آرامش فاطمه(س) (حکایت خوبان)
شیخ مفید روایت کرده است که چون رحلت حضرت رسول گرامی(ص) به بهشت نزدیک شد، به حضرت امیر(ع) فرمود: ای علی! سر مرا در دامان خود بگذار که امر خداوند عالمیان رسیده است و چون جان من بیرون آید، آن را به دست خود بگیر و بر روی خود بکش و روی مرا به سوی قبله بگردان و مشغول تجهیز من شو. اول تو بر من نماز کن و از من جدا مشو تا مرا به قبر بسپاری و در جمیع این امور از حق تعالی یاری بجوی. چون حضرت امیر(ع) سر مبارک آن سرور را در دامن خود گذاشت، حضرت بیهوش شد. حضرت فاطمه(س) به جمال بیمثال حضرت نظر میکرد و میگریست و شعری میخواند که مضمونش این است: سفیدرویی که به برکت روی او طلب باران میکنند و فریادرس یتیمان و پناه بیوه زنان است. چون حضرت رسول، صدای فاطمه را شنید، دیده خود را گشود و به آواز ضعیفی فرمود: ای دختر! این سخن عموی تو ابوطالب است. این را مگو؛ بلکه بگو (و ما محمدالارسول قدخلت من قبله الرسل افان مات اوقتل انقلبتم علی اعقابکم) چون فاطمه(س) بسیار گریست، حضرت او را به نزدیک خود طلبید و رازی را در گوش او گفت، او شاد شد و چون روح مقدس رسول مفارقت کرد، دست حضرت علی(ع) در زیر روی او بود. پس دست خود را بلند کرد و به روی خود کشید و از حضرت فاطمه(س) پرسید: آن چه رازی بود که چون حضرت رسول در گوش تو گفت، اندوه تو به شادی مبدل شد و اضطراب تو تسکین یافت؟ حضرت فاطمه گفت: پدربزرگوارم به من خبر داد: اول کسی که از اهل بیت او به او ملحق خواهد شد، من خواهم بود و مدت حیات من بعد از او طولانی نخواهد شد و به این سبب شدت اندوه و حزن من تسکین یافت، زیرا دانستم که مدت مفارقت من و آن حضرت بسیار نخواهد بود.(1)
____________
1- سرمایه سخن، ج 2، ص 395
____________
1- سرمایه سخن، ج 2، ص 395