kayhan.ir

کد خبر: ۳۴۸۸۰
تاریخ انتشار : ۲۴ دی ۱۳۹۳ - ۲۱:۵۲
نقش ولايت فقيه درتحقق عدالت و پيشرفت(3)

منشأ پیدایش حق حاکمیت (زلال بصیرت)


واقع‌بيني اقتضاء مي‌کند که براي اجراي ضوابط عادلانه در جامعه وجودِ دستگاه حاکمه ضروري است. دستگاهي که اين قدرت را داشته باشد که اگر کساني به حقوق، جان، مال و ناموس مردمان مظلوم و محروم تجاوز کردند، بتواند جلوي آنها را بگيرد و آنها را سر جايشان بنشاند. وظيفه اصلي دستگاه حاکمه هم چنين چيزي است.
مشروعيت حاکم
گفتيم پيشرفت واقعي انسان نيازمند نظامي عادلانه است و برقراري نظام عادلانه احتياج به ناظم و دستگاه حاکم دارد تا بتواند جلوي تخلفاتي که انجام مي‌گيرد، افزون‌طلبي‌ها‌ و تجاوزها را بگيرد و متجاوزين را به کيفر برساند. از اينجا مسائل مربوط به فلسفه سياست مطرح مي‌شود که اصلاً اين حاکميت چيست؟ چگونه پديد مي‌آيد؟ چه کساني حق حاکميت دارند؟ مشروعيت حکومت بر چه اساسي پيدا مي‌شود؟ و.... در ميان کساني که در فلسفه سياست بحث کرده‌اند، يک اختلاف اساسي وجود دارد که براساس آن مي‌شود آنها را به دو دسته تقسيم کرد: يک دسته کساني که بحث‌ها‌يشان سکولاريستي است، حال از هر فرقه و مکتبي که باشند: سوسياليست، ليبرال، کمونيست، يا هر مذهب ديگري داشته باشند. اين دسته با گرايش اومانيستي و گرايش سکولاريستي که دارند، توجهي به آفريننده اين جهان و ماوراي اين زندگي مادي ندارند. مي‌گويند: بر فرض اينکه خدا و جهان ماورائي وجود داشته باشد، تأثيري در حيات ما ندارد. خدا، خدايي خودش را کند و ما هم انسانيت خودمان را. نه ما با او کاري داريم و نه او با ما کاري داشته باشد. البته اکثريت اين دسته، ايماني به وجود خدا و به عالمي فراتر از اين عالم مادي ندارند. در مقابل اين دسته، کساني هستند که معتقدند عالمي فراتر از اين عالم وجود دارد و براي آن آفريننده‌اي است؛ نه آفريننده‌اي که آفريده و رها کرده؛ بلکه آفريننده‌‌اي که «...حُلَّ يَوْمٍ هُوَ في‏ شَأْنٍ»(1)، دائماً دست‌‌اندرکار است و همه چيز با او تکويناً ارتباط دارد و در مورد انسان اين رابطه، هم تکويني است و هم تشريعي. البته اين دو ديدگاه، دو قطب هستند و بين اين دو قطب، طيفي از گرايش‌ها‌ي متوسط وجود دارد که بعضي به اين قطب نزديک‌‌ترند و برخي به آن قطب.
فلسفه سياسي اسلام
 فلسفه سياسي اسلام روشن است. ما معتقديم: خدايي داريم که در همه چيز به او نيازمنديم. از پيغمبر اکرم (ص) روايت شده که حضرت فرمود: من چشمم را که باز مي‌کنم، اميد ندارم که بتوانم ببندم و وقتي مي‌بندم اميد ندارم که بتوانم باز کنم، جز به قدرت خدا. اين بينش، قلّه است و ما آمده‌ايم تا شبيه آن شويم. به ما دستور داده‌‌اند: سعي کنيد در اين راه پيش برويد؛ خدا را به ياد داشته باشيد؛ خدا همه جا هست؛ احکام او در همه جا جاري است؛ در همه جا بايد از او اطاعت کرد. قدرت نهايي، کامل، بي‌معارض و بلامنازع براي اوست. بدون اذن او در عالم هستي چيزي واقع نمي‌شود: «وَ ما تَشاؤُونَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمينَ»(2). با اين بينش نمي‌توانيم بگوييم: «ما اختيارمان با خودمان است، يا اينکه: خدا کاره‌‌اي هست، حق حاکميت با اوست، اما او ديگر تفويض کرده و گفته من به خودتان واگذار کردم!» از جمله اموري که خدا نمي‌تواند انجام دهد، سلب مالکيت و قدرت و اراده از خودش و تفويض مالکيت و قدرت و اراده‌‌اش به غير است. مگر خدا مي‌تواند خدائي‌‌اش را به ديگري بدهد؟ در عالم قدرتي جز قدرت خدا نيست. هر که هر توانایي دارد، قدرتي است که خدا به او ارزاني داشته و به صورت عاريه در دست اوست و هرگاه اراده کند، از او خواهد گرفت.
