گفت وگو با فاطمه علیپور همسر حجتالاسلام مهدی مطلبی
شهید راه عشق ؛ عمار ولایت
فاطمه دوست کامی
اشاره:
از دانشگاه برمیگردم. در ازدحام جمعیت داخل مترو از لرزش خفیف تلفن همراهم متوجه آمدن پیامکی میشوم. به سختی قدری جابهجا میشوم و با اکراه دست میکنم داخل کیفم و گوشی را برمیدارم و پیام را میخوانم:
خبر فوری: در پی عروج شهادتگونه حجتالاسلام مهدی مطلبی مراسم مناجات شعبانیه با حضور خانواده ایشان در مسجد امام مهدی(عج) تهرانسر برگزار میشود.
به روبرو خیره میشوم و یکبار دیگر پیام را توی ذهنم مرور میکنم... عروج شهادتگونه حجهالاسلام مهدی مطلبی...
نوای مناجات حاج مهدی توی گوشم زنگ میخورد. یک مرتبه پژواک صدای حزین و گرفتهاش که در مصیبت اهلبیت سوز عجیبی پیدا میکرد توی سرم میپیچد. فراز و فرود روضههایش یکی یکی یادم میآید. باورش سخت است. چه زود همه آن لحظهها خاطره شد. چیزی ته حلقم گره میخورد و بالا میآید. گلویم تیر میکشد. نمیفهمم کی و چطور بغضم میترکد و به پهنای صورت اشک میریزم. شروع میکنم به تماس گرفتن با بچهها و پرس و جو کردن درباره ماجرا. همه با بهت حرف میزنند. هیچکس باورش نمیشود به این راحتی خطیب باصفای جمع بچههای هیات امام حسن عسکری(علیهالسلام) برای همیشه از پیش مان رفته باشد.
شب با چشمانی بارانی میهمان منزل پدریشان میشویم. خانواده حاج مهدی مطلبی از مادر و همسر گرفته تا برادرها با وجود داغ سنگین کوچ عزیزشان، صبورانه پذیرایمان میشوند. البته خیلی جای تعجب نیست. با شناختی که در این سالها از آنها پیدا کردهام، از خانواده متدینی چون آنها دیدن چنین متانت و توکلی در این مصیبت وارده دور از انتظار نیست. همانجا متوجه میشویم که علت درگذشت این جوان طلبه تصادفی است که در یکی از جادههای کردستان اتفاق افتاده. آنطور که همسرش میگوید قرار بوده که حاج مهدی مطلبی برای نخبگان سنندج جلسه سخنرانی پیرامون دغدغههای مقام معظم رهبری در مورد موضوعات هستهای کشور داشته باشد که به دلیل خوابآلودگی راننده خودروشان از جاده منحرف شده و در اثر اصابت به تیر چراغ برق و واژگون شدن آن، دچار سانحه شدید شده و در دم جان میسپارد. راننده خودرو نیز از ماشین به بیرون پرت شده و تاکنون بیهوش است.
حاج مهدی مطلبی متولد سال1364 بود و مدرک دیپلمش را از دبیرستان فرهنگ تهران گرفت. او سال 1382 وارد حوزه علمیه قم و در مدرسه علمیه معصومیه مشغول تحصیل علوم حوزوی شد. حاج مهدی مطلبی انس و الفت زیادی با شهدا داشت تا جایی که مسئولیت واحد شهدای بسیج مدرسه معصومیه و برگزاری نشستهای شبی با شهدا بر عهده او افتاد و بعد از آن هم روایتگری سفرهای راهیان نور سهم عمده فعالیتهای او در خصوص شهدا بود.
به همینسبب حاج مهدی مطلبی اولین اثرش را تحت عنوان«بچههای محله تو و من» و با محوریت نکات برجسته زندگی شهدا تالیف و به چاپ رساند.
او ضمن ادامه تحصیلاتش در سطوح عالی در قم و بهرهجویی از محضر اساتید حدود سه سال در درس خارج شرکت کرد و در همان سالها مسئولیت هیئت مکتبالشهدای تهرانسر را هم بر عهده داشت. این ذاکر امام حسین(ع) با تاسیس پایگاه اینترنتی جامع اشعار آیینی با نام« حسینیه» گام بلند و مثبتی در راه احیای فرهنگ اهلبیت (ع) برداشت به طوری که در مدت بسیار کوتاهی این سایت به یکی از سایتهای مطرح در این حوزه تبدیل شد.
اما آنچه امروز بیش از هر بحث دیگری در رابطه با فعالیتهای ایشان مدنظر است، مشغولیتها و دغدغههای حاج مهدی مطلبی در بحث مذاکرات هستهای کشورمان است. او با تالیف دو اثر ارزشمند در این حوزه به نامهای "عقبنشینی ممنوع " و” راز آنچه مرقوم داشتند”، نقش بزرگ و بهیادماندنیای در تبیین مطالبی مدون و مهم در عرصه هستهای کشور داشت. برای آشنایی بیشتر با فعالیتهای ایشان پای صحبت همسر و همراهش مینشینیم و از ایشان میخواهیم تا برایمان از حاج مهدی و دغدغههایش بگوید.
* سرکار خانم علیپور آن طور که از دوستان حاج مهدی شنیدهایم ظاهرا ایشان در حوزه تدریس هم داشتهاند، لطفا در این مورد قدری برایمان بگویید.
