تقدیم به ساحت نورانی 175 شهید غواص
غواصهای شهر ما...(شعر)
سیدمحمد عظیمی نصرآبادی
غواصهای شهر ما، پای ریا را بستهاند
بی یادشان، اروندها؛ از بودن خود خستهاند
آنها همیشه جاودان در عمق دلها زندهاند
آری شهیدان تا ابد از بند مردن رستهاند
چون قبر زهرای بتول از دیدهها پنهان بود
آنها به عشق فاطمه(س) از قبر هم، دل شستهاند
شهرت درون بزمشان، غربت فقط معنا شود
این لالهها در کشتی گمنامها بنشستهاند
در پاسداری از ولی، پهلوی زهرا(س) چون شکست
با یاد و رمز فاطمه(س) سر تا به پا بشکستهاند
گفتیم ای دریا دلان، دست شماها را که بست؟
آن روبهان که با زبان، دست ولی را بستهاند؟
گفتند با دلواپسی در زیر موج بیکسی
آری برادرهای ما، این رازها سر بستهاند
غواصهای شهر ما، پای ریا را بستهاند
بی یادشان، اروندها؛ از بودن خود خستهاند
آنها همیشه جاودان در عمق دلها زندهاند
آری شهیدان تا ابد از بند مردن رستهاند
چون قبر زهرای بتول از دیدهها پنهان بود
آنها به عشق فاطمه(س) از قبر هم، دل شستهاند
شهرت درون بزمشان، غربت فقط معنا شود
این لالهها در کشتی گمنامها بنشستهاند
در پاسداری از ولی، پهلوی زهرا(س) چون شکست
با یاد و رمز فاطمه(س) سر تا به پا بشکستهاند
گفتیم ای دریا دلان، دست شماها را که بست؟
آن روبهان که با زبان، دست ولی را بستهاند؟
گفتند با دلواپسی در زیر موج بیکسی
آری برادرهای ما، این رازها سر بستهاند