تکلیف گرایی و انتظار تشکّر از دیگران
آیت الله روح الله قرهی
تقوا؛ اساس بندگی پروردگار عالم
در باب بندگی، پروردگار عالم، انسان را با کرامت و بزرگواری خودش، کریم کرد:«وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِى آدَمَ»(1) و نمیتوانیم کریم شویم، إلّا به تقوا: «لَا كَرَمَ كَالتَّقْوَى»(2).
لذا اگر انسان بفهمداساس برای بندگی پروردگار عالم، همین تقواست؛ آنوقت است که دیگر همه مطالب برای متّقی معلوم میشود. طوری که بیان فرمودند: «ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقين»(3)، «ذلِكَ»، تمام آنچه که در کتاب از اسرار هست، برای متّقی معلوم میشود و به واسطه این تقوا، هدایت پیدا میکند
لذا وقتی این حال برای انسان پیش آمد، میفهمد که اگر حتّی عالم را هم (به صورت ظاهر) بخواهد در تسخیر در بیاورد، راهش تقواست و انسان به هیچ جایی نمیتواند برسد إلّا به تقوا.
خشنودی از مدح شدن در نزد دیگران و دوری از عقل و حکمت!
آنوقت است که باید دنبال مطالبی باشد که اوّلاً درک تقوا و ثانیاً مراقبه است که اگر اینطور شد، دیگر برنده است و پروردگار عالم هم به قدری به انسان، لطف دارد که آنچه که به نام تکلیف بما هو تکلیف، برای انسان قرار داده میشود، همه اینها عامل رشد خود بشر میشود و یکی از همین تکالیف، مراقبه است.
چون وقتی انسان، مراقبه کند؛ دیگر حتّی لحظهای غفلت او را فرا نمیگیرد و به تعبیر اولیاء الهی تقوا در درون او، تجلّی پیدا میکند. طوری که انسان عاقل چون مراقب است و خودش میداند قضیّه چیست، حتّی مدح را هم نمیپسندد.
امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «أيُّها النّاسُ، اعلَموا أنّهُ ليسَ بعاقِلٍ مَنِ انزَعَجَ مِن قَولِ الزُّورِ فيهِ و لا بحَكيمٍ مَن رَضِيَ بثَناءِ الجاهِلِ علَيهِ»(4)،ای مردم! بدانید و آگاه باشید: کسی که از سخن ناحقّ و دروغی که در مورد خودش گفته میشود، خوشش بیاید، عاقل نیست.
چون چنین کسی در باب مراقبه، مواظب است. گاهی خود نفس، ما را مدح میکند، نه دیگری! مهم این است. مدح دو حال دارد، یک حال این است که دیگران ما را مدح میکنند و خطر دارد. یک حال هم این است که نفسمان، ما را مدح میکند. اینکه اولیاء مدام از مراقبه میگویند، به همین خاطر است. نفس چه میگوید؟ میگوید: الحمدلله اهل نماز هستی! الحمدلله اهل روزه هستی! الحمدلله اهل کار خیر هستی! الحمدلله دست دیگران را گرفتی! الحمدلله تا حالا، خدمات خیلی خوبی داشتی! و ...؛ یعنی با این الحمدلله گفتن، ما را فریب میدهد. لذا این، سخن ناحقّ است که اگر انسان، این مدح نفس را بپذیرد، معلوم است دیگر عاقل نیست، « أنّهُ ليسَ بعاقِلٍ».
بعد هم حضرت فرمودند: «و لا بحَكيمٍ مَن رَضِيَ بثَناءِ الجاهِلِ علَيهِ»، معلوم است کسی که به ثنای جاهل، دل خوش باشد؛ خردمند نیست و از حکمت بویی نبرده است و کدام جهلی بالاتر از نفس دون است؟!
لذا اینکه اولیاء خدا هیچ موقع از خودشان راضی نبودند (منظور، از خود راضی بودن نیست، یعنی از عملشان راضی نبودند)، برای این بود که میترسیدند یک لحظه نفس دون، ثنای آنها را کند. تا عملی را انجام میدادند، بلافاصله میگفتند: اوّلاً معلوم نیست که این عمل، به سرانجام برسد. ثانیاً معلوم نیست پروردگار عالم آن را پذیرفته باشد؛ چون اصل این است که او بپذیرد.
مورد اوّل که در مورد به سرانجام نرسیدن عمل بود؛ یعنی امکان دارد بعداز این، نعوذبالله گناهی کنم و این عمل را از بین ببرم. کما اینکه در باب ذکر هم پیامبر(ص) فرمودند: هر لاالهإلّاالله که میگویید، یک درختی برای خود در بهشت، غرس میکنید؛ گفتند: یا رسولالله! چقدر عالی است! حضرت فرمودند: امّا چقدر سخت! چون اگر گناه کنید، گناه شما، حکم آتش را دارد و یکباره همه آن باغی را که درست کردید، آتش میزند!
لذا اولیاء میترسند و میگویند: اوّلاً معلوم نیست که آخر عمل به کجا میرسد. ثانیاً میگویند: از کجا بدانم پروردگار عالم آن را قبول کرده است. اینکه خودم از عمل خودم خوشم بیاید، مهم نیست. اینکه دیگران از من تعریف و تمجید کنند و به من بارکالله بگویند و صدآفرین به من بدهند، به درد نمیخورد.
هر کس تو را مدح کند، سر تو را بریده!