بسم الله الرحمن الرحیم. بله درست میفرمایید. ایشان جزو طلبههای ممتاز مدرسه معصومیه بودند. طوری که در همان سالهای ابتدایی طلبگیشان در همان مدرسه معصومیه و بعد در موسسه جامعالثقلین مشغول تدریس میشوند. اول تدریس ادبیات عرب را شروع میکنند و در سالهای بعد کلام و فلسفه را. در تدریس فلسفه با کتاب” بدایه” از علامه طباطبایی شروع میکنند و پس از مدت کمی آنقدر به این کتاب مسلط میشوند که به گفته شاگردانشان انگار سالهای سال است که دارند این کتاب را تدریس میکنند.
* چه شد که ایشان علاقهمند به پیگیری مباحث هستهای شدند و این قدر جدی به این حوزه ورود کردند؟
دلیل این ورود جدی را باید در روحیه ولایتمداری ایشان جستجو کرد. حاج مهدی با تمام وجودش خود را سرباز ولایت میدانست. چه در بحث هستهای و چه در هر حوزه دیگر، وقتی میدید حضرت آقا صاحب دغدغهای هستند حتی برای یک لحظه هم نمیتوانست بیتوجه به آن موضوع سکوت کند. این روحیه او را تمام اطرافیانش بهخوبی حس میکردند. بحث هستهای هم یکی از همین مسایل بود. حاج مهدی به گفته خیلیها فرد باهوش و نخبهای محسوب میشد. او واقعا عمق نگرانیهای مقام معظم رهبری را به خوبی درک کرده بود. برای همین بود که در این راه لحظهای آرام و قرار نداشت.
* فعالیتهایشان در این زمینه به چه صورت بود؟
حاج مهدی تریبونهای خودساخته مختلفی در اختیار داشت. یکی از این تریبونها قلم گیرا و رسایش بود. اولین کتاب او با نام” بچههای محله تو و من” که در رابطه با شهدا بود، در انتشارات معارف به چاپ رسید و با استقبال خوبی مواجه شد. لحن زیبا و از دلبرخاستهاش واقعا مخاطب را جذب میکرد. او با استفاده از همین قلم دست به تالیف سه اثر در حوزه انرژی و مسائل هستهای کشور زد. در اولین اثر که نامش نقد و بررسی متن توافقنامه ژنو بود و یک ماه بعد از امضای این توافقنامه به چاپ رسید، حاج مهدی به نقد و واکاوی این توافقنامه پرداخت. دکتر سعید جلیلی وقتی کتاب را مطالعه کردند با تعجب گفته بودند که واقعا این که یک طلبه با مشغلههای متفاوت و فضای فکری درسی و علمی حوزوی توانسته چنین اثری در تبیین حقیقت توافقنامه ارائه کند، جای تبریک دارد. کتاب دومش در این حوزه، کتاب” عقبنشینی ممنوع” است. او در این کتاب به بررسی نظرات مقام معظم رهبری درباره مذاکرات هستهای دولت یازدهم، از مرداد92 تا اسفند93 پرداخت.
* موضوع کتاب راز آنچه مرقوم داشتند چه بود؟ آنطور که شنیدیم این کتاب در مدت سه هفته بعد از چاپ حدود سه هزار نسخه فروش داشته است!
بله. کتاب” راز آنچه مرقوم داشتند”، کتابی پرمحتوا و محصول دو سال تلاش شبانهروزی، عاشقانه و مخلصانه او بود. البته من هیچ وقت فکرش را نمیکردم که کتاب چنین بازخوردی داشته باشد و اینقدر زود مورد توجه موافقان و مخالفانش قرار بگیرد. این کتاب مشتمل بر فصلهای مختلفی است که در تعدادی از آنها انرژی هستهای و مسائل مربوط به آن به طور بیطرفانه مورد بررسی قرار گرفته بود و در مابقی فصول هر آنچه در طول سالهای گذشته بر پرونده هستهای کشورمان گذشته بود شرح داده شده بود. روز بازدید مقام معظم رهبری از نمایشگاه کتاب امسال، مسئول انتشارات شهید کاظمی که کتاب را چاپ کرده بود، آن را به آقازاده حضرت آقا رسانده بودند. چند روز بعد هم ایشان پیام داده بودند که به نویسنده کتاب بگویید که من این کتاب باارزش را خواندهام و از طرف من از ایشان تشکر کنید. حاج مهدی با نگاهی عمیق و ریزبین نقات قوت و ضعف عملکرد تیمهای مذاکرهکننده هستهای در دولت حاضر و دولتهای پیشین را به چالش کشیده بود. برای همین بود که خیلی از این نوشتهها به مذاق عدهای خوش نیامد و مسائلی پیش آمد که واقعا دور از انتظار بود.
* میتوانم بپرسم چه مسائلی؟
بله حتما. ناشر و حاج مهدی خیلی تلاش کردند که کتاب را به نمایشگاه کتاب امسال برسانند. با این که تاکنون هنوز فرصت نشده تا برای کتاب آئین رونمایی بگیرند اما با تلاش فراوان نهایتا 200 جلد از کتاب برای نمایشگاه کتاب آماده شد و جالب هم اینجاست که علیرغم نداشتن هیچ تبلیغات و معرفی خاصی تمام کتابها به فروش رفت. بعد از اتمام نمایشگاه ناشر مجددا اقدام به چاپ و توزیع کتاب کرد اما این بار چیز زیادی از چاپ نگذشت که تلفنهای مشکوک به مسئول چاپخانه شروع شد. اول با حربه تطمیع وارد شده و گفته بودند که تمام کتابهایتان را یکجا میخریم اما وقتی دیدند که ناشر موافقت نمیکند و میگوید دوست دارد کتاب را به دست مخاطب عام برساند، شروع کرده بودند به تهدید که اگر دست از چاپ کتاب برندارید با چندتا نارنجک انتشاراتتان را میفرستیم هوا. چاپخانه سه روز از چاپ دست نگه داشت اما وقتی در تماس بعدی، ناشر بهشان گفت که من آرزو داشتم توی جنگ با نارنجک دشمن بروم هوا حالا که آنجا نشد، شاید قسمت بوده توی این جبهه به فیض برسم. بعد از این ماجرا، تلفنهای تهدیدآمیز به حاج مهدی شروع شد.