آيا با اين بينش مي‌توان گفت: خدا ما را آفريده و حق حاکميت هم با اوست؛ او هر کاري که مي‌خواست، مي‌توانست انجام دهد، اما گفت: من شما را به خودتان واگذار کردم، از خودم سلب حاکميت کردم، هر کاري که دوست داريد، انجام دهيد؟ اعتقاد ما اين است که خداوند مي‌تواند به کسي اذن دهد که از طرف او دستور دهد، نه آنکه حاکميت را به ديگري تفويض و واگذار کند. در اين صورت، در واقع اراده خداوند است که از مجراي کلام آن شخص و اراده او جاري مي‌شود و نفوذ پيدا مي‌کند. ما در مقابل اراده خدا چه داريم؟ وجود من در هر لحظه از اوست، اراده من، فکر من، فهم من، قدرت من همه از اوست. هر لحظه اراده کند مي‌تواند همه آنها را يکجا از من بگيرد. نمونه‌‌اي که به عنوان شاهد بر اين مطلب مي‌توان ذکر کرد،  کسي است که مثلاً در اثر سکته از دنيا مي‌رود، اگر چشمش باز باشد، فرصت بستن آن را پيدا نمي‌کند و اگر بسته باشد، فرصت بازکردن آن را نمي‌يابد. با يک شوک، همه اعضاء از کار مي‌افتند.
لازمه تفويض اين است که خداوند، خداي ديگري خلق کند. همان‌طور که اين سؤال غلط و پارادوکسيکال است که: آيا خداوند مي‌تواند خداي ديگري خلق کند، ما براساس بينشمان، نمي‌توانيم تصور کنيم که خداوند به‌‌طور کل، اختيار ما را به دست خودمان داده باشد؛ به طوري که ديگر اختياري دست او نباشد. چنين عقيده‌‌اي همان مذهب تفويض است. ما معتقديم  که:«لا جبر و لا تفويض»(3). همان طور که جبر نيست، تفويض هم نيست. خدا چيزي را به کسي واگذار نمي‌کند به‌گونه‌اي که از دست خود او برود؛ بلکه در طول قدرت خودش، قدرتي عاريتي به ديگري مي‌دهد. افعال اختياري که ما انجام مي‌دهيم، لحظه به لحظه با قدرتي است که او به ما مي‌دهد. با اين وصف، چگونه امکان دارد امور را به ما تفويض کند و بگويد: هر کار مي‌خواهي بکن! اين تصوري است که از جهل به خدا ناشي مي‌شود. مراتب معرفت و خداشناسي در افراد، مختلف است و توقّع نيست که شناخت همه از خدا در سطح اميرالمؤمنين (ع)  باشد؛ مراتب فرق مي‌کند. برخي هم معرفتشان اينگونه است!
منشا حاکمیت انسان بر انسان
اکنون اين سؤال مطرح مي‌شود که براساس بينش اسلامي، چگونه کسي بر ديگري حق حاکميت پيدا مي‌کند؟ يک انسان از کجا حق پيدا مي‌کند که به ديگري امر و نهي کند و بگويد: تو بايد اين کار را انجام دهي؟ گفتن اين مطلب آسان به نظر مي‌رسد؛ اما واقعاً کسي اين حق را دارد که به من چنين امري کند؟ اگر دارد، از کجا چنين حقي را آورده است؟ در صورتي مي‌توان گفت اين حق را دارد که خداوند به او داده باشد و اگر خدا چنين حقي به او داد او واجد اين حق مي‌شود؛ البته بدون اينکه اين حق از خدا سلب شود. اين بدان معنا است که حقِ داده شده به او در طول حق خداست. مثال مالکيت فرزند صغير در برابر مالکيت پدر، مثال ساده و خوبي براي اين مطلب است. وقتي پدر در خانه به فرزند کوچکش چيزي را مي‌بخشد و مي‌گويد: اين لباس، اين اسباب بازي، اين خوراکي براي توست و در اتاق خودت بگذار، واقعاً آن شيء از ملک او خارج مي‌شود؟ خير، اين ملک پدر است و فرزند در طول مالکيت پدر، مالکيتي ضعيف پيدا مي‌کند. اين مثالي است براي اينکه ما بفهميم مالکيت طولي به چه معنا است. در مالکيت‌ها‌يي که خداوند به ما مي‌دهد، هيچگاه مالکيت خدا سلب نمي‌شود. قوي‌‌ترين مالکيت براي او ثابت است و تنها شعاعي از مالکيت او در عالم اعتبار به من و شما داده مي‌شود؛ تا اينکه زندگي ما اداره شود و اين حرکت را ادامه دهيم و به آنجايي برسيم که او مقدّر فرموده است.
