به یاد سردار شهید «عیسی حیدری»
«دوست دارم اینطوری شهید بشم»!(حدیث دشت عشق)
شهید «عیسی حیدری» اول خرداد 1343 در شهرستان بافت به دنیا آمد. با آغاز جنگ، تحصیل را رها کرد و عازم جبهههای حق علیه باطل شد و چون شجاعت و ذکاوت خاصی داشت به عنوان فرمانده گردان غواص لشکر منصوب شد.بعد از خوشو بش معمول، از وضعیت زندگیاش پرسیدم. گفتم: دانشگاه رفتی؟ ازدواج کردی؟ گفت:عقد کردهام. گفتم: مبارکه. پس حاضر شدی ازدواج کنی، حالا طرف کی هست؟ گفت: تکه زمینی در گلزار شهدای روستامون. میخوابید و چشمهایش را نیمه باز روی هم میگذاشت؛ لبخندی روی لبش میآورد و میگفت: دوست دارم این طوری شهید بشم، نمیخوام موقع شهادت، چهره ام غمگین باشه و دیگران با دیدن چهرهی من خوفی از شهادت در وجودشون احساس کنن. برای آموزش نیروهای تحت فرماندهیاش سرمایه گذاری زیادی کرده بود. یک روز گفت: آموزش را صد در صد نیاز داریم، ولی از اون مهم تر؛ توکل به خدا و استعانت ازائمهی اطهاره. با آموزشهایی که میبینیم، یک اعتماد به نفس ظاهری پیدا میکنیم، اگر شب عملیات، ائمه به فریاد ما نرسند، از اون موانع کذایی نمیتونیم بگذریم. جلوتر از نیروها وارد آب میشد و آخرین نفر از آب خارج میشد، همیشه با یاد حضرت فاطمه (سلام الله علیها) کارهایش را پیش میبرد. دشمن، بچهها را روی آب میزد. تیر از همه طرف میآمد، ولی «عیسی» اصلاً نمیترسید. تا صبح، آرام و قرار نداشت؛ آرپی جی شلیک میکرد، به مجروحین سر میزد، نیروها را هدایت میکرد. شب وداع عملیات، به نیروهای گروهان غواص میگفت: یادتون نره اگه بناست شهید بشیم، بهتره سخت درد بکشیم وشهید بشیم، بهتره موقع شهادت دست و پا و سر نداشته باشیم، تا درجه ی شهادت مون بیشتر باشه و سرانجام در عملیات کربلای پنج با بدنی مملو از تیر و ترکش به شهادت رسید. وقتی به جنازه عیسی نگاه میکردیم، با همان لبخندی که خودش دوست داشت، به شهادت رسیده بود. همان طور که پیش بینی کرده بود، جنازهاش را از آب گرفتیم.