* یعنی خود ایشان را هم تهدید میکردند؟
بله. اول گفتند به خاطر مطالب که توی کتاب عنوان کردی از شما شکایت میکنیم و دادگاهیات میکنیم. من خیلی نگران بودم اما چند وقت گذشت و هیچ خبری نشد. حاج مهدی هم میگفت چون جز حقیقت توی کتاب چیزی ننوشتهام نتوانستهاند مطلبی علیه من پیدا کنند. دوباره تلفنهایشان شروع شد. نمیگفتند از طرف چه کسی تماس میگیرند اما فقط یکسره تهدیدش میکردند. حاج مهدی به من نمیگفت که چه چیزی به او میگویند فقط یک مرتبه که خانه بود و زنگ زدند برای تهدید کردن دوباره دیدم دارد بهشان میگوید آقاجان فقط خواهشا هر کاری که از عهدهتان برمیآید، کوتاهی نکنید. تماسشان که تمام شد هرچه به حاج مهدی گفتم که چه گفتند چیزی نگفت و گفت هیچی قدری وراجی کردند و بعد هم قطع کردند.
* به نظرتان چرا ایشان را تهدید میکردند؟
دو بحث مطرح بود؛ اول کتابی که به قلم و با تلاش و تحقیق ایشان نوشته شده بود و دوم سخنرانیها و روشنگریهایی که ایشان در خصوص مسائل هستهای کشور داشت. این که میگویم ایشان بعد از شنیدن نگرانیهای رهبرعزیزمان لحظهای آرام و قرار نداشت فقط یک حرف نیست. از وقتی که بحث بازرسیهای سرزده از مراکز نظامی و بازجویی از دانشمندان هستهای پیش آمده بود و حضرت آقا فرموده بودند که من اجازه نمیدهم که این اتفاقات بیفتد دیگر حاج مهدی حتی یک شب هم با آرامش سر روی زمین نگذاشت. همهاش میگفت ببین کارمان به کجا رسیده که آقا خودشان آمدهاند وسط و از خودشان مایه گذاشتهاند و میگویند من اجازه نمیدهم چنین اتفاقی بیفتد. حاج مهدی روحیه لطیف و حساسی داشت؛ آنقدر حساس که وقتی زیاد حرص و جوش میخورد و مسئلهای ناراحتش میکرد رنگ پوست صورتش تیره میشد. از آن روز به بعد بود که برای خودش تکلیف جدیدی تعریف کرد و با سفر به شهرها و استانهای مختلف و سخنرانی در جمع نخبگان تلاش میکرد تا پیام حضرت آقا را به گوش همه برساند و آنهایی را که خودشان را در این وادی به خواب زدهاند بیدار کند.
* این سفرها را به تنهایی میرفتند؟
خیر. به غیر از من گاه برخی از دوستانشان هم همراهشان بودند. آخرین سفر حاج مهدی اولین سفری بود که همراهش نرفتم. روز قبل از آن روز اصفهان بودند و روز قبلترش هم کرمان. برای سه روز بعد از کردستان هم به ترتیب برنامه سخنرانی در مازندران، قم و سبزوار را داشت. قسمت این بود که او تنها برود و به رفقای شهیدش پیوندد و من بمانم و این دنیای پست.
* با وجود این تهدیدها هیچ وقت نشد که او را از رفتن به این سفرها منع کنید؟
به خاطر تهدیدها که نه، اما وقتی میدیدم دارد اینهمه به خودش فشار میآورد و برنامههای سفرها و سخنرانیهای روشنگرانهاش را اینقدر فشرده میچیند گاهی پیش میآمد که از ایشان بخواهم سفری را لغو یا برنامههایشان را جابجا کنند اما هر دفعه یک طور قانعم میکرد. میگفت شما دوست داری مثل خیلی از طلبهها فقط بچسبم به کتاب و درسم و هیچ مسئلهای برایم مهم نباشد؟ حتی شب آخر قبل از حرکت به سمت کردستان چون ساعت حرکتشان یک نیمه شب بود و خودم هم نمیخواستم همراهشان بروم قدری دلشوره داشتم و گفتم اگر ممکن است سفر را لغو کنند اما گفت دلت راضی میشود به خاطر کوتاهی من و امثال من فردا اشک به چشمهای آرمیتا و علیرضا بیفتد؟ اگر جلویمان را بگیرند و بگویند از دستاوردهای پدرانمان چطور محافظت کردید، چه باید جواب بدهیم؟! همیشه همینطور بود. طوری صحبت میکردند که دیگر نمیشد روی حرفشان چیزی گفت. با همه خستگیای که از سفر قبلیاش داشت، حتی حاضر نشد یک روز سفرش را به تعویق بیاندازد. خیلی مصمم بود در این راه. هیچچیز جلودارش نبود. حرفهای درون سینهاش انگار روی دلش سنگینی میکرد و تا آنها را به گوش صاحبانش نمیرساند، آرام و قرار نداشت. با همه نگرانیهایی که برایش داشتم وقتی این تلاش و پیگیری خالصانه و بیریایش را میدیدم از عمق وجودم به او افتخار میکردم.
