نقد و بررسی کتاب شام برفی نوشته; محمد محمودی نورآبادی
اینجا امن نیست
سندی مومنی- نویسنده و منتقد
شام برفی روایت اسارت 48 نفر در طول 159 شبانه روز در سوریه است. نویسنده در ابتدای کتاب تحت عنوان« لطفا فقط چند دقیقه...» ماجرای پیشنهاد نوشتن اثر را برای خواننده نوشته است. مکان آغاز و پایان اثر یکی است و در میانه از اقامتگاههای اُسرا صحبت میشود. شام برفی با تصویر فرودگاه دمشق شروع میشود و سپس با 14 منزل بسط و گسترش داده میشود و در نهایت در همان فرودگاه دمشق به پایان میرسد. نویسنده برای نوشتن شام برفی یک راوی دارد و ماجراهای ریز و درشتی که او و همراهانش در این سفر از سر گذرانیدهاند. راوی بعد از فاصله گرفتن از اتفاقهایی که برایش افتاده است آنها را برای نویسنده بازگو کرده و روایت اسارتش را به قلم نویسنده سپرده است تا شام برفی خلق شود.
به عقیده نگارنده مطلبی که پیش از هرچیز در شام برفی برجسته است ؛ مفاهیمی است که اسارت آنها را پُررنگ میکند(در واقع مفهوم برجستهای که در شام برفی به تصویر کشیده شده، مقوله اسارت است) و این مفاهیم در چند بخش قابل بررسی هستند. ابتدا خط فکری دو جناح سیاسی مذهبی به چشم میآید که هردو ادعای برحق بودن را دارند؛ یکی از این جناحها فاجعهای به نام جنگ را رقم میزند و در این جنگ خواننده میتواند شاهد تکرار تاریخ باشد. مطالعه تاریخ از چند جهت مهم است. بطور مثال ؛ آشنا شدن با اقوامی که پیش از ما در این دنیا زیست کردهاند و استفاده از راهکارهایی که ایشان برای حل مشکلات خود داشتهاند که این مطلب میتواند در معنای دیگر درس عبرتی باشد برای حاضران. تکرار تاریخ در شام برفی از دو جهت به تصویر کشیده شده است:
نخست: ماجرای حضرت زینب کبری(س) و برخورد اهالی شام با ایشان و کاروان اُسرای عاشورا. دوم: نحوه برخورد با اُسرا.
شام برفی از 14 مرداد ماه با گرما و تشنگی آغاز میشود و در 19 دی ماه با سرما و برف تمام میشود. یک شروع گرم و آتشین و پایانی سرد که معلوم نیست در دل خود گرمای آتشین مرداد ماههای دیگری را داشته باشد یا نه! با این حساب، بررسی این اثر شامل سه بخش است:
بخش نخست: اینجا امن نیست. (آغاز اسارت) بخش دوم: تاریخ تکرار میشود! بخش سوم: در پیوند مذهب و سیاست کدام قویترند؟
بخش نخست: اینجا امن نیست / شام برفی با تصویر فرودگاه دمشق شروع میشود اما اولین جملات را مهماندار هواپیمای ایرانی میگوید: « با آرزوی سفری خوش برای شما زائران عزیز خواهشمند است پشتی صندلیها را به حالت اولیه بازگردانده و کمربندها را تا لحظه کامل توقف همچنان بسته نگه دارید...» (محمودی نورآبادی،۱۳۹۳ :۱0)
راوی قصد دارد فقط به زیارت فکر کند اما فضای سرد و بیروح فرودگاه آزارش میدهد: «خودم هم نمیدانستم چرا آن همه احساس نا امنی میکردم؟چرا آن قدر از نگاههای مرموز و بعضا سرد و بیروح کارکنان فرودگاه دلگیر شده بودم؟» (پیشین:۱۱)
