چرا از آخرت نمیترسیم؟
محمدمهدی رشادتی
*اماممجتبی(ع) فرمود: من احب الدنیا ذهب خوف الاخره من قلبه. هرکس دنیا را دوست داشته باشد، ترس از آخرت از دلش بیرون میرود. (فرهنگ سخنان امامحسن(ع) ص 283)
امامحسن(ع) میفرمایند: حب دنیا باعث میشود که آدمی از قیامت و عذاب آخرت هراس نداشته باشد. زیرا نسبت به آن دچار غفلت و فراموشی میشود.
جلوه دنیا مقدمه تکیه و دلبستگی بر دنیاست. تکیه بر دنیا مقدمه غفلت از آخرت است. البته علاقه طبیعی به مادیات و مظاهر دنیایی در نهاد هر انسانی وجود دارد. آنچه خطرناک است فریب خوردن از زینتها و جلوههای آن و عدم کنترل دلبستگیهاست. (تفسیر نور ج 2 ص 29)
مسئله اصلی این است که چگونه میتوان حب دنیا را از دل بیرون کرد و از آن فقط به عنوان وسیله کسب کمال و نه هدف بهرهمند شد. حضرت خود چنین پاسخ میفرماید: معرفت به قیامت عامل رهایی و نجات از فریب دنیاست. اگر مرگ و مسیر آن را بشناسی، آرزو و غرور را در دنیا از یاد خواهی برد. (همان، ص 439)
امام صادق(ع) در این باره میفرمایند: هرکس خدا را بشناسد قطعا از او خواهد ترسید و هرکس از خدا خوف داشته باشد، دل از دنیا برخواهد کند: من عرفالله خافالله و من خاف الله سخت نفسه عنالدنیا (اصول کافی ج 3 ص 110)
در قرآن کریم نیز تاکید می شود که از میان بندگان خدا تنها عالمان (عالمانبالله) از او میترسند: «انما یخشی الله من عبادهالعلماء (فاطر 28)
البته حب دنیا مظاهر و مصادیق گوناگونی دارد. رسولاکرم(ص) در عبارتی کوتاه به مهمترین آنها به عنوان اولین سرچشمههای گناهان اشاره میکنند: 1) حب دنیا 2) حب ریاست 3) حب خوردن 4) حب خواب 5) حب راحتی 6) حب زنان و شهوترانی (فرهنگ سخنان پیامبراکرم(ص) ص 848)
سلمان و جوان خدا ترس
شیخ مفید از ابن ابیعمیر از امامصادق(ع) روایت میکند: سلمان در کوفه گذرش به بازار آهنگرها
افتاد.
دید جوانی بیهوش روی زمین افتاده است. مردم گفتند: او غش کرده است. ای سلمان چیزی در گوشش بخوان شاید به هوش آید. سلمان بالای سر او رفت. تا به هوش آمد گفت: ای سلمان مردم درباره من درست نمیگویند. وقتی اینجا آمدم و پتک زدن آهنگرها را دیدم، یاد آیهای از قرآن افتادم که میفرماید: «ولهم مقامع من حدید و برای آنان (بدکاران) گرزهای آهنین است. (حج 21)
بعد از آن ترس عذاب الهی عقلم پرید. سلمان گفت: تو از این لحظه برادر و رفیق من هستی. تا اینکه روزی جوان، مریض شد. موقع جان دادن وی سلمان خطاب به حضرت عزرائیل گفت: ای ملکالموت با برادرم مدارا کن. پاسخ شنید: من نسبت به هر مومنی اهل مدارا هستم. (عبرتآموز، ص 225)
نقل میکنند: حضرت داود(ع) به کوهی رسید که پیامبری عابد به نام حزقیل آنجا زندگی میکرد. از او پرسید: آیا هیچ وقت به دنیا تمایل پیدا کردهای؟ فرمود: آری. گاهی به قلبم خطور میکند. داود (ع) پرسید: در آن حال چه میکنی؟ گفت: وارد این دره میشوم. داود وارد دره شد. تختی از آهن دید که جمجمهای پوسیده و استخوانهای متلاشی شده و لوحی روی آن بود. روی لوح نوشته شده بود:
من «اروی شلم» هزار سال پادشاهی کردم و هزار شهر ساختم و حرمسرائی دارای هزار زن داشتم. ولی اکنون خاک بسترم، سنگ، متکای زیر سرم و مار و کرم، همسایهام شدهاند. کسی که سرانجام کار مرا به دیده عبرت بنگرد، فریفته و علاقهمند به دنیا نخواهد شد. (داستانهایی روایی ص 210)