* هیچ وقت تصورش را میکردید که اینقدر زود راهی شود؟
حاج مهدی آدم پرتلاشی بود. مثل کسی بود که انگار خیلی دیرش شده و وقتش تنگ است. این حرف یک ادعا نیست. اگر به گذشته و پرونده کاری و خدمتش نگاه کنید خودتان متوجه میشود که نوعی شتاب در تمام کارهایش بود؛ البته شتابی سازنده نه مخرب که باعث ناکارآمدی شود. چند وقت پیش با چند نفر از دوستانش و به همراه یک راهبلد با پای پیاده راه میافتند به سمت فردو و تا نزدیکی فنسهای سایت فردو 12 کیلومتر پیادهروی میکنند. میگفت توی راه مخصوصا وقتی به سایت نزدیک میشدیم همهاش توی دلمان خدا خدا میکردیم که کسی بیاید و جلویمان را بگیرد و بگوید کجا دارید میروید و اصلا که هستید؟ اما دریغ از یک نگهبان ساده که ببینیم. نزدیک سایت چندتا پرچم و پلاکارد با محتوای« ما اجازه نمیدهیم»نصب کرده بودند و برگشته بودند. شبی که از سایت برگشت تا صبح بیدار بود و بیتابی میکرد. باورش نمیشد که فردو اینقدر راحت به تعطیلی کشیده شده باشد و هیچ حصار امنیتیای به دورش نباشد. میگفت آمدیم و به جای ما چندتا جاسوس یا خرابکار داشتند میرفتند به سمت سایت، چرا هیچ حفاظتی در کار نیست؟ بعضی وقتها که میدید سرحالم و ظرفیت شوخی دارم بهم میگفت فاطمه بعد از رفتنم اگر بیایند و از تو بخواهند که از من برایشان حرف بزنی چه میگویی؟ من هم میگفتم از همه کارها و زحمتهایی که کشیدی میگویم. همانها که تا میآیم پیش کسی دربارهشان حرف بزنم میگویی ریا میشود و نمیگذاری حرفی بزنم. به شوخی بهشان میگفتم صبر کن میخواهم پتهات را بریزم روی آب. با همه این حرفها هیچ فکرش را نمیکردم که روزی برسد که من بخواهم بیایم و بنشینم و از ایشان حرف بزنم آن هم به این زودی. هیچ فکرش را نمیکردم مراسم وداع با حاج مهدی همزمان با مراسم وداع غواصان شهید باشد که از وقتی شنیده بود دستهای غواصان شهید را بسته و زنده به گورشان کردهاند یکسره شبها با چشم خیس به خاطرشان به خواب میرفت.
* نکته ناگفتهای مانده؟
فردای عروج حاج مهدی، پدر بزرگوار شهید عزیز مصطفی احمدی روشن به همراه یکی از همکاران و همرزمان شهید احمدیروشن به منزلمان تشریف آوردند. در آن جلسه همکار شهید احمدی روشن از اولین دیداری که با حاج مهدی بر سر مزار شهید مهدی زینالدین داشتند صحبت کرد و خاطرهای از ایشان گفتند که دوست دارم برایتان بگویم. ایشان میگفتند: وقتی از مصطفی برای حاج مهدی عزیزمان میگفتم میدیدم که با همه وجودش گوش میکند و حرفهایم را میگیرد. البته آن موقع هنوز نمیدانستم که ایشان در بحث هستهای این قدر دقیق و عمیق ورود کردهاند و صاحب تالیفاتی هستند. چون دیدم طلبه هم هستند با حالتی گلایهآمیز گفتم واقعا چرا در این شرایط حساس برخی سکوت کرده اند؟ ایشان هم سرشان را انداخته بودند پایین و فقط گوش میکردند. حرفم که تمام شد گفت خب فلانی شما بگو چه کنیم؟ یک لحظه یاد حرف مصطفی افتادم وگفتم وقتی آن موقعها کارمان جایی گره میخورد و به هیچرقمی پیش نمیرفت، مصطفی میگفت بچهها باید خون بدهیم؛ و جدا هم درست میگفت فقط با دادن خون گره از مشکلمان باز میشد. حالا هم واقعا باید خون بدهیم. تا این حرف را زدم مرحوم مطلبی سرش را آورد بالا و توی صورتم نگاهی انداخت و با حالتی خاص گفت فلانی انشاءالله که خون هم میدهیم.
آن روز کتاب« راز آنچه مرقوم »
داشتند را با خودم بردم خانه و مشغول خواندن شدم. آنقدر متن و محتوای کتاب جالب و گیرا بود که مرا به شدت جذب خودش کرد طوری که همسرم با تعجب گفت مگر چیز جدیدی داری میخوانی که اینقدر برایت جالب است؟ شما که همه این مباحث را کهنه کردهای! گفتم: این کتاب بوی شهادت میدهد. من برای نویسندهاش چیزی جز شهادت نمیبینم. آن روز که این حرف را میزدم واقعا انتظارش را نداشتم که به این زودی خبر رفتن این بزرگوار را بشنوم و بیایم اینجا و از خاطره آن روز حرف بزنم.
* فکر میکنید اگر الان حاج مهدی مطلبی میخواست یک نصیحت کوتاه ما را بکند چه میگفت؟
قطعا دو نکته را به همهمان متذکر میشد: اول اینکه تحت هیچ شرایطی و به هیچ بهانهای رهبر نازنینمان را تنها و بییاور نگذاریم؛ حاج مهدی خودش را به معنای واقعی کلمه«عمار ولایت »میدانست و دوم هم اینکه هیچ وقت به آمریکا اعتماد نکنیم. حاج مهدی همیشه میگفت آمریکا گرگ است. هر وقت توانستیم به گرگ اعتماد کنیم به آمریکا هم میتوانیم اعتماد کنیم.
