عاشق حماسهخوان!
دل که به کیمیای عشق آذین شود و ردای منیر عاشقی به دوش کشد، بهانه نمیداند. برنا و با طراوت، کمر به دفاع از حرمت «عاشقانهها» میبندد و «خستگی» را به جای میگذارد و «ناتوانی» را دست به سر میکند!
عاشق که باشی به شوق دلدار و عطر دلدادگی، به گردنههای عشق بازی و پیچهای خطر، راسخ و بردبار و بصیر پای میگذاری و «غفلت» را اسیر و «عافیتطلبی» را به شکوه رادمردی، به نفع دل، تسلیم میکنی!
ای پدر! ای عاشق «حماسه- صولت»! عصایت به صلابت تو تکیه داده است! ما غیرت خوان سطور نگاه توایم! ما در سایه بلند سپیداری عزم تو، قامت رایت مجاهدت را برفراز میبینیم!
شور نفست هماره!