kayhan.ir

کد خبر: ۵۵۱۳۱
تاریخ انتشار : ۲۱ شهريور ۱۳۹۴ - ۱۹:۲۶

نجات اباصلت از زندان مأمون(حکایت خوبان)

اباصلت هروی نقل می‌کند که بعد از شهادت و به خاک سپاری امام رضا(ع) به امر مامون مرا به زندان بردند. مدت یک سال در حبس به سر بردم. این مدت بر من بسیار سخت گذشت و دلتنگ شدم. شبی بیدار ماندم و به عبادت و ذکر و دعا پرداختم و محمد و آل محمد(ص) را شفیع خویش قرار دادم و به آنها متوسل شدم و خداوند را به حرمت آنان سوگند دادم که مرا از آن وضع نجات بخشد. هنوز دعایم پایان نیافته بود که دیدم ابوجعفر محمدبن علی(ع) بر من وارد شد و فرمود: ای اباصلت! سینه‌ات تنگ شده است، و صبر و تحملت تمام گشته؟ عرض کردم: آری، به خدا سوگند فرمود: برخیز و با من بیرون آی، آنگاه دست مبارک خود را بر غل و زنجیرهای من زد و همه را گشود و دست مرا گرفت و از زندان بیرون آورد، در حالی که نگهبانان مرا دیدند، اما به کرامت آن حضرت قدرت سخن گفتن نداشتند. وقتی که از درب زندان خارج شدیم، امام جواد فرمود: برو به امان خدا، تو را به خدا سپردم، و بدان که بعد از این هرگز با مامون روبرو نخواهی شد، و او هم تو را نمی‌یابد. اباصلت می‌گوید: همچنان شد که امام فرمود، به طوری که تاکنون مامون بر من دست نیافته است. (1)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- عیون اخبار الرضا(ع)، ج 2، ص 245