اولیاء خدا فرمودند: جاهلترین جهّال، نفس امّاره است. لذا کسی که به خودش، عملش، فعلش و ... راضی است، معلوم است که به جاهلترین جهّال؛ یعنی نفس دون، تن داده است.
برای همین است که امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «مَن مَدَحَكَ فَقَد ذَبَحَكَ»(5)، هر کس تو را مدح کرد، بدان که سر تو را بریده است. اگر هم نفس دون، انسان را مدح کند، دیگر تمام است.
کد اساسی مراقبه
پس اگر بخواهیم مراقبه کنیم، اوّل قضیّه، این است که اجازه ندهیم نفس حرکت کند.یعنی حالا که پروردگار عالم از باب اعجازش، هم تقوا و هم فجور را در ما قرار داده:«فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا»(6)، نگذاریم نفس دون ما را به فجور بیندازد. یکی از راههای آن هم همین است که انسان فکر نکند کسی شده است. هر کس، ولو به لحظهای تصوّر کند، کسی شده است، همان لحظه، لحظه سقوط اوست! لذا این جمله را در روز چند بار برای خودتان تکرار کنید، اگر با تأمّل تکرار کنید، برندهاید.
نفس دون همین حال را برای انسان ایجاد میکند که تو تصوّر کنی کسی شدهای! لذا اساس مراقبه، در مراقبه از نفس است که اجازه ندهیم نفس، ما را از خودراضی بار بیاورد.
توقع تشکر نداشتن
آنوقت اگر اینطور شود، چه؟ اگر خیر انجام دهد، چه؟ اگر همه کارهای او خوب بود، چه؟ بالاخره بشر، یک تشویقی میخواهد. کار خوب در انسان، فرح و شادی میآورد و این، عیبی ندارد. روایت هم گاهی بیان میفرمایند که انسان باید از کار خوب، خوشش بیاید و از کار بد، بدش بیاید. حتّی وقتی نعوذبالله عمل زشتی انجام داد و بعد از آن، خودش از خودش متنفّر شود، نشانه ایمان اوست. چون بعد از عمل، شیطان دیگر کار خود را انجام داده و او را فریب داده، لذا کنار میرود، امّا آن کسی که هنوز به تعبیر روایات، قسیّالقلب نشده، حالش، حال عجیبی است و از خودش بدش میآید و با خودش دعوا دارد و میگوید: خاک بر سرت! این چه عمل زشتی بود که انجام دادی؟! آیا تو هم آدم هستی و ...؟! لذا اولیاء خدا میگویند: این، نشانه لطف خدا به اوست.
پس انسان از عمل خوب خوشش میآید، حالا باید چه کار کند؟! چون شما از طرفی میگویید: اگر از عمل خوب خوشت آمد، شاید نفس دون تو باشد که دارد تو را مدح میکند، فریب میدهد و غافل میکند که دیگر مراقبه نداشته باشی و میخواهد تو را ذبح کند؛ پس چه کار کند؟!
اولیاء الهی یک نسخه دادند، میگویند: در کارهای نیک، همه را تکلیف بدان. یعنی تکلیف، این نیست که انسان، فقط نماز بخواند و روزه بگیرد و بگوید: من چون نماز میخوانم و روزه میگیرم، تکلیفم را انجام دادم. حتّی اگر به دیگران کمک میکند، این را تکلیف الهی بداند و بگوید: من تکلیفم را انجام دادم و هنری نکردم. پروردگار عالم به من مرحمت کرد و مطلبی را به من داد، امّا از آن طرف هم بیان فرمود: نشانههای متّقین عالم، این است که انفاق میکنند؛ پس من هم که انفاق کردم، تکلیف خودم را انجام دادم. چون من عبد خدا هستم و بناست بین فجور و تقوا، تقوا را برگزینم و متّقی شوم.
پس اگر فلان عمل را انجام دادم و دست کسی را گرفتم، تکلیفم بوده و هنری نکردم. اگر این دید را داشته باشیم، دیگر این مطلب انسان را قلقلک نمیدهد که تو هم کار خوب بلد هستی و .... لذا باید بگوید: تو خیلی هنر نکردی! فقط تکلیفت را انجام دادی! اگر اینطور باشد دیگر منتظر نیستی که هم نفست و هم آن کسی که برایش کاری انجام دادی، از تو تشکّر کنند.
اگر از همسرت تشکّر نکنی، شکر خدایت هم پذیرفته نیست!
البته بیان فرمودند: ما در قبال نعمتی که به ما داده میشود، باید تشکّر کنیم، حضرت علیبنموسیالرّضا(ع) فرمودند: «مَن لَم يَشكُرِ المُنعِمَ مِنَ المَخلوقينَ لَم يَشكُرِ اللّه َ عَزَّ و جلَّ»(7). آن کسی که از شخصی که باعث شده نعمتی به او داده شود، تشکّر نکند؛ از پروردگار عالم هم تشکّر نکرده است! لذا نباید بگوییم: وظیفهاش بوده که به من کمک کرده، بلکه باید از او تشکّر کنیم. وقتی به من خدمترسانی کرده، قرض داده و ... باید تشکّر کنم و صحیح نیست که بگویم: داشته و داده، بلکه باید قدردان او باشم.
