حقیقت همان بود که آن پیر گفت (نگاه)
انقلاب یعنی دگرگونی و تحولی درونی که به برون برسد. و در جامعه اگر قواعد و قوانین و مناسبات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی و... به سمت آرمانی خاص، از ریشه متحول و مبدل شوند گویند که در آن جامعه انقلاب رخ داده است که ممکن است این انقلاب در عرصه اجتماعی باشد یا اقتصاد، سیاست، فرهنگ و یا در همه آنها. مثل انقلاب 36 ساله اسلامی ایران که پس از سالها مبارزه و هزینه دادن، بوقوع پیوست و ملت به ستوه آمده ایران تمام مناسباتی که به ضرر و زیان دنیا و آخرت خود و عزت و اقتدار مملکتشان میدیدند را تغییر دادند. فقر، رکود و ویژهخواری در اقتصاد، وابستگی، وادادگی و گوش به فرمان اجنبی بودن در سیاست و بیدینی، لاابالیگری، اباحهگری، پوچگرایی و فساد در فرهنگ و... از عواملی بود که به پسند مردم نبود و مردمی که اوج آرزوهای خود را در رفتار و گفتار پیامبرگونه امام خمینی یافته بودند، انقلاب اسلامی را با تمام هزینههایش از مبارزه تا تحقق و سپس تداوم پیمودند تا فلک را سقف بشکافند و طرحی نو در اندازند. مردم انقلاب کردند تا در برابر زیادهخواهی ابرقدرتها و تهدید منافع مملکت، نه تسلیم شوند و نه سازش کنند و نه تکریم و خواهش. آنها قیام کردند تا با ایجاد حکومت اسلامی اقامه قسط و عدل کنند و بتوانند خود برای اداره کشورشان تصمیم بگیرند.
آنها از خدا، قرآن و خمینی خواستند. تا قرآن کتاب قانونشان باشد و امام عادل مجری آن. نه به دنبال نان بودند و نه به دنبال آنچه که غربیها منشور حقوق شهروندی و اعلامیه حقوق بشر میخوانند. چون برای خدا قیام کرده بودند قیامشان با همه انقلابها تفاوت داشت و به همین خاطر است که هیچ نسخهای جز قرآن جوابگویشان نبود و نیست و انقلابشان بینام خمینی در هیچ جای جهان حتی در ایران شناخته شده نیست. نه تصورات کمونیستی، نه توهمات لیبرالیستی و نه توقعات روشنفکری هیچ کدام قدشان به ساحت بلند اندیشه آسمانی امام نرسید و نمیرسد. مگر میشود امامی که خلاصه و عصاره اسلام ناب است را با واژههای مضطرب و عاریتی تعریف کرد. و مگر میتوان منظومه فکر او را با بال مرغ خانگی پیمود. مردم او را باور داشتند و از او عطر پیامبران را مینیوشیدند و با کلام صمیمیاش که ترجمه قرآن بود به یقین میرسیدند. و گرمای کلام آهنگینش چنان حرارتی در دلهاشان ایجاد کرد که به فرمان او انقلاب کردند و جنگ را هم مدیریت.
اگر امام به آنها گفت شما ولی نعمتید دانستند که او سخن صاف و صادق میگوید و یک انقلابی است نه یک دیپلمات. وقتی گفت اگر مسئولین از محرومین غافل شوند به عذاب خدا گرفتار میشوند مسئولینی که او امامشان بود خود را شیفتگان خدمت دانستند نه تشنگان قدرت و به صندلی چسبیدگان. وقتی از جوانان میگفت، جوانان آمدند و کارها را به دست گرفتند چرا که هم به خدا نزدیکتر بودند و هم چالاکتر و جسورتر. وقتی گفت که شما میتوانید مردم فهمیدند که میتوانند و توانستند. وقتی گفت آمریکا شیطان بزرگ است همه فهمیدند که او شوخی نمیکند و اصلا تفاوتش با دیگران در این بود که کار را جدی گرفته بود. این را دشمنان هم فهمیدندو گفتند «سیاستمداران آمریکا با آقای خمینی در این حقیقت مشترکند که آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند.» ولو آنکه تمام گزینههایش هم روی میز باشد و دور تا دورمان را پر از تحریم کرده باشد که برای آنان که خدا پرستند، خدا اصل است نه کدخدا.
