی عامه مردم هم نسبت به وابستگی موسسه فرانکلین به فراماسونری آگاه بودهاند، آنگاه تاسف میخوریم که شبه روشنفکر و مسئول فرهنگی امروزمان حتی از عوام 50 سال پیش عقبتر است!! در گزارش ساواک به تاریخ 28 خرداد 1347 این گونه آمده است: «...چون در منطقه، آقای تقی زاده معروف به فراماسونری است و ایشان نیز باعث ایجاد شعبه موسسه مزبور (فرانکلین) در تبریز بوده اند، لذا استنباط منبع چنین است که موسسه فرانکلین از طرف سازمان فراماسونری تقویت میگردد...» در سال 1346 هم ساواک آذربایجان، فعالیتهای موسسه فرانکلین در تبریز را این گونه به مرکز گزارش میدهد : «...از چندی پیش موسسه فرانکلین در تبریز ظاهرا به عنوان نگارش و نشر کتاب و باطنا برای پیشبرد مقاصد خاصی که مورد علاقه فراماسونها میباشد، دست به جمع آوری و همکاری اشخاصی زده و در صدد تهیه کتابهای جدیدی است که از طرف این موسسه انتشار خواهد یافت... و به زودی روزنامه آیندگان از طرف این موسسه انتشار خواهد یافت... با توجه به وابستگی کارگزاران این موسسه به دسته فراماسونها و با توجه به فعالیتی که اخیرا این موسسه در تهران و سایر نقاط کشور مینماید، قطع نظر از انتشار کتابها، دست به نشر روزنامه و سایر نشریات میزند، به نظر میآید که فعالیت دامنه داری در زیر پرده جریان دارد، منتها این موسسه و تشکیلات نظیر آنها با تانی و صبر و شکیبایی خاصی دست به اقداماتی میزنند...» موسسهای که از دوران کودکی برای هویتزدایی این ملت برنامهریزی داشت تا ایام جوانی و بزرگسالی. چنانچه تهیه و چاپ و طبع کتابهای درسی مدارس از دبستان تا دبیرستان برعهده این موسسه آمریکایی قرار داشت که بخشی از آن را در اختیار یکی از کارگزارانش یعنی موسسه امیرکبیر قرار میداد. جلال آل احمد در کتاب «یک چاه و دو چاله» درباره این موسسه و یکی از مسئولانش یعنی همایون صنعتی زاده (از فراماسونهای وابسته به لژهای آمریکایی) نوشت: «... ما در آن ایام (سالهای 1338 و 1339) مشاور بودیم در تعلیمات متوسطه و میدیدیم که چگونه فرهنگ مملکت دارد بدل میشود به شعبهای از شعبات بنگاه فرانکلین...»
بی جهت نیست که عبدالرحیم جعفری یعنی همان مدیر انتشارات امیرکبیر در سالهای حاکمیت طاغوت، در کلوپهای روتاری (بخش اقتصادی تشکیلات فراماسونری) فعال بود و در کتاب خاطراتش تحت عنوان «در جستجوی صبح» تصریح دارد که به این کلوپها، رفت و آمد داشته است! حالا چگونه میشود که از نظر وزیر محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی، کتابهای منتشره چنین شخصی، «ارزشمند و ستودنی» میشود تا آنجا که «انتشارات امیر کبیر را در راس ناشران فعال صاحب سبک و سیاق» قرار میدهند؟!!
آیا کتابهای مدح رژیم ستمشاهی که از سوی موسسه امیرکبیر و مدیر وقت آن، منتشر شد، از نظر جناب وزیر ارشاد، کتب ارزشمند و ستودنی هستند؟ کتابهایی مانند «رضاشاه كبير»،»شيروخورشيد(مصاحبه با شاهنشاه)»، «فلسفه نظام حكومت شاهنشاهي»، «اصول دوازده گانه انقلاب سفيد»،»ايران جديد در قرن بيستم»( که به زبان انگليسي چاپ شد و مملو از تمجيد و تملق از محمدرضا پهلوي و رژيم سلطنتي بود)، «پنجاه و پنج»، «نه كتاب پهلوي»(مجموعه شعری در مدح خاندان پهلوي) و «آريامهر شاهنشاه ايران» كه در آن علاوه بر ستایش شاه و جعل و وارونه نمایی تاریخ، از فدائيان اسلام به عنوان آدمكش و از دكتر مصدق و فاطمي به عنوان خائنان به ملت ياد شده بود، «مبشر تجديد تاريخ» كه مورد تشويق محمدرضا پهلوي قرار گرفت و به مناسبت جشنهاي 2500 ساله منتشر شد، «مأموريت براي وطنم» (که بنا به خواست همین عنصر به اصطلاح فرهیخته! چندبار تجدید چاپ شد و به زور و اجبار به مراکز مختلف دولتی و آموزشی و کتابخانهها تحمیل گردید) و آثار متعدد ديگر.