* ممنون بابت فرصتی که در اختیارمان قرار دادید.
اشاره:
از دانشگاه برمیگردم. در ازدحام جمعیت داخل مترو از لرزش خفیف تلفن همراهم متوجه آمدن پیامکی میشوم. به سختی قدری جابهجا میشوم و با اکراه دست میکنم داخل کیفم و گوشی را برمیدارم و پیام را میخوانم:
خبر فوری: در پی عروج شهادتگونه حجتالاسلام مهدی مطلبی مراسم مناجات شعبانیه با حضور خانواده ایشان در مسجد امام مهدی(عج) تهرانسر برگزار میشود.
به روبرو خیره میشوم و یکبار دیگر پیام را توی ذهنم مرور میکنم... عروج شهادتگونه حجهالاسلام مهدی مطلبی...
نوای مناجات حاج مهدی توی گوشم زنگ میخورد. یک مرتبه پژواک صدای حزین و گرفتهاش که در مصیبت اهلبیت سوز عجیبی پیدا میکرد توی سرم میپیچد. فراز و فرود روضههایش یکی یکی یادم میآید. باورش سخت است. چه زود همه آن لحظهها خاطره شد. چیزی ته حلقم گره میخورد و بالا میآید. گلویم تیر میکشد. نمیفهمم کی و چطور بغضم میترکد و به پهنای صورت اشک میریزم. شروع میکنم به تماس گرفتن با بچهها و پرس و جو کردن درباره ماجرا. همه با بهت حرف میزنند. هیچکس باورش نمیشود به این راحتی خطیب باصفای جمع بچههای هیات امام حسن عسکری(علیهالسلام) برای همیشه از پیش مان رفته باشد.
شب با چشمانی بارانی میهمان منزل پدریشان میشویم. خانواده حاج مهدی مطلبی از مادر و همسر گرفته تا برادرها با وجود داغ سنگین کوچ عزیزشان، صبورانه پذیرایمان میشوند. البته خیلی جای تعجب نیست. با شناختی که در این سالها از آنها پیدا کردهام، از خانواده متدینی چون آنها دیدن چنین متانت و توکلی در این مصیبت وارده دور از انتظار نیست. همانجا متوجه میشویم که علت درگذشت این جوان طلبه تصادفی است که در یکی از جادههای کردستان اتفاق افتاده. آنطور که همسرش میگوید قرار بوده که حاج مهدی مطلبی برای نخبگان سنندج جلسه سخنرانی پیرامون دغدغههای مقام معظم رهبری در مورد موضوعات هستهای کشور داشته باشد که به دلیل خوابآلودگی راننده خودروشان از جاده منحرف شده و در اثر اصابت به تیر چراغ برق و واژگون شدن آن، دچار سانحه شدید شده و در دم جان میسپارد. راننده خودرو نیز از ماشین به بیرون پرت شده و تاکنون بیهوش است.
حاج مهدی مطلبی متولد سال1364 بود و مدرک دیپلمش را از دبیرستان فرهنگ تهران گرفت. او سال 1382 وارد حوزه علمیه قم و در مدرسه علمیه معصومیه مشغول تحصیل علوم حوزوی شد. حاج مهدی مطلبی انس و الفت زیادی با شهدا داشت تا جایی که مسئولیت واحد شهدای بسیج مدرسه معصومیه و برگزاری نشستهای شبی با شهدا بر عهده او افتاد و بعد از آن هم روایتگری سفرهای راهیان نور سهم عمده فعالیتهای او در خصوص شهدا بود.
به همینسبب حاج مهدی مطلبی اولین اثرش را تحت عنوان«بچههای محله تو و من» و با محوریت نکات برجسته زندگی شهدا تالیف و به چاپ رساند.
او ضمن ادامه تحصیلاتش در سطوح عالی در قم و بهرهجویی از محضر اساتید حدود سه سال در درس خارج شرکت کرد و در همان سالها مسئولیت هیئت مکتبالشهدای تهرانسر را هم بر عهده داشت. این ذاکر امام حسین(ع) با تاسیس پایگاه اینترنتی جامع اشعار آیینی با نام« حسینیه» گام بلند و مثبتی در راه احیای فرهنگ اهلبیت (ع) برداشت به طوری که در مدت بسیار کوتاهی این سایت به یکی از سایتهای مطرح در این حوزه تبدیل شد.
اما آنچه امروز بیش از هر بحث دیگری در رابطه با فعالیتهای ایشان مدنظر است، مشغولیتها و دغدغههای حاج مهدی مطلبی در بحث مذاکرات هستهای کشورمان است. او با تالیف دو اثر ارزشمند در این حوزه به نامهای "عقبنشینی ممنوع " و” راز آنچه مرقوم داشتند”، نقش بزرگ و بهیادماندنیای در تبیین مطالبی مدون و مهم در عرصه هستهای کشور داشت. برای آشنایی بیشتر با فعالیتهای ایشان پای صحبت همسر و همراهش مینشینیم و از ایشان میخواهیم تا برایمان از حاج مهدی و دغدغههایش بگوید.
* سرکار خانم علیپور آن طور که از دوستان حاج مهدی شنیدهایم ظاهرا ایشان در حوزه تدریس هم داشتهاند، لطفا در این مورد قدری برایمان بگویید.
بسم الله الرحمن الرحیم. بله درست میفرمایید. ایشان جزو طلبههای ممتاز مدرسه معصومیه بودند. طوری که در همان سالهای ابتدایی طلبگیشان در همان مدرسه معصومیه و بعد در موسسه جامعالثقلین مشغول تدریس میشوند. اول تدریس ادبیات عرب را شروع میکنند و در سالهای بعد کلام و فلسفه را. در تدریس فلسفه با کتاب” بدایه” از علامه طباطبایی شروع میکنند و پس از مدت کمی آنقدر به این کتاب مسلط میشوند که به گفته شاگردانشان انگار سالهای سال است که دارند این کتاب را تدریس میکنند.
