به یاد شهید «عیسی اکبری»
رمز و راز عجیب 9دی (حدیث دشت عشق)
همسر سردار شهید «عیسی اکبری» داستان زندگی مشترک کوتاهش با این شهید را روایت میکند، سرگذشت زندگی پر رمز و رازی که تمام اتفاقات مهم آن در 9 دی رقم خورد. «همیشه نه دی را بخاطر دارم. نهم دی 1362 شیرینی خوران نامزدیمان بود. نهم دی ماه 1364 عروسی کردیم. پسرمان جابر درنهم دی ماه 1365 متولد شد. عیسی در دی ماه 1365 شهید شد و در نهم دی 1374 استخوانهای عیسی را آوردند.... روستازاده ساروی که فارغالتحصیل نمونه دانشگاه دفاع مقدس بود. آنها 5 برادر بودند و همگی اهل جنگ و جهاد؛ موسی، عیسی، عسگر، ابراهیم و عباس... دستور ارباب روستا به پدر عیسی برای خادم مسجد شدن، یک توفیق اجباری برای عیسی و برادرهایش بود تا سالهای کودکی را در هوای ملکوتی مسجد نفس بکشند. در تعزیه ماه محرم روستا، عیسی همیشه نقش اسرای کربلا را بازی میکرد. عیسی سال 1361 به عضویت سپاه درآمد و بهعنوان نیروی مخابراتی مشغول بکار شد و بعد مسئول مخابرات گردان شد. البته با اینکه نیروی مخابراتی بود اما اکثراً بعنوان نیروی رزمی فعالیت میکرد. عیسی، لباس مناسبی برای روز عروسی نداشت. پدرش گفت: لباس سپاه را بپوش. عیسی قبول نکرد و گفت: بیتالمال است. برای همین عیسی کت پدرش را پوشید. قبل از اینکه وارد خانه شود، روی سکو سه بار با صدای بلند دعای «اللهم الرزقنی توفیق شهاده فی سبیله» را خواند و اقوام و دوستان که در حیاط بودند، بلند آمین گفتند. 9 دی سال 1374 بود و پسرمان 9 سالش شده بود که استخوانهای پدرش را آوردند. 350 شهید را برای تشییع به ساری آورده بودند و آخرین تابوت، تابوت عیسی بود. وقتی مادر شوهرم تابوت عیسی را دید همان لحظه احساس کرد که آتشی از دلش بیرون آمد و خاموش شد و قلبش آرام گرفت. مادر شوهرم استخوانهای عیسی را نوازش میکرد و میگفت: سلام مرا به فاطمه زهرا(س) برسان......