او فقط خدا را میشناخت و نگاهش به آسمان بود و خود را خدمتگزار مردم میدانست و مردم این را میدانستند که او برای احمد عزیزش در برابر فرزندان آنها امتیازی قایل نیست و واقعا مصلحت نظام را بر قوم و خویش خود تشخیص و ترجیح میدهد. در عین حالی که با مردم و محرومین مهربان بود و خندهرو، با دشمنان و مستکبران سخت بود و روترش کرده. همان گونه که پیامبر بود. هیچگاه همگامی و هم قدمی با شیطان بزرگ را نمیپسندید و برنمیتابید. همان اندازه که از تحجر دلخوشی نداشت از اسلام آمریکایی بیزار بود. حتی در شرایط تحریم و تحمیل جنگ عراق و امثال جریان مک فارلین اصلا آمریکا را به حساب نمیآورد. آن هم آمریکای قدیم و قلدر دهه هفتاد و هشتاد میلادی نه آمریکای امروز که از سر ناتوانی با شهروندان ناراضیاش هم وارد جنگ شده و دیگر افغانستان هم خطش را نمیخواند. امام هم چون آمریکا را دروغگو میدانست، قابل اعتماد نمیدانست. با شوروی هم همین گونه بود و وقتی شنید در آنجا به سفیرمان سیلی زدهاند تا دستور سیلیاش به گوش سفیر شوروی ننشست، آرام نشد. تفاوت دیگرش با دیگران این بود که مردمی بود. در جماران ساکن بود ولی در حسینیهای ساده و از جنوب شهر هم جنوبیتر، نه در کاخ و برج و باروهای جماران.
مردم عزتشان را در سادگی و صداقت او میدیدند. چه آن وقت که گفت ما در جنگ برای یک لحظه هم نادم و پشیمان نیستیم. چه آن زمان که به گورباچف نامه نوشت و چه آن هنگام که حکم سلمان رشدی را صادر کرد و چه آن روزی که اسرائیل را غده سرطانی معرفی کرد. حرف امام خمینی برای مردم سکه رایج بود و ختم کلام. به همین خاطر بود که پس از او به گرد شاگردش حلقه زدند و با او بیعت کردند چون که شنیده بودند امام گفته آقای خامنهای «مثل خورشید روشنی میبخشد» و «رهبری برازنده اوست». و امام خامنهای همان راه پیمود که امام خمینی پیمود و حقیقت همان بود که آن پیر گفت. و ما فردا مثل هر سال به شکرانه این انقلاب بزرگ که میثاقمان با آرمانهای امام و شهدا و آمال گذشتگانمان است در جشن پیروزی حق بر باطل شرکت میکنیم.
محمدهادی صحرایی
آنها از خدا، قرآن و خمینی خواستند. تا قرآن کتاب قانونشان باشد و امام عادل مجری آن. نه به دنبال نان بودند و نه به دنبال آنچه که غربیها منشور حقوق شهروندی و اعلامیه حقوق بشر میخوانند. چون برای خدا قیام کرده بودند قیامشان با همه انقلابها تفاوت داشت و به همین خاطر است که هیچ نسخهای جز قرآن جوابگویشان نبود و نیست و انقلابشان بینام خمینی در هیچ جای جهان حتی در ایران شناخته شده نیست. نه تصورات کمونیستی، نه توهمات لیبرالیستی و نه توقعات روشنفکری هیچ کدام قدشان به ساحت بلند اندیشه آسمانی امام نرسید و نمیرسد. مگر میشود امامی که خلاصه و عصاره اسلام ناب است را با واژههای مضطرب و عاریتی تعریف کرد. و مگر میتوان منظومه فکر او را با بال مرغ خانگی پیمود. مردم او را باور داشتند و از او عطر پیامبران را مینیوشیدند و با کلام صمیمیاش که ترجمه قرآن بود به یقین میرسیدند. و گرمای کلام آهنگینش چنان حرارتی در دلهاشان ایجاد کرد که به فرمان او انقلاب کردند و جنگ را هم مدیریت.