احساس ناامنی در اولین گام، زنگ خطری است که خواننده آن را میشنود و منتظر میماند تا ببیند که چطور احساس راوی تعبیر میشود.اتوبوس حمل زائران به دست جیشالحر میافتد و اسارت آغاز میشود و تنها در چند لحظه تمام سفر و آرزوهای مسافران به باد میرود. دیگر نه از زیارت زینبیه خبری هست و نه از اقامت در هتل فرادیس. زائران به مقصد نامعلومی میروند و پیش از هرچیز، هر چه دارند از آنها گرفته میشود: «گوشیها بیمعطلی جمع شدند و در یک سبد دست به دست شده و نزدیک رکاب کنار یکی از افراد مسلح گذاشته شدند...ساعت و انگشتر و پول و تسبیحها هم باید جمع میشدند که جمع شدند. اینها را نه به خاطر مسائل امنیتی که برای حال ودل خود جمع میکردند پولها را در مقابل چشمان بهتزده ما بین یکدیگر رد و بدل کردند و همزمان گاهی قاه قاه میخندیدند...» (همان:۱۸)
احساس ناامنی در فرودگاه حالا به اسارت تعبیر شده است؛ این اسارت در ساعتهای اولیهاش حس تلخی را به ارمغان آورده بود. از زائران هیچ کاری بر نمیآید فقط باید منتظر باشند و این انتظار تلخترین انتظار است. در کنار این حال و هوا ترس هم پیوند عجیبی با اسارت دارد: «به محتویات گوشی خود فکر کردم. هیچ چیز که حتی رزمنده بودنم را در جنگ ایران عراق افشا کند در گوشی وجود نداشت. در واقع من و سه همشهری دیگرم خیلی خوب به چنین توصیههایی توجه کرده بودیم. به هر حال ما داشتیم از ایران به یک کشور بحران زده و ناامن پا میگذاشتیم و نباید برای خود و دیگران اسباب دردسر میشدیم. ولی آیا چهل و چهار نفر دیگر هم چنین کاری را کرده و گوشیها را از اسنادی که آرزوی ربایندگان و رسانهها را برآورده کند، تخلیه کرده بودند؟» (محمودی نورآبادی،۱۳۹۳ :۱۷)
البته منظور از ترس، آن ترس معمولی که هرکس ممکن است در شرایط بحرانی داشته باشد نیست. این ترس ماهیت دیگری دارد که اساس آن بر پایه یک سری باورهای محکم است: «هیچکدام نمیدانستیم چه اتفاقی قرار است بیفتد اینکه آیا اول محاکمه و بعد کشته میشویم و یا اینکه زنده میماندیم و احتکار میشدیم تا بشود با قیمت بالاتر و نان و آبدارتری معامله شویم... چیزی که اصلا برایم مهم نبود مُردن بود و برعکس چیزی که دل متلاطمم را ریش ریش میکرد بیآبرویی انقلابم بود.» (پیشین:۱۸)
ترس دیگر راوی از بحث رسانهای ماجراست از اینکه این خبر چطور و با چه میزان مورد تحریف قرار میگیرد ؛ از طریق رسانههای بیگانه به خورد مردم جهان برود. مجموع احساسهایی که در آغاز اسارت (البته در اثر پیش از اسارت واژه رُبایندگان آمده است؛ اما خواننده با توجه به سخن نویسنده و آگاهی از ماجرای اثر، اسارت را در ذهنش تداعی میکند؛ کما اینکه در پایان بخش اولِ اثر هم به اسارت اشاره روشنی میشود)وجود دارد تلخترین احساسها را در راوی و دیگر همراهانش ایجاد میکند؛ متاسفانه در منزل اول شاهد همان چیزی هستیم که تکفیریها و حامیانشان از رسانههای بیگانه انتظار دارند: «سه دختر خبرنگار کار خود را شروع کردند. حالا دیگر علامت العربیه را روی دوربینشان هم میدیدم.همه حواسم به کلماتی بود که نقیب از روی متن میخواند. متن که تمام شد نوبت به کریم بایرامی رسید. او باید بلند میشد و در مقابل دوربین مدارک شناسایی و کارت حمل سلاح کمری را بالا میگرفت و به عنوان یک سند به دنیا نشان میداد.صحنه به قدری تلخ و رقتانگیز بود که فقط مثل بقیه سر را پایین انداختم و با تمام وجود درد کشیدم.» (پیشین:۳۵)
آغاز اسارت با تکیه بر تصویرسازی موقعیت زائران و نیروهای جیش الحر و همچنین بیان ذهنیت راوی، به گونهای فضاسازی و شخصیت پردازی راوی را پشتیبانی میکند.