لذا وقتی کسی دست شما را گرفته و یا وقتی در مسافرت بودید، از خانه شما نگهداری کرده و ...، باید از او تشکّر کنید. حتّی از همسرتان هم وقتی که غذا پخته، تشکّر کنید و نگویید: وظیفهاش است! او که خانه بوده، مگر میخواست چه کار کند؟! طلبکار نباش، تشکّر کن. اگر کسی در خانه، از همسر و دخترش که غذا پختند و یا پسرش که رفته نان خریده و آورده و ...، تشکّر نکند؛ (این، از باب تشویق نیست، بلکه از باب تکلیف است) تشکّرش از خدا هم پذیرفته نخواهد بود.
دید تکلیفی داشتن به اعمال و عدم انتظار برای تشکّر!
پس ببینید این تشکّر در قبال خوبیهای دیگران چقدر مهم است. امّا از آن طرف هم اگر کسی منتظر تشکّر بود، در حقیقت معلوم میشود احساس تکلیف نکرده است.
لذا سعی کنیم زیرک باشیم:«المؤمن کیّس».به طور مثال شما خواهر گرامی! وقتی غذا درست میکنی، درست است که از روی عشق و محبّتت به فرزندان و همسرت است، امّا یک طور دیگر بگو، بگو: خدایا! من از باب تکلیف انجام میدهم. یعنی وقتی من در خانه هستم و گرسنهای به خانه میآید، تکلیف خودم میدانم که او را سیر کنم و نیاز به تشکّر آنها ندارم.
البته آنها باید تشکّر بکنند،امّا شما منتظر تشکّر آنها نباشید و بگوئید: تکلیف است.
اگر این مطلب که با دید تکلیفی به همه کارها نگاه کنیم، در وجود همه ما ملکه شد؛ معلوم است که تا نفس، ما را قلقلک داد که ببین! تو چقدر کارهای خوب میکنی؛ عقلمان میگوید: من تکلیفم را انجام دادم و خیلی هنر نکردم - این، خودش نسخه است -
پس این نگرش را که اولیاء خدا فرمودند، باید در زندگی خود پیاده کنیم و به تعبیر امروزیها با این عینک نگاه کنیم. آنوقت یکی از خصایص آن، این میشود که انسان، آرامش میگیرد. چون وقتی بدانم تکلیفم را انجام دادم، آرام میشوم. امّا اگر احساس توقّع کنم که چرا فلانی اینطور نکرد، حتّی در بین خانواده هم دعوا میکنم و طلبکار میشوم. ولی اگر بگوید: من تکلیفم را انجام دادم، دیگر فریب نفس را نمیخورد. آنوقت است که عقل بما هو عقل به وجود میآید.
ده خصلت برای کامل شدن عقل مسلمان
حضرت علیبنموسیالرضا(ع) میفرمایند: «لَا يَتِمُّ عَقْلُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ حَتَّى تَكُونَ فِيهِ عَشْرُ خِصَالٍ»(8).فرمودند: عقل شخص مسلمان تمام نیست، إلّا به اینکه ده خصلت در او باشد. یعنی ده خصلت، تکمیلکننده عقل است:
1.«الْخَيْرُ مِنْهُ مَأْمُولٌ» فقط امید به خیر از او داشته باشند.
یعنی مؤمن اصلاً تکلیف خودش میداند که خیّر باشد. خیّر بودن، فقط به پول نیست، یعنی مدام خیر برسانی، با حرفت یکی را آرام کنی. یا وقتی خدای ناکرده زن و شوهری اختلاف دارند، مشکل آنها را حل کنی و .... لذا از مؤمن و مسلم حقیقی باید امید خیر داشت و هیچ موقع برای کسی، شرّ نداشته باشند. بلکه وجودشان خیر باشد، خیرمطلق.
مؤمن و مسلمان حقیقی این گونه است، وجودش خیر میشود. راه میرود، خیر است. مینشیند، خیر است. طوری نیست که اگر به یک جایی وارد شود، بترسند و بگویند: وامصیبتا! باز هم آمد، او وقتی در مجلسی میآید، یک شرّی به پا میکند. بلکه همیشه امید به خیر از او برود.
خیلی درد است که کسی در یک جایی وارد شود و تن بعضیها به لرزه بیفتد و مدام ذکر بگویند که خدایا! شرّ او، یک موقع ما را نگیرد، نکند او دوباره شروع کند و فتنه و شرّی را درست کند و دومرتبه بخواهد حرف و حدیثی به وجود بیاورد.
2.«وَ الشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونٌ» اصلاً از او شرّی نیاید. تا ببینند فلانی آمد، بگویند: الحمدلله فلانی آمد،اگر شرّی هم هست، عامل میشود آن شرّ بخوابد و از بین برود. لذا او بدی ندارد. مردم از بدی او، در امان هستند. میدانند این، آدم خوبی است.
3.«يَسْتَكْثِرُ قَلِيلَ الْخَيْرِ مِنْ غَيْرِهِ».وقتی خیر کمی به او میرسد،زیاد بشمرد و نگوید: وظیفهاش بود. اینطور نباشد که وقتی پدر و مادرت کمکت میکنند، طلبکار باشی، ادامهاش را هم بخواهی، تازه دنبالشان هم بروی و بگویی: ادامهاش چه شد؟!
لذا انسان باید مواظب باشد، ولو کم هم برایش کار کردند،زیاد بداند و بگوید: دستتان درد نکند، خیلی عالی است. این خصوصیت مؤمن و مسلمان است. اینها مراقبه میخواهد و تا مراقبه نباشد، اینها نیست. اگر انسان اینها را تکلیف بداند، حالش، این طور میشود. بداند الان تکلیف من این است که این کار را انجام دهم، لذا تا کمک کردند، کمک آنها را خیلی زیاد میدانم و میگویم: دستتان درد نکند.
