kayhan.ir

کد خبر: ۵۵۰۶
تاریخ انتشار : ۲۳ بهمن ۱۳۹۲ - ۲۱:۳۷

چشم به راه سپیده

تو را غایب نامیده‌اند، چون «ظاهر» نیستی، نه اینکه «حاضر» نباشی.
«غیبت» به معنای «حاضر نبودن»، تهمت ناروایی است که به تو زده‌اند و آنان که بر این پندارند، فرق میان «ظهور» و «حضور» را نمی‌دانند، آمدنت که در انتظار آنیم به معنای «ظهور» است، نه «حضور» و دلشدگانت که هر صبح و شام تو را می‌خوانند، ظهورت را از خدا می‌طلبند نه حضورت را. وقتی ظاهر می‌شوی، همه انگشت حیرت به دندان می‌گزند با تعجب می‌گویند که تو را پیش از این هم دیده‌اند. و راست می‌گویند، چرا که تو در میان مائی، زیرا امام مائی، جمعه که از راه می‌رسد، صاحبدلان «دل» از دست می‌دهند و قرار ازکف می‌نهند و قافله دل‌های بی‌قرار روی به قبله می‌کنند و آمدنت را به انتظار می‌نشینند...
و اینک ای قبله هر قافله و ای «شبروان را مشعله»، در آستانه آدینه‌ای دیگر با دلدادگان دیگری از خیل منتظرانت سرود انتظار را زمزمه می‌کنیم.
رخ مهتاب در آب
بی‌قرار توام و در دل تنگم گله‌هاست
آه، بی‌تاب شدن عادت کم‌حوصله‌هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله‌هاست
بی‌تو هر لحظه مرا، بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله‌هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
دیدنت آرزوی روز و شب چلچله‌هاست
باز می‌پرسم از آن مسئله دوری و عشق
و ظهور تو جواب همه مسئله‌هاست
***
بوی خورشید
شبی را به خوابم بیا نازنین!
دلم را پر از بوی خورشید کن
بیا چشمه غصه‌های مرا
پر از جوشش شعر امید کن
بیا که جهان زیر هر گام تو
پر از رویش سبزه‌ها می‌شود
دل آسمان پر ز رنگین کمان
زمین غرق ذکر خدا می‌شود
***
قصه پرواز
امشب از مفهوم مستی جرعه‌ای سر می‌کشم
فکر دیدار تو را تا مرز باور می‌کشم
ای نگاهت سبز، ای سرچشمه آئینه‌ها
گر بیایی با تو از پاییزها پر می‌کشم
خوب من! با هم قراری داشتیم آدینه‌ها
سال‌ها طرح نمی‌آیی به دفتر می‌کشم
من به قربان قدم‌هایت، تو برگرد و ببین
جای قربانی گلویم را به خنجر می‌کشم
قصه پرواز تو در آسمان پیچیده است
باز امشب در هوایت بی‌نشان پر می‌کشم
***
شعر تنهایی
سکوت کوچه‌های تار جانم، گریه می‌خواهد
تمام بندبند استخوانم، ‌گریه می‌خواهد
ببار ای ابر باران‌زا! میان شعرهای من
که بغض آشنای آسمانم، گریه می‌خواهد
بهاری کن مرا جانا! که من پابند پاییزم
و آهنگ غزلهای جوانم، گریه می‌خواهد
نمی‌خواهم دگر آیینه را؛ چشمان من مردند
که در متنش نگاه ناتوانم،‌گریه می‌خواهد
چنان دق کرده احساسم میان شعر تنهایی
که حتی گریه‌های بی‌امانم، ‌گریه می‌خواهد
فرهام شاه‌آبادی فراهانی
***
چشم به راه
مشتاق جمال همچو ماهش، هستیم
محتاج نگاه گاهگاهش هستیم
عمری‌ست که بسته‌ایم بر روزنه‌ها
چشمی که یقین کند به راهش هستیم
***
شعله جانسوز
سالی گذرد بی‌تو مرا روز؛ بیا
جان سوخت، تو- ای شعله جان‌سوز!- بیا
لبریز شده کاسه صبرم، جانا
ای از همه غایب ای دل‌افروز، بیا