kayhan.ir

کد خبر: ۳۵۸۶
تاریخ انتشار : ۰۲ بهمن ۱۳۹۲ - ۲۱:۲۶

چشم به راه سپیده

تو را غایب نامیده‌اند، چون «ظاهر» نیستی، نه اینکه «حاضر» نباشی.

تو را غایب نامیده‌اند، چون «ظاهر» نیستی، نه اینکه «حاضر» نباشی.
«غیبت» به معنای «حاضر نبودن»، تهمت ناروایی است که به تو زده‌اند و آنان که بر این پندارند، فرق میان «ظهور» و «حضور» را نمی‌دانند، آمدنت که در انتظار آنیم به معنای «ظهور» است، نه «حضور» و دلشدگانت که هر صبح و شام تو را می‌خوانند، ظهورت را از خدا می‌طلبند نه حضورت را. وقتی ظاهر می‌شوی، همه انگشت حیرت به دندان می‌گزند با تعجب می‌گویند که تو را پیش از این هم دیده‌اند. و راست می‌گویند، چرا که تو در میان مائی، زیرا امام مائی، جمعه که از راه می‌رسد، صاحبدلان «دل» از دست می‌دهند و قرار ازکف می‌نهند و قافله دل‌های بی‌قرار روی به قبله می‌کنند و آمدنت را به انتظار می‌نشینند...
و اینک ای قبله هر قافله و ای «شبروان را مشعله»، در آستانه آدینه‌ای دیگر با دلدادگان دیگری از خیل منتظرانت سرود انتظار را زمزمه می‌کنیم.
قنوت گل
تا بیایی چشم‌های باغ بر درمانده است
در قدم‌هایت قنوت گل شناور مانده است
بازی تکراری خورشید و کفر روزها،
آسمان دلگیر از این درد مکرر مانده است
در ستیز دشنه‌ها حتی کلاغان مرده‌اند
روی تل خاک‌ها نعش برادر مانده است
شهر لبخند از هبوط اشک بارانی شده
بر لبان یاس و سوسن خنده‌تر مانده است
کام این جنگل غرور گرگها را می‌چشد
جاری باران! فقط تصمیم آخر مانده است
آینه در انحصار نقش‌های حقه باز،
تشنه تصویر یک صبح  معطر مانده است
تا بیایی، در کنار کوچه و دیوار و میخ
چند پر از بال جبرائیل بر در مانده است
حسن زاهدی
***
چشم انتظار
ای آن که آشکارترین دوست دارمت
با من چه کرده‌ای که چنین بی‌قرارمت
چون حس شاعرانه به خونم دویده‌ای
چون درد لاعلاج سرودن دچارمت
غمگین‌ترین مسافر شهرم، شتاب کن
ای رفته نیآمده، چشم انتظارمت
حرفی شو تا به طبع لطیفی بگویمت
ابری شو تا به شیوه باران ببارمت
گفتم که در دلم بنشانم گل تو را
اما کجای این دل هرزه بکارمت
کیومرث مرادی
***
محرم راز
آن بارقه نور خدا می‌آید
از سوی حجاز آشنا می‌آید
او از جبل الرحمه و صحرای منا
از کعبه و زمزم و صفا می‌آید
آن ناجی مهربان ابناء بشر
آن محرم راز کبریا می‌آید
آن منتقم خون شه کرب‌وبلا
با لشکر خود به نینوا می‌آید
تا ریشه ظلم را ز بن بردارد
فرزند علی مرتضی می‌آید
فاطمه رحمت‌آبادی
***
آینه‌بندان
کدام نقطه این خاک زیر پای تو نیست
کدام پاره خورشید آشنای تو نیست
بگو کدام نسیم شکفته در وادی است
که ذهنش آینه بندانی از صفای تو نیست
***
دل‌های داغدیده
مه مبارک در ابر آرمیده بیا
امید آخر دل‌های داغ‌دیده بیا
به طول غیبت و اشک مدام و سوز دلت
که جان شیعه ز هجران به لب رسیده، بیا