* چه شد که ایشان علاقهمند به پیگیری مباحث هستهای شدند و این قدر جدی به این حوزه ورود کردند؟
دلیل این ورود جدی را باید در روحیه ولایتمداری ایشان جستجو کرد. حاج مهدی با تمام وجودش خود را سرباز ولایت میدانست. چه در بحث هستهای و چه در هر حوزه دیگر، وقتی میدید حضرت آقا صاحب دغدغهای هستند حتی برای یک لحظه هم نمیتوانست بیتوجه به آن موضوع سکوت کند. این روحیه او را تمام اطرافیانش بهخوبی حس میکردند. بحث هستهای هم یکی از همین مسایل بود. حاج مهدی به گفته خیلیها فرد باهوش و نخبهای محسوب میشد. او واقعا عمق نگرانیهای مقام معظم رهبری را به خوبی درک کرده بود. برای همین بود که در این راه لحظهای آرام و قرار نداشت.
* فعالیتهایشان در این زمینه به چه صورت بود؟
حاج مهدی تریبونهای خودساخته مختلفی در اختیار داشت. یکی از این تریبونها قلم گیرا و رسایش بود. اولین کتاب او با نام” بچههای محله تو و من” که در رابطه با شهدا بود، در انتشارات معارف به چاپ رسید و با استقبال خوبی مواجه شد. لحن زیبا و از دلبرخاستهاش واقعا مخاطب را جذب میکرد. او با استفاده از همین قلم دست به تالیف سه اثر در حوزه انرژی و مسائل هستهای کشور زد. در اولین اثر که نامش نقد و بررسی متن توافقنامه ژنو بود و یک ماه بعد از امضای این توافقنامه به چاپ رسید، حاج مهدی به نقد و واکاوی این توافقنامه پرداخت. دکتر سعید جلیلی وقتی کتاب را مطالعه کردند با تعجب گفته بودند که واقعا این که یک طلبه با مشغلههای متفاوت و فضای فکری درسی و علمی حوزوی توانسته چنین اثری در تبیین حقیقت توافقنامه ارائه کند، جای تبریک دارد. کتاب دومش در این حوزه، کتاب” عقبنشینی ممنوع” است. او در این کتاب به بررسی نظرات مقام معظم رهبری درباره مذاکرات هستهای دولت یازدهم، از مرداد92 تا اسفند93 پرداخت.
* موضوع کتاب راز آنچه مرقوم داشتند چه بود؟ آنطور که شنیدیم این کتاب در مدت سه هفته بعد از چاپ حدود سه هزار نسخه فروش داشته است!
بله. کتاب” راز آنچه مرقوم داشتند”، کتابی پرمحتوا و محصول دو سال تلاش شبانهروزی، عاشقانه و مخلصانه او بود. البته من هیچ وقت فکرش را نمیکردم که کتاب چنین بازخوردی داشته باشد و اینقدر زود مورد توجه موافقان و مخالفانش قرار بگیرد. این کتاب مشتمل بر فصلهای مختلفی است که در تعدادی از آنها انرژی هستهای و مسائل مربوط به آن به طور بیطرفانه مورد بررسی قرار گرفته بود و در مابقی فصول هر آنچه در طول سالهای گذشته بر پرونده هستهای کشورمان گذشته بود شرح داده شده بود. روز بازدید مقام معظم رهبری از نمایشگاه کتاب امسال، مسئول انتشارات شهید کاظمی که کتاب را چاپ کرده بود، آن را به آقازاده حضرت آقا رسانده بودند. چند روز بعد هم ایشان پیام داده بودند که به نویسنده کتاب بگویید که من این کتاب باارزش را خواندهام و از طرف من از ایشان تشکر کنید. حاج مهدی با نگاهی عمیق و ریزبین نقات قوت و ضعف عملکرد تیمهای مذاکرهکننده هستهای در دولت حاضر و دولتهای پیشین را به چالش کشیده بود. برای همین بود که خیلی از این نوشتهها به مذاق عدهای خوش نیامد و مسائلی پیش آمد که واقعا دور از انتظار بود.
* میتوانم بپرسم چه مسائلی؟
بله حتما. ناشر و حاج مهدی خیلی تلاش کردند که کتاب را به نمایشگاه کتاب امسال برسانند. با این که تاکنون هنوز فرصت نشده تا برای کتاب آئین رونمایی بگیرند اما با تلاش فراوان نهایتا 200 جلد از کتاب برای نمایشگاه کتاب آماده شد و جالب هم اینجاست که علیرغم نداشتن هیچ تبلیغات و معرفی خاصی تمام کتابها به فروش رفت. بعد از اتمام نمایشگاه ناشر مجددا اقدام به چاپ و توزیع کتاب کرد اما این بار چیز زیادی از چاپ نگذشت که تلفنهای مشکوک به مسئول چاپخانه شروع شد. اول با حربه تطمیع وارد شده و گفته بودند که تمام کتابهایتان را یکجا میخریم اما وقتی دیدند که ناشر موافقت نمیکند و میگوید دوست دارد کتاب را به دست مخاطب عام برساند، شروع کرده بودند به تهدید که اگر دست از چاپ کتاب برندارید با چندتا نارنجک انتشاراتتان را میفرستیم هوا. چاپخانه سه روز از چاپ دست نگه داشت اما وقتی در تماس بعدی، ناشر بهشان گفت که من آرزو داشتم توی جنگ با نارنجک دشمن بروم هوا حالا که آنجا نشد، شاید قسمت بوده توی این جبهه به فیض برسم. بعد از این ماجرا، تلفنهای تهدیدآمیز به حاج مهدی شروع شد.