4.«وَ يَسْتَقِلُّ كَثِيرَ الْخَيْرِ مِنْ نَفْسِهِ» اگر خودش یک کار خیر انجام داد، ولو زیاد بود، بگوید: کم است.
5. «لَا يَسْأَمُ مِنْ طَلَبِ الْحَوَائِجِ إِلَيْهِ»،وقتی از او درخواستی کردند، یعنی در مقابل حوائج دیگران، ناراحت نمیشود.
6. «وَ لَا يَمَلُّ مِنْ طَلَبِ الْعِلْمِ طُولَ دَهْرِهِ» خصوصیت دیگر مؤمن و مسلمان و عاقل حقیقی و اهل مراقبه، این است که نسبت به علم خسته نمیشود. نسبت به چیزهای دیگر شاید خسته شود، امّا نسبت به علم، خسته نمیشود و برای خودش تکلیف میداند. لذا برایش ملالت نمیآورد و در طول عمر، دائم دنبال علم است.
7.«الْفَقْرُ فِي اللَّهِ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنَ الْغِنَى» اگر خدا برایش فقر را رقم زد، میگوید: چون خدا خواسته، این فقر برایم محبوبتر از غنی بودن است.
اولیاء توضیح دادند و میگویند: یعنی خودش تلاشش را میکند و جلو میرود، نه اینکه تلاش نکند و در خانه بنشیند که از بالا بیاید، اینطور نیست، تلاش میکند امّا به هرچه خدا خواست راضی است. میگوید: تکلیف من این بود که این کار را انجام بدهم، مابقیاش را به پروردگار عالم میسپارم.
8.«وَ الذُّلُّ فِي اللَّهِ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنَ الْعِزِّ فِي عَدُوِّهِ» اینکه حضرت بیان فرموده به نظر میآید برای مسئولین ماست، چون میفرماید:ذلیل شدن در درگاه پروردگار عالم برایش خیلی شیرینتر از این است که پیش دشمنش عزیز شود.
یعنی کسی که میگوید: «الاسلام یعلو و لا یعلی علیه» (این یک شعار بسیار مهم است)، هیچ موقع دنبال این نیست که کاری انجام دهد تا دشمن از او راضی شود.
خدا گواه است هر موقع عزّت را هم خواستیم، از دشمن هیچ کاری برنیامد. یک مثال بزنم. آقا بهصراحت بیان فرمودند: ما به غزه و فلسطین کمک میکنیم. هیچ ابایی هم نداریم. آنها هم هیچ غلطی نتوانستند بکنند. امّا اگر مثلا میگفتند: بطور پنهانی به آنها کمک کنید، مطمئنا مطلبی پیش میآمد. امّا هر موقع محکم ایستادیم، آنها عقب نشستند. هر موقع ما عقب نشستیم، آنها جلو میآیند.
این یک قاعده است: هر موقع شما در مقابل دشمن دین، محکم ایستادید، آنها عقب مینشینند. خدا شاهد است از این قاعده، هیچ کسی نمیتواند فرار کند. هر موقع شما عقب ایستادید، آنها محکم میآیند.
9.«وَ الْخُمُولُ أَشْهَى إِلَيْهِ مِنَ الشُّهْرَةِ» گمنامی را بخواهد تا شهرت.
شهرت برای اولیاء خدا، به عنوان یک گرفتاری است و میگویند: ابتلاء بزرگ است، خدا ما را مبتلا کرده است و إلّا آنها دوست دارند همان ناآشنا باشند. فکر میکنید آیتالله بهجت؛ آیتالله بهاءالدّینی، آیتالله خوشوقت و ... دوست داشتند معروف باشند؟! خدا گواه است خیر. اگر میخواستند اینطور باشند که اصلاً عبد الهی نبودند. عبد الهی میخواهد خودش باشد و خدای خودش. خلوت خودش و خدا.
میگویند: بالاترین ابتلاء اولیاء این است که مشهورشان کنند. خودشان این طور میفرمایند که ما بدبخت میشویم. تا حالا باید مواظب میبودیم که این همه اعمال را خراب نکنیم، حالا باید مواظب باشیم که نکند این شهرت باعث شود ما گرفتار شویم و وقتی مدح میکنند، نفس دون وسوسهمان کند، لذا این هم یک بلای دیگر است.
10.«ثُمَّ قَالَ: الْعَاشِرَةُ وَ مَا الْعَاشِرَةُ» حضرت فرمودند: امّا دهم و کدام دهم؟ حضرت که این طور فرمودند، سکوت کردند، فردی به ثامنالحجج عرضه داشت: « مَا هِيَ» آقا این دهمین مورد چیست که شما گفتید دهمی، امّا کدام دهم؟! «قَالَ لَا يَرَى أَحَداً إِلَّا قَالَ هُوَ خَيْرٌ مِنِّي وَ أَتْقَى» حضرت فرمودند: اینکه تا دیگری را میبیند، بگوید: این، بهتر از من وبا تقوا تر از من است.
1.إسراء/ 70.
2. نهجالبلاغه، حکمت 113.
3. بقره/ 2.
4. تحف العقول: ٢٠٨.
5. غرر الحكم: ٧٧٦٦.
6. شمس/ 8.
7. عيون أخبار الرِّضا: ٢/٢٤/٢ .
