تو هر زمان که بیایی بهار خواهد بود (چشم به راه سپیده)
Email:SEPIDEH@Kayhannews.ir
گفتهاند که تو...
برای او که برایم نماد خورشید است
ندیدمش ولی او سالها مرا دیده ست
ندیدمش ولی از پشت پردهها حتی-
دلم برای نگاهش همیشه لرزیده ست
سلام مهدی من! روز و ماه و سال بخیر
نگو که لحن سلامت! چه قدر شوریده ست
نگو که لحن سلامت چه قدر غمگین است
که در حوالی من غم همیشه خندیده ست
در این طرف که منم فصلها همه سردند
در آن طرف که شمایی... بهار روییده ست؟
در آن طرف که شمایی در این زمستانها
بگو که عطر بنفشه دوباره پیچیده ست؟
هوای سمت شما ابری است یا آرام؟
در این طرف که هوا سالهاست خشکیده ست
چه ساعتی ست در آنجا؟ شب است یا روز است؟
در این طرف که «زمان» سمت کعبه چرخیده ست-
برای این که هوای تو در تنش جاری ست
که سالهاست «ندیده» فقط تو را «دیده» ست!
- و گفتهاند: تو از سمت کعبه میآیی
ولی «چه وقتش» را هیچ کس نفهمیده ست...
مطهره عباسیان
روزهای بیتو
از جمعههای بی تو چه دلگیر میشوم
جان خودم ز جان خودم سیر میشوم
با هر نفس که میکشم اقرار میکنم
از این نبودنت به خدا پیر میشوم
گر با دل خراب رسیدم به محضرت
چون که فقط به دست تو تعمیر میشوم
از اینکه انتظار تو را میکشم ببین
از مردمان شهر چه تحقیر میشوم
فکر ندیدن تو رهایم نمیکند
پس حق بده که این همه درگیر میشوم
تنها نه جمعهها که تمامی طول سال
از روزهای بی تو چه دلگیر میشوم
محمد حسن بیات لو
تو اگر آمده بودی
کاشکی آمده بودی و زمین سرد نبود
این همه روی زمین آدم نامرد نبود
خستهام! مهدی من! حال مرا میفهمی؟
حال من را که نصیبم به جز از درد نبود
- تو بهاری و اگر آمده بودی، گلها
دلشان منتظر حادثهای زرد نبود
تو اگر آمده بودی همه انسان بودیم
نفسمان این همه هر جایی و ولگرد نبود
هیچ کس اهل ریاکاری و تزویر و فریب
هیچ کس مدعی آن چه نمیکرد نبود
ندبهها و فرج و العجل و عهد... چه سود؟
کاش این شهر پر از آدم بی درد نبود
وحیده افضلی
مجنون تو لال است!
بازآ که مرا بی تو نه روز است و نه سال است
ای ماه مرا هفته بی دوست وبال است
یک مرحله از سیر جنون نیز خموشی است
بگذار بگویند که مجنون تو لال است
غم خورد دلم را و کسی معترضش نیست
در مشرب ما خوردن میخانه حلال است
منسوخ نشد چشم تو با دیده مردم
این فتنه شب خیز ز آیات قتال است
در قال شرر نیست چه دیروز چه فردا
پروانه ما سوختنش بسته به حال است
با طلعت مهمان نشود طالع ما جفت
رحم است بر آن میوه بدبخت که کال است
باید که سر از خویش به تقصیر بگیریم
با تیغ زند هر که سر خویش حلال است
زان چشم که حق، حافظ او باد مرا دید
آینده من بسته بدین قهوه فال است
در جلوت عشاق میافتید که کنکاش
در خلوت مردان کرامات محال است
محمد سهرابی
گفتهاند که تو...
برای او که برایم نماد خورشید است
ندیدمش ولی او سالها مرا دیده ست
ندیدمش ولی از پشت پردهها حتی-
دلم برای نگاهش همیشه لرزیده ست
سلام مهدی من! روز و ماه و سال بخیر
نگو که لحن سلامت! چه قدر شوریده ست
نگو که لحن سلامت چه قدر غمگین است
که در حوالی من غم همیشه خندیده ست
در این طرف که منم فصلها همه سردند
در آن طرف که شمایی... بهار روییده ست؟
در آن طرف که شمایی در این زمستانها
بگو که عطر بنفشه دوباره پیچیده ست؟
هوای سمت شما ابری است یا آرام؟
در این طرف که هوا سالهاست خشکیده ست
چه ساعتی ست در آنجا؟ شب است یا روز است؟
در این طرف که «زمان» سمت کعبه چرخیده ست-
برای این که هوای تو در تنش جاری ست
که سالهاست «ندیده» فقط تو را «دیده» ست!
- و گفتهاند: تو از سمت کعبه میآیی
ولی «چه وقتش» را هیچ کس نفهمیده ست...
مطهره عباسیان
روزهای بیتو
از جمعههای بی تو چه دلگیر میشوم
جان خودم ز جان خودم سیر میشوم
با هر نفس که میکشم اقرار میکنم
از این نبودنت به خدا پیر میشوم
گر با دل خراب رسیدم به محضرت
چون که فقط به دست تو تعمیر میشوم
از اینکه انتظار تو را میکشم ببین
از مردمان شهر چه تحقیر میشوم
فکر ندیدن تو رهایم نمیکند
پس حق بده که این همه درگیر میشوم
تنها نه جمعهها که تمامی طول سال
از روزهای بی تو چه دلگیر میشوم
محمد حسن بیات لو
تو اگر آمده بودی
کاشکی آمده بودی و زمین سرد نبود
این همه روی زمین آدم نامرد نبود
خستهام! مهدی من! حال مرا میفهمی؟
حال من را که نصیبم به جز از درد نبود
- تو بهاری و اگر آمده بودی، گلها
دلشان منتظر حادثهای زرد نبود
تو اگر آمده بودی همه انسان بودیم
نفسمان این همه هر جایی و ولگرد نبود
هیچ کس اهل ریاکاری و تزویر و فریب
هیچ کس مدعی آن چه نمیکرد نبود
ندبهها و فرج و العجل و عهد... چه سود؟
کاش این شهر پر از آدم بی درد نبود
وحیده افضلی
مجنون تو لال است!
بازآ که مرا بی تو نه روز است و نه سال است
ای ماه مرا هفته بی دوست وبال است
یک مرحله از سیر جنون نیز خموشی است
بگذار بگویند که مجنون تو لال است
غم خورد دلم را و کسی معترضش نیست
در مشرب ما خوردن میخانه حلال است
منسوخ نشد چشم تو با دیده مردم
این فتنه شب خیز ز آیات قتال است
در قال شرر نیست چه دیروز چه فردا
پروانه ما سوختنش بسته به حال است
با طلعت مهمان نشود طالع ما جفت
رحم است بر آن میوه بدبخت که کال است
باید که سر از خویش به تقصیر بگیریم
با تیغ زند هر که سر خویش حلال است
زان چشم که حق، حافظ او باد مرا دید
آینده من بسته بدین قهوه فال است
در جلوت عشاق میافتید که کنکاش
در خلوت مردان کرامات محال است
محمد سهرابی