* یعنی خود ایشان را هم تهدید میکردند؟
بله. اول گفتند به خاطر مطالب که توی کتاب عنوان کردی از شما شکایت میکنیم و دادگاهیات میکنیم. من خیلی نگران بودم اما چند وقت گذشت و هیچ خبری نشد. حاج مهدی هم میگفت چون جز حقیقت توی کتاب چیزی ننوشتهام نتوانستهاند مطلبی علیه من پیدا کنند. دوباره تلفنهایشان شروع شد. نمیگفتند از طرف چه کسی تماس میگیرند اما فقط یکسره تهدیدش میکردند. حاج مهدی به من نمیگفت که چه چیزی به او میگویند فقط یک مرتبه که خانه بود و زنگ زدند برای تهدید کردن دوباره دیدم دارد بهشان میگوید آقاجان فقط خواهشا هر کاری که از عهدهتان برمیآید، کوتاهی نکنید. تماسشان که تمام شد هرچه به حاج مهدی گفتم که چه گفتند چیزی نگفت و گفت هیچی قدری وراجی کردند و بعد هم قطع کردند.
* به نظرتان چرا ایشان را تهدید میکردند؟
دو بحث مطرح بود؛ اول کتابی که به قلم و با تلاش و تحقیق ایشان نوشته شده بود و دوم سخنرانیها و روشنگریهایی که ایشان در خصوص مسائل هستهای کشور داشت. این که میگویم ایشان بعد از شنیدن نگرانیهای رهبرعزیزمان لحظهای آرام و قرار نداشت فقط یک حرف نیست. از وقتی که بحث بازرسیهای سرزده از مراکز نظامی و بازجویی از دانشمندان هستهای پیش آمده بود و حضرت آقا فرموده بودند که من اجازه نمیدهم که این اتفاقات بیفتد دیگر حاج مهدی حتی یک شب هم با آرامش سر روی زمین نگذاشت. همهاش میگفت ببین کارمان به کجا رسیده که آقا خودشان آمدهاند وسط و از خودشان مایه گذاشتهاند و میگویند من اجازه نمیدهم چنین اتفاقی بیفتد. حاج مهدی روحیه لطیف و حساسی داشت؛ آنقدر حساس که وقتی زیاد حرص و جوش میخورد و مسئلهای ناراحتش میکرد رنگ پوست صورتش تیره میشد. از آن روز به بعد بود که برای خودش تکلیف جدیدی تعریف کرد و با سفر به شهرها و استانهای مختلف و سخنرانی در جمع نخبگان تلاش میکرد تا پیام حضرت آقا را به گوش همه برساند و آنهایی را که خودشان را در این وادی به خواب زدهاند بیدار کند.
* این سفرها را به تنهایی میرفتند؟
خیر. به غیر از من گاه برخی از دوستانشان هم همراهشان بودند. آخرین سفر حاج مهدی اولین سفری بود که همراهش نرفتم. روز قبل از آن روز اصفهان بودند و روز قبلترش هم کرمان. برای سه روز بعد از کردستان هم به ترتیب برنامه سخنرانی در مازندران، قم و سبزوار را داشت. قسمت این بود که او تنها برود و به رفقای شهیدش پیوندد و من بمانم و این دنیای پست.
* با وجود این تهدیدها هیچ وقت نشد که او را از رفتن به این سفرها منع کنید؟
به خاطر تهدیدها که نه، اما وقتی میدیدم دارد اینهمه به خودش فشار میآورد و برنامههای سفرها و سخنرانیهای روشنگرانهاش را اینقدر فشرده میچیند گاهی پیش میآمد که از ایشان بخواهم سفری را لغو یا برنامههایشان را جابجا کنند اما هر دفعه یک طور قانعم میکرد. میگفت شما دوست داری مثل خیلی از طلبهها فقط بچسبم به کتاب و درسم و هیچ مسئلهای برایم مهم نباشد؟ حتی شب آخر قبل از حرکت به سمت کردستان چون ساعت حرکتشان یک نیمه شب بود و خودم هم نمیخواستم همراهشان بروم قدری دلشوره داشتم و گفتم اگر ممکن است سفر را لغو کنند اما گفت دلت راضی میشود به خاطر کوتاهی من و امثال من فردا اشک به چشمهای آرمیتا و علیرضا بیفتد؟ اگر جلویمان را بگیرند و بگویند از دستاوردهای پدرانمان چطور محافظت کردید، چه باید جواب بدهیم؟! همیشه همینطور بود. طوری صحبت میکردند که دیگر نمیشد روی حرفشان چیزی گفت. با همه خستگیای که از سفر قبلیاش داشت، حتی حاضر نشد یک روز سفرش را به تعویق بیاندازد. خیلی مصمم بود در این راه. هیچچیز جلودارش نبود. حرفهای درون سینهاش انگار روی دلش سنگینی میکرد و تا آنها را به گوش صاحبانش نمیرساند، آرام و قرار نداشت. با همه نگرانیهایی که برایش داشتم وقتی این تلاش و پیگیری خالصانه و بیریایش را میدیدم از عمق وجودم به او افتخار میکردم.
