هر قدر دیر هم برسی باز نوبری(چشم به راه سپیده)
Email:SEPIDEH@Kayhannews.ir
برایم بنویس
معنی فاصلهها چیست برایم بنویس
درد این واژهسرا چیست برایم بنویس
تو تماشاگر من بلکه نه من فاصلهای
علت دوری ما چیست برایم بنویس
همه جا غرق دعا میشوم از آمدنت
معنی اشک و دعا چیست برایم بنویس
... خون دل خوردنت از بار گناهان من است
معنی شرم و حیا چیست برایم بنویس
مثنوی نه، غزلی نه، نه قصیده آقا
مصرع از درس وفا چیست برایم بنویس
دست من را تو نگیری به زمین میافتم
حکمت دست شما چیست برایم بنویس
تو برایم بنویسی به یقین میفهمم
حرمت خون خدا چیست... برایم بنویس
مهرشاد واحدی
***
همین جمعه
بگو خزان بنشیند، بهار سر برسد
شکوفههای درخت انار سربرسد
در ایستگاه قدیمی نشستهام شاید
شبی دوباره به اینجا قطار سربرسد
و ابرهای سیاه لجوج پس بکشند
که آفتاب تو از کوهسار سربرسد
چقدر باید از این انتظار شکوه کنم؟
چقدر مانده که این انتظار سربرسد؟
هوای صید تو دارد دل شکسته من
کمین گرفته که وقت شکار سربرسد
دعای عهد اهالی شهرمان اینست:
خدا کند که همین جمعه یار سربرسد
سعید بخشنده
***
فصل ناگزیر
گاهی شبیه اشکی و گاهی کبوتری
بغضی که مینشینی و پلکی که میپری
ای نامهای که زود به دستم نمیرسی
تو هرچه سر به مهرتری، خواندنیتری
تو کیستی که نام تو را تاک برلبش
آورد و داد این همه انگور عسکری
آمد بهار و باز تو در راه ماندهای
آمد بهار دیگر و تقویم دیگری
سیبی که تا رسیدن تو صبر میکنم
هرقدر دیر هم برسی، باز نوبری
دامن گرفته است جهان تابش تو را
یک کهکشان و دامن این قدر مشتری؟
ای فصل ناگزیر به تقویمها بگو:
از دست روزها چقدر آن طرفتری؟
عالیه مهرابی
***
محض یار
وچشم ابری من بر کویر خواهد ماند
همیشه جمله «نعمالامیر» خواهد ماند
چقدر فرصت پرواز... آسمان خالی
و پشت میله کبوتر اسیر خواهد ماند
به روی پنجره سبز این نوشته شدهست
میان حنجره سرخ تیر خواهد ماند
نگاه کن... پسر مهزیار خواهم شد
که محض یار دلم در مسیر خواهد ماند
درون دولت تو فقر میشود؟ هرگز
فقیر عشق تو اما فقیر خواهد ماند
سلام بر تو که طاووس هستی و یوسف
به پیش جلوه تو سر به زیر خواهد ماند
مگر همیشه و هرجا غروب عاشوراست؟
که با ظهور تو ظهر غدیر خواهد شد
علی پورزمان
***
جمعههای تعطیل
آواره بیرون میروم با سایهای تنها
شاید تو آنجایی میان شهر آدمها
در آن طرف شهریست با جغرافیای بیست
آنجا به غیر از عشق بی شک ماجرایی نیست
من این طرف در مرکز یک شهر خاموشم
پس کوچههایش را در این دفتر نمیپوشم
ها میکنم دستان سردم را که خشکیدهست
انگار قندیل از نگاه شهر باریده ست
این جمعههای ساکت و تعطیل، کمرنگست
در ندبهها فرصت برای حرفها تنگست
حالا دعاهای زمین عصیان تکرارست
طرز نگاه آدمکها گنگ و آوارست
در کوچهها ماندهست ردی از نگاهی خیس
شاید خیابان میرود سمت گناهی خیس
فرم مداد قرمزم خاکستری رنگ ست
یک روزنامه داد زد هر روزمان جنگست
هر روز میگردم پی شهری که آنجایی
شهری که نان میداد در سرمشق، بابایی
شهری که دارایش انار سرخ را میکاشت
تصمیم کبری زیر باران گفتنیها داشت
اکرم بهرامچی