بخش دوم: تاریخ تکرار میشود!
در شام برفی در سه زمینه تکرار تاریخ را میتوان بطور شفاف دید. شاید معنای عبرت آموزی از این تکرار به نظر نرسد؛ اما دستِکم میتوان چنین ادعایی داشت که نتیجه این جنگ نابرابر و اشتباه چیست. درست مثل نتیجه مقاومت اُسرا که در پایان نتیجهاش مشخص است. مقصود نگارنده از تکرار و تداعی تاریخ در سه زمینه یادشده گاهی در بحث محتوایی تکرار است نه شکلی و گاهی بالعکس. در محتوای سه مقوله تاریخی که در پی خواهد آمد، جنگ با جهل و غرور دشمنان این نتیجه ظاهری را داشت: آنها که مغلوب شدهاند شکست خورده اصلی هستند و نیز ماهیت جنگ نیز بطور واضح غلبه حق بر باطل بوده است. تکرار تاریخ در شام برفی از سه جهت به تصویر کشیده شده است :
نخست: ماجرای حضرت زینب کبری(س) و برخورد اهالی شام با ایشان و کاروان اسرای عاشورا.
شام سرزمینی است که شاهد بزرگترین و تلخترین حادثه تاریخی است. شام سرزمینی است که نویسنده آن را از ذهن راویاش این طور میخواند:« پا به دیاری گذاشته بودیم که روزگاری شاهد عینی تلخترین واقعه تاریخ را با غُل و زنجیر به آنجا کشانده بودند؛ سرزمین شام...محمدابن ابی بکر...مسموم شدن مالک اشتر...سری که بر نیزه بود سیلیهایی که بر گونهها نقش میبست و اشکی که بر چهره امام چهارم مینشست؛ سرزمین رازها و رمزها...دیار مصیبتها و غصهها...» (محمودی نورآبادی،۱۳۹۳ :۱0)
خواننده در پایان متوجه میشود که راوی شام برفی و دیگر همراهانش نیز به سهم خود درد و غصهای از این سرزمین در قلب و روحشان نقش میبندد و در واقع آنها نیز به اندازه خود از مصیبتهای این دیار میچشند. در بخش پایانی کتاب که فرودگاه دمشق است ؛ راوی در هواپیما نشسته است به مقصد ایران در حرکت است او با خودش صحبت میکند و جیشالحریها را سرزنش میکند و دستِ آخر میگوید: «آخر شما شامیها تا کی میخواهید با لگد و شلاق و سیلی از مهمانتان پذیرایی کنید؟» (محمودی نورآبادی،۱۳۹۳ :۲۵۴)
بخش دوم: در پیوند مذهب و سیاست کدام قویترند؟
به نظر میرسد بنیان اصلی شام برفی و روایت اسارت و جنگی که در جریان است اختلاف نظر در دو جناح سیاسی و مذهبی است. تکفیریها میخواهند سوریه را از دست بشاراسد در آورند البته نه به تنهایی، با حمایت دیگران و برای این منظور جنگ داخلی راه انداختهاند. در راستای ناآرامیها و آشفتگیهایی که برای زائران ایرانی پیش میآید، پیوند سیاست و مذهب به خوبی دیده میشود. از طرفی مواضع انقلاب و از طرفی مقابله با مذهب تشییع (قسمتهایی که در ارتباط با درست اقامه کردن نماز است را مرور کنید). به گمان نگارنده این مذهب است که سیاست و خط فکری تمامی اُسرا را پشتیبانی میکند؛ این قدرت مذهب و باورهای قلبی اُسراست که سهم بزرگی در مقاومت و امیدواریشان دارد. به تعبیری دیگر این مذهب است که میتواند خط مش درست سیاسی را برای هر کسی ترسیم کند.
سهم عمده اعتقادات مذهبی و باورهای قلبی اُسرا در نمای کلی، جدال حق و باطل را در دو جبهه مشخص نشان میدهد و دو نتیجه مهم را به دنبال داشته است: نخست: مقاومت بیشتر اسرا. دوم: نمایش همنوایی و وحدت در جبهه اُسرا.