8. تحف العقول، ص: 443.
تقوا؛ اساس بندگی پروردگار عالم
در باب بندگی، پروردگار عالم، انسان را با کرامت و بزرگواری خودش، کریم کرد:«وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِى آدَمَ»(1) و نمیتوانیم کریم شویم، إلّا به تقوا: «لَا كَرَمَ كَالتَّقْوَى»(2).
لذا اگر انسان بفهمداساس برای بندگی پروردگار عالم، همین تقواست؛ آنوقت است که دیگر همه مطالب برای متّقی معلوم میشود. طوری که بیان فرمودند: «ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقين»(3)، «ذلِكَ»، تمام آنچه که در کتاب از اسرار هست، برای متّقی معلوم میشود و به واسطه این تقوا، هدایت پیدا میکند
لذا وقتی این حال برای انسان پیش آمد، میفهمد که اگر حتّی عالم را هم (به صورت ظاهر) بخواهد در تسخیر در بیاورد، راهش تقواست و انسان به هیچ جایی نمیتواند برسد إلّا به تقوا.
خشنودی از مدح شدن در نزد دیگران و دوری از عقل و حکمت!
آنوقت است که باید دنبال مطالبی باشد که اوّلاً درک تقوا و ثانیاً مراقبه است که اگر اینطور شد، دیگر برنده است و پروردگار عالم هم به قدری به انسان، لطف دارد که آنچه که به نام تکلیف بما هو تکلیف، برای انسان قرار داده میشود، همه اینها عامل رشد خود بشر میشود و یکی از همین تکالیف، مراقبه است.
چون وقتی انسان، مراقبه کند؛ دیگر حتّی لحظهای غفلت او را فرا نمیگیرد و به تعبیر اولیاء الهی تقوا در درون او، تجلّی پیدا میکند. طوری که انسان عاقل چون مراقب است و خودش میداند قضیّه چیست، حتّی مدح را هم نمیپسندد.
امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «أيُّها النّاسُ، اعلَموا أنّهُ ليسَ بعاقِلٍ مَنِ انزَعَجَ مِن قَولِ الزُّورِ فيهِ و لا بحَكيمٍ مَن رَضِيَ بثَناءِ الجاهِلِ علَيهِ»(4)،ای مردم! بدانید و آگاه باشید: کسی که از سخن ناحقّ و دروغی که در مورد خودش گفته میشود، خوشش بیاید، عاقل نیست.
چون چنین کسی در باب مراقبه، مواظب است. گاهی خود نفس، ما را مدح میکند، نه دیگری! مهم این است. مدح دو حال دارد، یک حال این است که دیگران ما را مدح میکنند و خطر دارد. یک حال هم این است که نفسمان، ما را مدح میکند. اینکه اولیاء مدام از مراقبه میگویند، به همین خاطر است. نفس چه میگوید؟ میگوید: الحمدلله اهل نماز هستی! الحمدلله اهل روزه هستی! الحمدلله اهل کار خیر هستی! الحمدلله دست دیگران را گرفتی! الحمدلله تا حالا، خدمات خیلی خوبی داشتی! و ...؛ یعنی با این الحمدلله گفتن، ما را فریب میدهد. لذا این، سخن ناحقّ است که اگر انسان، این مدح نفس را بپذیرد، معلوم است دیگر عاقل نیست، « أنّهُ ليسَ بعاقِلٍ».
بعد هم حضرت فرمودند: «و لا بحَكيمٍ مَن رَضِيَ بثَناءِ الجاهِلِ علَيهِ»، معلوم است کسی که به ثنای جاهل، دل خوش باشد؛ خردمند نیست و از حکمت بویی نبرده است و کدام جهلی بالاتر از نفس دون است؟!
لذا اینکه اولیاء خدا هیچ موقع از خودشان راضی نبودند (منظور، از خود راضی بودن نیست، یعنی از عملشان راضی نبودند)، برای این بود که میترسیدند یک لحظه نفس دون، ثنای آنها را کند. تا عملی را انجام میدادند، بلافاصله میگفتند: اوّلاً معلوم نیست که این عمل، به سرانجام برسد. ثانیاً معلوم نیست پروردگار عالم آن را پذیرفته باشد؛ چون اصل این است که او بپذیرد.
مورد اوّل که در مورد به سرانجام نرسیدن عمل بود؛ یعنی امکان دارد بعداز این، نعوذبالله گناهی کنم و این عمل را از بین ببرم. کما اینکه در باب ذکر هم پیامبر(ص) فرمودند: هر لاالهإلّاالله که میگویید، یک درختی برای خود در بهشت، غرس میکنید؛ گفتند: یا رسولالله! چقدر عالی است! حضرت فرمودند: امّا چقدر سخت! چون اگر گناه کنید، گناه شما، حکم آتش را دارد و یکباره همه آن باغی را که درست کردید، آتش میزند!
لذا اولیاء میترسند و میگویند: اوّلاً معلوم نیست که آخر عمل به کجا میرسد. ثانیاً میگویند: از کجا بدانم پروردگار عالم آن را قبول کرده است. اینکه خودم از عمل خودم خوشم بیاید، مهم نیست. اینکه دیگران از من تعریف و تمجید کنند و به من بارکالله بگویند و صدآفرین به من بدهند، به درد نمیخورد.
هر کس تو را مدح کند، سر تو را بریده!