اگر امام به آنها گفت شما ولی نعمتید دانستند که او سخن صاف و صادق میگوید و یک انقلابی است نه یک دیپلمات. وقتی گفت اگر مسئولین از محرومین غافل شوند به عذاب خدا گرفتار میشوند مسئولینی که او امامشان بود خود را شیفتگان خدمت دانستند نه تشنگان قدرت و به صندلی چسبیدگان. وقتی از جوانان میگفت، جوانان آمدند و کارها را به دست گرفتند چرا که هم به خدا نزدیکتر بودند و هم چالاکتر و جسورتر. وقتی گفت که شما میتوانید مردم فهمیدند که میتوانند و توانستند. وقتی گفت آمریکا شیطان بزرگ است همه فهمیدند که او شوخی نمیکند و اصلا تفاوتش با دیگران در این بود که کار را جدی گرفته بود. این را دشمنان هم فهمیدندو گفتند «سیاستمداران آمریکا با آقای خمینی در این حقیقت مشترکند که آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند.» ولو آنکه تمام گزینههایش هم روی میز باشد و دور تا دورمان را پر از تحریم کرده باشد که برای آنان که خدا پرستند، خدا اصل است نه کدخدا.
او فقط خدا را میشناخت و نگاهش به آسمان بود و خود را خدمتگزار مردم میدانست و مردم این را میدانستند که او برای احمد عزیزش در برابر فرزندان آنها امتیازی قایل نیست و واقعا مصلحت نظام را بر قوم و خویش خود تشخیص و ترجیح میدهد. در عین حالی که با مردم و محرومین مهربان بود و خندهرو، با دشمنان و مستکبران سخت بود و روترش کرده. همان گونه که پیامبر بود. هیچگاه همگامی و هم قدمی با شیطان بزرگ را نمیپسندید و برنمیتابید. همان اندازه که از تحجر دلخوشی نداشت از اسلام آمریکایی بیزار بود. حتی در شرایط تحریم و تحمیل جنگ عراق و امثال جریان مک فارلین اصلا آمریکا را به حساب نمیآورد. آن هم آمریکای قدیم و قلدر دهه هفتاد و هشتاد میلادی نه آمریکای امروز که از سر ناتوانی با شهروندان ناراضیاش هم وارد جنگ شده و دیگر افغانستان هم خطش را نمیخواند. امام هم چون آمریکا را دروغگو میدانست، قابل اعتماد نمیدانست. با شوروی هم همین گونه بود و وقتی شنید در آنجا به سفیرمان سیلی زدهاند تا دستور سیلیاش به گوش سفیر شوروی ننشست، آرام نشد. تفاوت دیگرش با دیگران این بود که مردمی بود. در جماران ساکن بود ولی در حسینیهای ساده و از جنوب شهر هم جنوبیتر، نه در کاخ و برج و باروهای جماران.
مردم عزتشان را در سادگی و صداقت او میدیدند. چه آن وقت که گفت ما در جنگ برای یک لحظه هم نادم و پشیمان نیستیم. چه آن زمان که به گورباچف نامه نوشت و چه آن هنگام که حکم سلمان رشدی را صادر کرد و چه آن روزی که اسرائیل را غده سرطانی معرفی کرد. حرف امام خمینی برای مردم سکه رایج بود و ختم کلام. به همین خاطر بود که پس از او به گرد شاگردش حلقه زدند و با او بیعت کردند چون که شنیده بودند امام گفته آقای خامنهای «مثل خورشید روشنی میبخشد» و «رهبری برازنده اوست». و امام خامنهای همان راه پیمود که امام خمینی پیمود و حقیقت همان بود که آن پیر گفت. و ما فردا مثل هر سال به شکرانه این انقلاب بزرگ که میثاقمان با آرمانهای امام و شهدا و آمال گذشتگانمان است در جشن پیروزی حق بر باطل شرکت میکنیم.
محمدهادی صحرایی