بهتر است ابتدا مفهوم دین را بازگو کنیم و بعد به شام برفی بپردازیم.دین در لغت به معنای راه و روش است. شاید بتوان در یک نگاه کلی و با در نظر گرفتن ویژگیهای برجسته دین، مفهومی این چنینی برای این نهاد قدرتمند و تاثیرگذار بر زندگی فردی و اجتماعی انسان ارائه کرد: دین اسلام و باورهای مذهبی این دین، به خوبی توانسته است به کمک اُسرا بیاید و در دو جهت یاد شده به آنها کمک کند (ابتدا مقاومتشان را بالا ببرد و دوم اینکه به آنها انسجام و وحدت ببخشد).خواننده در همه لحظات اسارت، حضور باورهای مذهبی را میبیند: «مگه ما مصایب حضرت زینب(س) رو فراموش کردیم که بخوایم جا بزنیم و کم بیاریم؟...ماجرای زندان دوله تو در کشور خودمان و در دوران ناامنیهای کردستان و اول انقلاب را فراموش کردی که سه فروند هواپیمای عراقی چطور با هماهنگی کردهای ضد انقلاب اون زندان رو با خاک یکسان کردن و از اون چهارصد آدم بیگناه یک نفر هم زنده نموند؟»(محمودی نورآبادی،۱۳۹۳ :۷۳)
باورهای مشترک و ایمان راسخ به آن باورها در هر لحظه به نوعی باعث دلگرمی اُسرا میشود و به آنها اجازه میدهد که وضعیت خود را با مقایسه وضعیتهای تاریخی بهتر درک کنند و نتیجه این درک چیزی جز استقامت بیشتر نیست: «امان الله سوره حمد را خواند و چند صلوات فرستاد و قرآن را باز کرد.آمد: (کهیعص ذِکرُ رَحمَتِ رَبِکَ عَبدَهُ زَکَرِیا)
کریم زل زده و منتظر نگاهش کرد و گفت: خوب اومد به نظرت؟
امان الله با اطمینان گفت: خوب و عالیه...آیات اول و دوم سوره مریم بود. توی تفاسیر کاف را به کربلا،ها را به هلاکت، یا را به یزید علیه اللعنه، عین را به عطش و صاد را به صبر و استقامت تفسیر کردهاند که این خیلی با شرایطی که ما توش هستیم ربط پیدا میکنه...» (همان:۱۱۱)
اُسرا هم طعم ماه مبارک رمضان را در اسارت میچشند و هم ماه محرم و عزاداری برای سالار شهیدان را. اربعین و عزاداری برای امامحسین(ع) به نوعی باور برای آزادی تبدیل میشود:« محمود من این مدت برای هر کدوم از بچهها استخاره میگیرم همش صحبت از اربعین لیله هست من واقعا به این اربعین امیدوارم !
گفتم:حاج امان تو که همون روزهای اول گرفتاری هم میگفتی بعد از چهل روز آزاد میشیم اما حالا صد و چهل و چند روز گذشته و و خبری نشده...
گفت:بله همون موقع هم اربعین لیله منو امیدوار کرده بود درست مثل همین حالا.