اولیاء خدا فرمودند: جاهلترین جهّال، نفس امّاره است. لذا کسی که به خودش، عملش، فعلش و ... راضی است، معلوم است که به جاهلترین جهّال؛ یعنی نفس دون، تن داده است.
برای همین است که امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «مَن مَدَحَكَ فَقَد ذَبَحَكَ»(5)، هر کس تو را مدح کرد، بدان که سر تو را بریده است. اگر هم نفس دون، انسان را مدح کند، دیگر تمام است.
کد اساسی مراقبه
پس اگر بخواهیم مراقبه کنیم، اوّل قضیّه، این است که اجازه ندهیم نفس حرکت کند.یعنی حالا که پروردگار عالم از باب اعجازش، هم تقوا و هم فجور را در ما قرار داده:«فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا»(6)، نگذاریم نفس دون ما را به فجور بیندازد. یکی از راههای آن هم همین است که انسان فکر نکند کسی شده است. هر کس، ولو به لحظهای تصوّر کند، کسی شده است، همان لحظه، لحظه سقوط اوست! لذا این جمله را در روز چند بار برای خودتان تکرار کنید، اگر با تأمّل تکرار کنید، برندهاید.
نفس دون همین حال را برای انسان ایجاد میکند که تو تصوّر کنی کسی شدهای! لذا اساس مراقبه، در مراقبه از نفس است که اجازه ندهیم نفس، ما را از خودراضی بار بیاورد.
توقع تشکر نداشتن
آنوقت اگر اینطور شود، چه؟ اگر خیر انجام دهد، چه؟ اگر همه کارهای او خوب بود، چه؟ بالاخره بشر، یک تشویقی میخواهد. کار خوب در انسان، فرح و شادی میآورد و این، عیبی ندارد. روایت هم گاهی بیان میفرمایند که انسان باید از کار خوب، خوشش بیاید و از کار بد، بدش بیاید. حتّی وقتی نعوذبالله عمل زشتی انجام داد و بعد از آن، خودش از خودش متنفّر شود، نشانه ایمان اوست. چون بعد از عمل، شیطان دیگر کار خود را انجام داده و او را فریب داده، لذا کنار میرود، امّا آن کسی که هنوز به تعبیر روایات، قسیّالقلب نشده، حالش، حال عجیبی است و از خودش بدش میآید و با خودش دعوا دارد و میگوید: خاک بر سرت! این چه عمل زشتی بود که انجام دادی؟! آیا تو هم آدم هستی و ...؟! لذا اولیاء خدا میگویند: این، نشانه لطف خدا به اوست.
پس انسان از عمل خوب خوشش میآید، حالا باید چه کار کند؟! چون شما از طرفی میگویید: اگر از عمل خوب خوشت آمد، شاید نفس دون تو باشد که دارد تو را مدح میکند، فریب میدهد و غافل میکند که دیگر مراقبه نداشته باشی و میخواهد تو را ذبح کند؛ پس چه کار کند؟!
اولیاء الهی یک نسخه دادند، میگویند: در کارهای نیک، همه را تکلیف بدان. یعنی تکلیف، این نیست که انسان، فقط نماز بخواند و روزه بگیرد و بگوید: من چون نماز میخوانم و روزه میگیرم، تکلیفم را انجام دادم. حتّی اگر به دیگران کمک میکند، این را تکلیف الهی بداند و بگوید: من تکلیفم را انجام دادم و هنری نکردم. پروردگار عالم به من مرحمت کرد و مطلبی را به من داد، امّا از آن طرف هم بیان فرمود: نشانههای متّقین عالم، این است که انفاق میکنند؛ پس من هم که انفاق کردم، تکلیف خودم را انجام دادم. چون من عبد خدا هستم و بناست بین فجور و تقوا، تقوا را برگزینم و متّقی شوم.
پس اگر فلان عمل را انجام دادم و دست کسی را گرفتم، تکلیفم بوده و هنری نکردم. اگر این دید را داشته باشیم، دیگر این مطلب انسان را قلقلک نمیدهد که تو هم کار خوب بلد هستی و .... لذا باید بگوید: تو خیلی هنر نکردی! فقط تکلیفت را انجام دادی! اگر اینطور باشد دیگر منتظر نیستی که هم نفست و هم آن کسی که برایش کاری انجام دادی، از تو تشکّر کنند.
اگر از همسرت تشکّر نکنی، شکر خدایت هم پذیرفته نیست!
البته بیان فرمودند: ما در قبال نعمتی که به ما داده میشود، باید تشکّر کنیم، حضرت علیبنموسیالرّضا(ع) فرمودند: «مَن لَم يَشكُرِ المُنعِمَ مِنَ المَخلوقينَ لَم يَشكُرِ اللّه َ عَزَّ و جلَّ»(7). آن کسی که از شخصی که باعث شده نعمتی به او داده شود، تشکّر نکند؛ از پروردگار عالم هم تشکّر نکرده است! لذا نباید بگوییم: وظیفهاش بوده که به من کمک کرده، بلکه باید از او تشکّر کنیم. وقتی به من خدمترسانی کرده، قرض داده و ... باید تشکّر کنم و صحیح نیست که بگویم: داشته و داده، بلکه باید قدردان او باشم.