* هیچ وقت تصورش را میکردید که اینقدر زود راهی شود؟
حاج مهدی آدم پرتلاشی بود. مثل کسی بود که انگار خیلی دیرش شده و وقتش تنگ است. این حرف یک ادعا نیست. اگر به گذشته و پرونده کاری و خدمتش نگاه کنید خودتان متوجه میشود که نوعی شتاب در تمام کارهایش بود؛ البته شتابی سازنده نه مخرب که باعث ناکارآمدی شود. چند وقت پیش با چند نفر از دوستانش و به همراه یک راهبلد با پای پیاده راه میافتند به سمت فردو و تا نزدیکی فنسهای سایت فردو 12 کیلومتر پیادهروی میکنند. میگفت توی راه مخصوصا وقتی به سایت نزدیک میشدیم همهاش توی دلمان خدا خدا میکردیم که کسی بیاید و جلویمان را بگیرد و بگوید کجا دارید میروید و اصلا که هستید؟ اما دریغ از یک نگهبان ساده که ببینیم. نزدیک سایت چندتا پرچم و پلاکارد با محتوای« ما اجازه نمیدهیم»نصب کرده بودند و برگشته بودند. شبی که از سایت برگشت تا صبح بیدار بود و بیتابی میکرد. باورش نمیشد که فردو اینقدر راحت به تعطیلی کشیده شده باشد و هیچ حصار امنیتیای به دورش نباشد. میگفت آمدیم و به جای ما چندتا جاسوس یا خرابکار داشتند میرفتند به سمت سایت، چرا هیچ حفاظتی در کار نیست؟ بعضی وقتها که میدید سرحالم و ظرفیت شوخی دارم بهم میگفت فاطمه بعد از رفتنم اگر بیایند و از تو بخواهند که از من برایشان حرف بزنی چه میگویی؟ من هم میگفتم از همه کارها و زحمتهایی که کشیدی میگویم. همانها که تا میآیم پیش کسی دربارهشان حرف بزنم میگویی ریا میشود و نمیگذاری حرفی بزنم. به شوخی بهشان میگفتم صبر کن میخواهم پتهات را بریزم روی آب. با همه این حرفها هیچ فکرش را نمیکردم که روزی برسد که من بخواهم بیایم و بنشینم و از ایشان حرف بزنم آن هم به این زودی. هیچ فکرش را نمیکردم مراسم وداع با حاج مهدی همزمان با مراسم وداع غواصان شهید باشد که از وقتی شنیده بود دستهای غواصان شهید را بسته و زنده به گورشان کردهاند یکسره شبها با چشم خیس به خاطرشان به خواب میرفت.
* نکته ناگفتهای مانده؟
فردای عروج حاج مهدی، پدر بزرگوار شهید عزیز مصطفی احمدی روشن به همراه یکی از همکاران و همرزمان شهید احمدیروشن به منزلمان تشریف آوردند. در آن جلسه همکار شهید احمدی روشن از اولین دیداری که با حاج مهدی بر سر مزار شهید مهدی زینالدین داشتند صحبت کرد و خاطرهای از ایشان گفتند که دوست دارم برایتان بگویم. ایشان میگفتند: وقتی از مصطفی برای حاج مهدی عزیزمان میگفتم میدیدم که با همه وجودش گوش میکند و حرفهایم را میگیرد. البته آن موقع هنوز نمیدانستم که ایشان در بحث هستهای این قدر دقیق و عمیق ورود کردهاند و صاحب تالیفاتی هستند. چون دیدم طلبه هم هستند با حالتی گلایهآمیز گفتم واقعا چرا در این شرایط حساس برخی سکوت کرده اند؟ ایشان هم سرشان را انداخته بودند پایین و فقط گوش میکردند. حرفم که تمام شد گفت خب فلانی شما بگو چه کنیم؟ یک لحظه یاد حرف مصطفی افتادم وگفتم وقتی آن موقعها کارمان جایی گره میخورد و به هیچرقمی پیش نمیرفت، مصطفی میگفت بچهها باید خون بدهیم؛ و جدا هم درست میگفت فقط با دادن خون گره از مشکلمان باز میشد. حالا هم واقعا باید خون بدهیم. تا این حرف را زدم مرحوم مطلبی سرش را آورد بالا و توی صورتم نگاهی انداخت و با حالتی خاص گفت فلانی انشاءالله که خون هم میدهیم.
آن روز کتاب« راز آنچه مرقوم »
داشتند را با خودم بردم خانه و مشغول خواندن شدم. آنقدر متن و محتوای کتاب جالب و گیرا بود که مرا به شدت جذب خودش کرد طوری که همسرم با تعجب گفت مگر چیز جدیدی داری میخوانی که اینقدر برایت جالب است؟ شما که همه این مباحث را کهنه کردهای! گفتم: این کتاب بوی شهادت میدهد. من برای نویسندهاش چیزی جز شهادت نمیبینم. آن روز که این حرف را میزدم واقعا انتظارش را نداشتم که به این زودی خبر رفتن این بزرگوار را بشنوم و بیایم اینجا و از خاطره آن روز حرف بزنم.
* فکر میکنید اگر الان حاج مهدی مطلبی میخواست یک نصیحت کوتاه ما را بکند چه میگفت؟
قطعا دو نکته را به همهمان متذکر میشد: اول اینکه تحت هیچ شرایطی و به هیچ بهانهای رهبر نازنینمان را تنها و بییاور نگذاریم؛ حاج مهدی خودش را به معنای واقعی کلمه«عمار ولایت »میدانست و دوم هم اینکه هیچ وقت به آمریکا اعتماد نکنیم. حاج مهدی همیشه میگفت آمریکا گرگ است. هر وقت توانستیم به گرگ اعتماد کنیم به آمریکا هم میتوانیم اعتماد کنیم.
* ممنون بابت فرصتی که در اختیارمان قرار دادید.