باور قلبی به درستی آیات قرآن، نتیجهای جز اطمینان قلبی برای رسیدن به پایانی دلخواه ندارد؛ حتی اگر این پایان کمی بیشتر طول بکشد. به خاطر داشته باشید این اطمینان قلبی فقط به پشتوانهی یک باور قلبی محکم به وجود میآید. نتیجهی دیگری که باورهای مذهبی قوی در گروه اُسرا دارد وحدت و همنوایی آنها در تمام مدت اسارت است. نماز خواندنها و عزاداری کردنها و قران خواندنها با نظم خاصی اتفاق میافتد. در جبههی مقابل حمزه و نقیب و عمر و صدام و...با یکدیگر همنوا نیستند. در نظر داشته باشید که سمیر و عدی و شاهر و... از کشورهای مختلف عربی آمدهاند در واقع مزدورند و بعضی مواقع آتششان از خود سوریها بیشتر است. در منزل دهم راوی تمام افراد را اعضای بدن یکی از فرزندان شیطان مینامد و بقیه را امعاء و احشاء آن بدن میداند اما از طرفی زمانی که حمزه از قرآن خواندن بچهها تعریف و تمجید میکند و در لیوان آنها آب میخورد متفاوت از بقیه به نظر میرسد: «در همین حال لیوان را برداشت و از آب کلمن پر کرد که بخورد، یک مرتبه صدام از جا پرید و معترض شد به فرمانده که نباید در لیوان نجسی که مجوسها آب خوردهاند آب بخوری. حمزه خونسرد گفت:اینها مجوس و نجس نیستند مگر نمیبینی چقدر زیبا قرآن میخوانند.»(پیشین:۸۱)
البته همنوایی در جبهه تکفیریها هم دیده میشود مثلا آنجا که سمیر در حال نماز خواندن است و ادامه سوره را به یاد نمیآورد: «هر چه زور زد کلمه بعدی آیه یادش نیامد. در این لحظهها انتظار هر چیزی را داشتم جز اینکه شلیک خنده سمیر برود هوا ! بیپروا و بلند میخندید. بمب خنده دوستانش هم ترکید. سمیر دیگر نماند در حالی که همچنان میخندید از ورودی سالن بیرون رفت. صدام و عمر هم نمازشان را شکستند و پشت سر سمیر رفتند...»(محمودی نورآبادی،۱۳۹۳ :۶0)
یادآوری این مطلب مهم است که از نظر روانی، افرادی که در یک موقعیت مشابه قرار میگیرند میزان همنواییشان به مراتب بیشتر از افرادی است که در یک موقعیت مشابه نیستند. اُسرا همگی ایرانی هستند و همگی به یک جرم در یک مکان در یک زمان و با یک نوع شکنجه و برخورد روزها را سر میکنند و شاید خواننده با خود بگوید این شباهتها در هر موقعیتی که بود، همنوایی و وحدت به دنبال داشت؛ اما وحدتی که در میان اُسرای شام برفی است از یک نوع دیگر است. دستِکم میتوان این ادعا را داشت که پشتوانهی این همنوایی باورهای قوی مذهبیشان است. در نظر داشته باشید که اُسرا مدتها منتظر اربعین هستند ولی روزها از اربعین میگذرد و باز هم خبری از آزادیشان نمیشود و آنها از در دیگری به دنبال رحمت خداوند و شفاعت ائمه اطهار میگردند و در این جستوجو در کنار یکدیگر هستند:
«هر چند از پنجشنبه اربعین شش روز گذشته بود اما او گفت: راستش من به همین امروزم امیدوارم... میدونی چرا؟ به چشمهای اشکبارش خیره ماندم.نگاهی به من کرد و نگاهی به صادق و گفت: آخه ما دقیق روز ولادت امام حسن مجتبی(ع)اسیر شدیم؛یعنی نمیشه کریم اهل بیت(ع)تو روز شهادتش جواز آزادی ما را بده؟» (همان:۲۴۵)
در کنار این امیدواریها نباید از خوابهای اُسرا نیز بیاعتنا گذشت. دغدغه همه آزادی است، روحشان طالب رهاشدن است و همگی به گونهای خوابهایی با مضمون یکسان میبینند. خواب راوی و خواب شیخ و حسین آسیابان و... در یک نمای کلی استقامت و وحدت میان اُسرا که باعث میشود تا لحظه آخر امید خود را از دست ندهند؛ آنهم در آن شرایط سخت که تحملش برای هرکسی آسان نیست، بسیار حایز اهمیت است.
اسرا وقتی آزاد میشوند که شام، سپیدپوش برف است. با تصویر برف، ذهنم به سمت معنای برف در نمادشناسی رفت: «در خوانهایی که پهلوانان آیینی از آنها میگذرند تا به پاکی و پالایش برسند، ما به نماد برف میرسیم. در خوانهای نهایی، هنگامی که پهلوان به فرجام نبرد و تلاشِ شگرف و دشوار خود میرسد، برف به نمود میآید و رخ مینماید».
کتابنامه
جلالیمقدم،مسعود،درآمدی بر جامعهشناسی دین و آراء جامعهشناسان بزرگ دربارهی دین،تهران:مرکز،۱۳۷۹.
محمودی نورآبادی،محمد،شام برفی،مشهد:ملک اعظم،۱۳۹۳.