یا ورق پارههایی مانند «خاطره يك دوست»، «آتشپاره»، «شراب خام»، «افسونگر»، «آتش به جان شمع فتد»، «شعلههاي هوس»، «رفيق سوءظن»، «اين دختر 15 ساله بايد بميرد»، «قصه رسوايي»، «هوس بهاري»، «لهيب سوزان»، «تقاطع»، «گناهكار نيويورك»، «هوسهاي امپراطور»، «نقطههاي شراب» و دهها اثر ديگر از اين قبيل كه با هدايت بنگاه فرانكلين ترجمه يا تاليف و براي انتشار به مؤسسه اميركبير سپرده ميشدند و بنيادهاي فرهنگي و اخلاقي اين مرز و بوم را هدف گرفته بودند، از نظر وزیر محترم ارشاد اسلامی ستودنی است؟!! شاید هم منظور کتابهایی است که از نیمه دوم دهه چهل شمسی از سوی انتشارات امیرکبیر چاپ شد و به ترویج آثار ماتریالیستی میپرداختند! در همان روزگاری که همراه با اوجگيري خيزشهاي اجتماعي در ايران براي بازگشت به فرهنگ اسلامي و ديني، سیاستهای جدید استعماری حکم میکرد که با تقویت ایدئولوژیهای مادی، سعی در تضعیف اندیشه و باورهای اسلامی داشته باشند. انتشار كتابهايي چون «نظريه شناخت» در سال 1355 كه تبليغاتيترين اثر ماترياليستي و تكذيب كننده كليه باورهاي ماوراء مادي از روح انسان تا خدا بود یا کتابهایی مانند «چگونه انسان غول شد»، «انسان در گذرگاه تكامل» و «نمايشنامه مادر» كه صراحتاً مبتني بر نظريه ماترياليسم و ديالكتيك، به نفي خدا ميپرداخت و باورهاي غيرمادي را تبليغ ميكرد، «تاريخ تحولات اجتماعي» كه در آن به نقل از تقی اراني ادعا ميشد منصور حلاج عليه قدرت و جايگاه خدا قيام كرد و همچنین کتبی مثل «زمينه جامعهشناسي»، «بنيادهاي مسيحيت» و... از جمله آثاري بودند كه به ترويج مباني ماركسيسم با هدف مقابله با فرهنگ ملي اين مرز و بوم پرداختند و از سوی امیرکبیر منتشر شدند. ولی حتما نظر وزیر محترم کتابهایی نبوده که در مدح رژیم صهیونیستی از سوی انتشارات امیرکبیر و عبدالرحیم جعفری چاپ شد! مثلا کتاب «خیاط جادو شده» نوشته شالوم علیخم و ترجمه سیاوش کسرایی که خود جعفری در خاطراتش در کتاب «در جستجوی صبح» آن را چنین توصیف میکند :
«...در بازگشتم بود كه آقاي سياوش كسرايي ترجمه كتابي را برايم آورد به نام خياط جادو شده، يك اثر ادبي نوشته شالوم عليخم نويسنده يهودي معاصر. من كتاب خياط جادو شده را چاپ كردم و به پاس محبتهايي كه ايرانيان يهودي در اسرائیل به من كرده بودند طي يادداشتي كوتاه در صفحه اول، كتاب را به آنها اهدا كردم... آن روزها در اسرائیل همهجا صحبت از صلح بود و دوستي با اعراب...»
اما دلبستگی و وابستگی به صهیونیسم و اسرائیل، از سوی همان محافل و موسساتی که طرح و برنامه نشر را به انتشارات امیرکبیر و مدیر وقت آن دیکته میکردند، در عمق وجود امثال جعفری تزریق شده بود.
انتشار ترجمه كتاب «دومين شانس» نوشته كنستان ويرژيل گئورگيو كه در آن به صراحت به تبليغ پايگاه صهيونيستها در خاورميانه يعني اسرائيل پرداخته شده، نشان از ارادتي داشت که مدیر وقت انتشارات امیرکبیر نیز مانند بسیاری از کارگزاران به اصطلاح فرهنگی رژیم شاه، به رژیم اشغالگر قدس داشت. در این کتاب آمده است: «... اسرائيل يك دولت مذهبي است. در چنين دولتي انسان هنوز ارزش خود را از دست نداده و اسرائيل تنها دولت مذهبي جهان است»