لذا وقتی کسی دست شما را گرفته و یا وقتی در مسافرت بودید، از خانه شما نگهداری کرده و ...، باید از او تشکّر کنید. حتّی از همسرتان هم وقتی که غذا پخته، تشکّر کنید و نگویید: وظیفهاش است! او که خانه بوده، مگر میخواست چه کار کند؟! طلبکار نباش، تشکّر کن. اگر کسی در خانه، از همسر و دخترش که غذا پختند و یا پسرش که رفته نان خریده و آورده و ...، تشکّر نکند؛ (این، از باب تشویق نیست، بلکه از باب تکلیف است) تشکّرش از خدا هم پذیرفته نخواهد بود.
دید تکلیفی داشتن به اعمال و عدم انتظار برای تشکّر!
پس ببینید این تشکّر در قبال خوبیهای دیگران چقدر مهم است. امّا از آن طرف هم اگر کسی منتظر تشکّر بود، در حقیقت معلوم میشود احساس تکلیف نکرده است.
لذا سعی کنیم زیرک باشیم:«المؤمن کیّس».به طور مثال شما خواهر گرامی! وقتی غذا درست میکنی، درست است که از روی عشق و محبّتت به فرزندان و همسرت است، امّا یک طور دیگر بگو، بگو: خدایا! من از باب تکلیف انجام میدهم. یعنی وقتی من در خانه هستم و گرسنهای به خانه میآید، تکلیف خودم میدانم که او را سیر کنم و نیاز به تشکّر آنها ندارم.
البته آنها باید تشکّر بکنند،امّا شما منتظر تشکّر آنها نباشید و بگوئید: تکلیف است.
اگر این مطلب که با دید تکلیفی به همه کارها نگاه کنیم، در وجود همه ما ملکه شد؛ معلوم است که تا نفس، ما را قلقلک داد که ببین! تو چقدر کارهای خوب میکنی؛ عقلمان میگوید: من تکلیفم را انجام دادم و خیلی هنر نکردم - این، خودش نسخه است -
پس این نگرش را که اولیاء خدا فرمودند، باید در زندگی خود پیاده کنیم و به تعبیر امروزیها با این عینک نگاه کنیم. آنوقت یکی از خصایص آن، این میشود که انسان، آرامش میگیرد. چون وقتی بدانم تکلیفم را انجام دادم، آرام میشوم. امّا اگر احساس توقّع کنم که چرا فلانی اینطور نکرد، حتّی در بین خانواده هم دعوا میکنم و طلبکار میشوم. ولی اگر بگوید: من تکلیفم را انجام دادم، دیگر فریب نفس را نمیخورد. آنوقت است که عقل بما هو عقل به وجود میآید.
ده خصلت برای کامل شدن عقل مسلمان
حضرت علیبنموسیالرضا(ع) میفرمایند: «لَا يَتِمُّ عَقْلُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ حَتَّى تَكُونَ فِيهِ عَشْرُ خِصَالٍ»(8).فرمودند: عقل شخص مسلمان تمام نیست، إلّا به اینکه ده خصلت در او باشد. یعنی ده خصلت، تکمیلکننده عقل است:
1.«الْخَيْرُ مِنْهُ مَأْمُولٌ» فقط امید به خیر از او داشته باشند.
یعنی مؤمن اصلاً تکلیف خودش میداند که خیّر باشد. خیّر بودن، فقط به پول نیست، یعنی مدام خیر برسانی، با حرفت یکی را آرام کنی. یا وقتی خدای ناکرده زن و شوهری اختلاف دارند، مشکل آنها را حل کنی و .... لذا از مؤمن و مسلم حقیقی باید امید خیر داشت و هیچ موقع برای کسی، شرّ نداشته باشند. بلکه وجودشان خیر باشد، خیرمطلق.
مؤمن و مسلمان حقیقی این گونه است، وجودش خیر میشود. راه میرود، خیر است. مینشیند، خیر است. طوری نیست که اگر به یک جایی وارد شود، بترسند و بگویند: وامصیبتا! باز هم آمد، او وقتی در مجلسی میآید، یک شرّی به پا میکند. بلکه همیشه امید به خیر از او برود.
خیلی درد است که کسی در یک جایی وارد شود و تن بعضیها به لرزه بیفتد و مدام ذکر بگویند که خدایا! شرّ او، یک موقع ما را نگیرد، نکند او دوباره شروع کند و فتنه و شرّی را درست کند و دومرتبه بخواهد حرف و حدیثی به وجود بیاورد.
2.«وَ الشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونٌ» اصلاً از او شرّی نیاید. تا ببینند فلانی آمد، بگویند: الحمدلله فلانی آمد،اگر شرّی هم هست، عامل میشود آن شرّ بخوابد و از بین برود. لذا او بدی ندارد. مردم از بدی او، در امان هستند. میدانند این، آدم خوبی است.
3.«يَسْتَكْثِرُ قَلِيلَ الْخَيْرِ مِنْ غَيْرِهِ».وقتی خیر کمی به او میرسد،زیاد بشمرد و نگوید: وظیفهاش بود. اینطور نباشد که وقتی پدر و مادرت کمکت میکنند، طلبکار باشی، ادامهاش را هم بخواهی، تازه دنبالشان هم بروی و بگویی: ادامهاش چه شد؟!
لذا انسان باید مواظب باشد، ولو کم هم برایش کار کردند،زیاد بداند و بگوید: دستتان درد نکند، خیلی عالی است. این خصوصیت مؤمن و مسلمان است. اینها مراقبه میخواهد و تا مراقبه نباشد، اینها نیست. اگر انسان اینها را تکلیف بداند، حالش، این طور میشود. بداند الان تکلیف من این است که این کار را انجام دهم، لذا تا کمک کردند، کمک آنها را خیلی زیاد میدانم و میگویم: دستتان درد نکند.