بر اين اساس، پيامبري که از طرف خدا مبعوث مي‌شود، اگر فقط کارش پيام‌آوري باشد (‌به حسب ظاهرِ بعضي از روايات، انبيائي بوده‌اند که فقط نقششان پيام‌آوري بوده است، به اين معنا که پيامي را از خدا دريافت کنند و به مردم برسانند)‌ اگر گفت: فلان پيام را از طرف خدا براي شما آورده‌‌ام، ما موظّفيم پيام خدا را بپذيريم. حال اگر بعد از آن بگويد: فلان کار را هم انجام بدهيد، مي‌توانيم سؤال کنيم: آيا در پيام‌ها‌ي خدا اين نيز وجود دارد که ما اين کار را انجام دهيم؟ شما اين حق را داريد که به ما امر و نهي کنيد يا نه؟ اگر در پيام خدا اين بود که بايد از پيغمبر اطاعت کنيد، اطاعت او بر ما واجب مي‌شود و اگر نبود نه. قرآن مکرر مي‌فرمايد: «وَ أَطيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ...‏»(4). اگر عبارت «و الرسول» نبود، صرف اينکه پيامبري، مقام نبوت و مقام رسالت دارد، اطاعتش واجب نمي‌شد. چون اين پيام را از طرف خدا آورده که بايد از پيامبر اطاعت کنيد، اطاعت از ايشان هم بر ما واجب شد. پس پيغمبر به اذن الله، حق حاکميت بر ما دارد.
نکته بعد اينکه، پيامبر خدا که عمرش هميشگي نيست. قرآن مي‌فرمايد: « إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُون‏»(5)؛ حال اين سؤال مطرح مي‌شود که بعد از ايشان تکليف چيست؟ ما معتقديم بعد از او هر کس بخواهد حاکميت مشروع داشته باشد، بايد از طرف خدا و پيامبر باشد و اين امتياز مکتب شيعه است که معتقد است: جانشين پيامبر را بايد خدا تعيين کند و حتي خود پيامبر هم به دلخواه خود، حق ندارد جانشين تعيين کند و بگويد: بر شما واجب است از او اطاعت کنيد؛ مگر اينکه خدا به او فرموده باشد. آري، پيامبر(ص) جانشين تعيين کرد، علي (ع) را نصب کرد؛ اما به امر الله اين کار را انجام مي‌دهد. وقتي خداوند فرمود: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْك‏...»(6)، آن وقت علي را روي دست بلند مي‌کند و مي‌گويد: «من کنت مولاه فهذا علي مولاه»(7). امامت علي(ع) و اطاعت از علي و يازده فرزند گرامي او (‌عليهم السلام‌)  به امر پيامبر(ص) بر ما واجب است و ايشان اين امر را از طرف خداوند به ما ابلاغ کرد و لذا اين تکليف اينگونه به ما ابلاغ شد که: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُم‏...»(8).
سخنرانی آيت‌الله مصباح يزدي (دامت برکاته) در يازدهمين همايش رابطين دفتر پژوهش‌ها‌ي فرهنگي ـ قم ـ 22/07/88
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. الرحمن / 29.                    2. تکوير / 29.                  3. بحارالأنوار، ج‏25، ص، 328.
4. آل عمران / 132 و نساء / 59 و....         5. زمر / 30.        6. مائده / 67.
7. أمالي المفيد، ص: 58.                       8. نساء / 59.
زلال بصیرت روزهای پنج شنبه منتشر می‌شود.