4.«وَ يَسْتَقِلُّ كَثِيرَ الْخَيْرِ مِنْ نَفْسِهِ» اگر خودش یک کار خیر انجام داد، ولو زیاد بود، بگوید: کم است.
5. «لَا يَسْأَمُ مِنْ طَلَبِ الْحَوَائِجِ إِلَيْهِ»،وقتی از او درخواستی کردند، یعنی در مقابل حوائج دیگران، ناراحت نمیشود.
6. «وَ لَا يَمَلُّ مِنْ طَلَبِ الْعِلْمِ طُولَ دَهْرِهِ» خصوصیت دیگر مؤمن و مسلمان و عاقل حقیقی و اهل مراقبه، این است که نسبت به علم خسته نمیشود. نسبت به چیزهای دیگر شاید خسته شود، امّا نسبت به علم، خسته نمیشود و برای خودش تکلیف میداند. لذا برایش ملالت نمیآورد و در طول عمر، دائم دنبال علم است.
7.«الْفَقْرُ فِي اللَّهِ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنَ الْغِنَى» اگر خدا برایش فقر را رقم زد، میگوید: چون خدا خواسته، این فقر برایم محبوبتر از غنی بودن است.
اولیاء توضیح دادند و میگویند: یعنی خودش تلاشش را میکند و جلو میرود، نه اینکه تلاش نکند و در خانه بنشیند که از بالا بیاید، اینطور نیست، تلاش میکند امّا به هرچه خدا خواست راضی است. میگوید: تکلیف من این بود که این کار را انجام بدهم، مابقیاش را به پروردگار عالم میسپارم.
8.«وَ الذُّلُّ فِي اللَّهِ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنَ الْعِزِّ فِي عَدُوِّهِ» اینکه حضرت بیان فرموده به نظر میآید برای مسئولین ماست، چون میفرماید:ذلیل شدن در درگاه پروردگار عالم برایش خیلی شیرینتر از این است که پیش دشمنش عزیز شود.
یعنی کسی که میگوید: «الاسلام یعلو و لا یعلی علیه» (این یک شعار بسیار مهم است)، هیچ موقع دنبال این نیست که کاری انجام دهد تا دشمن از او راضی شود.
خدا گواه است هر موقع عزّت را هم خواستیم، از دشمن هیچ کاری برنیامد. یک مثال بزنم. آقا بهصراحت بیان فرمودند: ما به غزه و فلسطین کمک میکنیم. هیچ ابایی هم نداریم. آنها هم هیچ غلطی نتوانستند بکنند. امّا اگر مثلا میگفتند: بطور پنهانی به آنها کمک کنید، مطمئنا مطلبی پیش میآمد. امّا هر موقع محکم ایستادیم، آنها عقب نشستند. هر موقع ما عقب نشستیم، آنها جلو میآیند.
این یک قاعده است: هر موقع شما در مقابل دشمن دین، محکم ایستادید، آنها عقب مینشینند. خدا شاهد است از این قاعده، هیچ کسی نمیتواند فرار کند. هر موقع شما عقب ایستادید، آنها محکم میآیند.
9.«وَ الْخُمُولُ أَشْهَى إِلَيْهِ مِنَ الشُّهْرَةِ» گمنامی را بخواهد تا شهرت.
شهرت برای اولیاء خدا، به عنوان یک گرفتاری است و میگویند: ابتلاء بزرگ است، خدا ما را مبتلا کرده است و إلّا آنها دوست دارند همان ناآشنا باشند. فکر میکنید آیتالله بهجت؛ آیتالله بهاءالدّینی، آیتالله خوشوقت و ... دوست داشتند معروف باشند؟! خدا گواه است خیر. اگر میخواستند اینطور باشند که اصلاً عبد الهی نبودند. عبد الهی میخواهد خودش باشد و خدای خودش. خلوت خودش و خدا.
میگویند: بالاترین ابتلاء اولیاء این است که مشهورشان کنند. خودشان این طور میفرمایند که ما بدبخت میشویم. تا حالا باید مواظب میبودیم که این همه اعمال را خراب نکنیم، حالا باید مواظب باشیم که نکند این شهرت باعث شود ما گرفتار شویم و وقتی مدح میکنند، نفس دون وسوسهمان کند، لذا این هم یک بلای دیگر است.
10.«ثُمَّ قَالَ: الْعَاشِرَةُ وَ مَا الْعَاشِرَةُ» حضرت فرمودند: امّا دهم و کدام دهم؟ حضرت که این طور فرمودند، سکوت کردند، فردی به ثامنالحجج عرضه داشت: « مَا هِيَ» آقا این دهمین مورد چیست که شما گفتید دهمی، امّا کدام دهم؟! «قَالَ لَا يَرَى أَحَداً إِلَّا قَالَ هُوَ خَيْرٌ مِنِّي وَ أَتْقَى» حضرت فرمودند: اینکه تا دیگری را میبیند، بگوید: این، بهتر از من وبا تقوا تر از من است.
1.إسراء/ 70.
2. نهجالبلاغه، حکمت 113.
3. بقره/ 2.
4. تحف العقول: ٢٠٨.
5. غرر الحكم: ٧٧٦٦.
6. شمس/ 8.
7. عيون أخبار الرِّضا: ٢/٢٤/٢ .
8. تحف العقول، ص: 443.