علل هراس از مرگ
میثم شادپور
ترس از مرگ، پدیدهای چند بُعدی است؛ بخشی از آن ریشه در ناآگاهی دارد، بخشی در دلبستگیها و احساس مالکیت انسان و بخشی نیز از حسابکشی و مواجهه با گذشته سرچشمه میگیرد. گاهی نگرانی از ناتمامماندن کارهاست و گاهی هراس از تنهاشدن یا فراموششدن.
بررسی این عوامل نشان میدهد که ترس از مرگ الزاماً نشانه ضعف ایمان نیست؛ بلکه گاه نشانه حساسیت اخلاقی، مسئولیتپذیری و میل به کمال است. ایمان، نه ترس را نفی میکند، بلکه آن را به صورت آگاهانه و امیدآفرین هدایت میکند. در ادامه، در قالب نکاتی، هر یک از علل ترس از مرگ، مورد شرح و بررسی قرار میگیرد.
ناشناختگی مرگ
انسان از چیزی که نمیشناسد، میترسد. مرگ در ذهن بسیاری یک پایان مبهم است؛ پایان رابطه با عزیزان، پایان لذتها، بدون اینکه بداند بعدش چه خواهد شد! شبیه کسی که ناگهان مجبور به ترک خانه و شهر شده است؛ نه میداند کجا میرود، نه مطمئن است که آنچه پیشرو دارد، بهتر است یا بدتر. اما برای کسی که به خداوند و جهان پس از مرگ ایمان دارد، تصویر کاملاً متفاوتی شکل میگیرد.
او میداند که مرگ، شبیه ترک یک خانه موقتی است برای رفتن به سرزمینی که بارها وعدهاش را شنیده، به آن دل بسته و برای رسیدن به آن تلاش کرده است. او با خود نمیگوید «نمیدانم کجا میروم»، بلکه با قلبی مطمئن زمزمه میکند: «ای جانِ آرامیافته، بازگرد به سوی پروردگارت، خشنود و پذیرفته.»(1)
ترس از مرگ، وقتی میدانی به سوی پروردگاری بازمیگردی که مهربانتر از هر کسی است، جایش را به آرامشی عمیق میدهد. دیگر مرگ، بیخانمانی نیست؛ بازگشت است و کسی که بداند مقصدش بازگشت به خانه حقیقی است، نهتنها نمیهراسد، بلکه مشتاق دیدار میشود:
«قيل لمحمد بن علي بن موسى(ع): ما بال هؤلاء المسلمين يكرهون الموت؟ قال: لانهم جهلوه فكرهوه ولو عرفوه وكانوا من أولياء الله عزوجل لاحبوه ولعلموا أن الآخرة خير لهم من الدنيا؛ به محمد بن علی بن موسی(ع) عرض شد: چرا این مسلمانان از مرگ ناخشنود و گریزانند؟ حضرت فرمود: زیرا حقیقت مرگ را نمیشناسند و از همینرو آن را ناپسند میدانند و اگر آن را میشناختند و از اولیای خدای عزوجل بودند، مرگ را دوست میداشتند و میدانستند که آخرت برای آنان از دنیا بهتر است.»(2)
دلبستگی و احساس مالکیت
انسان وقتی خود را مالک چیزهایی میبیند که روزی باید از آنها جدا شود، طبیعی است که با جدایی دچار درد و وحشت شود. خانهاش را، عزیزانش را، موقعیتش را، حتی بدنش را مال خود میداند؛ و هیچکس دلش نمیخواهد «مال خودش» را از دست بدهد. اما اگر نگاه انسان تغییر کند، اگر بداند ما «مالک» نیستیم، بلکه امانتداریم،(3)
نگاهش به جدایی نیز عوض میشود. فرض کنید کارمند یک بانک هستید. هر روز مشتریان پولی میسپارند و پولی میبرند. آیا شما با رفتن پولها غصهدار میشوید؟ نه، چون آنها مال شما نیستند. شما صرفاً مسئول حفظ و حسابداری هستید. اگر انسان درک کند که جان و مال و خانوادهاش، امانتهایی از خدا هستند و او در مقام امانتدار، موظف است از آنها در مدتی محدود نگهداری کند، آنگاه از پس دادن آنها نیز نمیترسد. همین معنا را قرآن با ظرافت بیان کرده است: «و چیزی از مال خدا را که به شما عطا کرده است به آنان بدهید.» (4)
این تعبیر روشن می کند که حتی آنچه ما مال خود میخوانیم، در حقیقت مال خداست که موقتاً به دست ما سپرده شده است. از این نظر، مرگ، زمانِ تحویل امانتهاست.
حسابکشی و داوری
گاهی انسان از مرگ میترسد، نه صرفاً به دلیل پایان زندگی، بلکه به دلیل مواجهه با حساب اعمال و نتیجه انتخابهایش؛ همچون دانشآموزی که میداند در درسهایش کوتاهی کرده و اکنون باید منتظر کارنامه باشد. این ترس میتواند بیدارگر باشد و انسان را به بازبینی رفتار، توبه و اصلاح خویش وادارد. کسی که از گذشته خود پشیمان است و به درگاه خداوند بازگشته، به جای هراس کور، با رجاء و امید به بخشش خداوند مواجه میشود و از فرصت بازگشت بهره میبرد.(5)
حتی اولیای الهی با اینکه از مرگ بیزار نیستند و آن را بازگشتی آرام به سوی خدا میدانند، با این حال در ادعیه و مناجاتهای خود از خوف مرگ و حسابرسی الهی سخن گفتهاند. این خوف نه از نابودی، بلکه از عظمت و جلالت خداوند است و همزمان با رجاء و امید به رحمت او همراه میشود.(6) این ترکیب، دل را بیدار و مسیر زندگی را روشن میکند؛ هشداری است برای بازبینی رفتار، اصلاح نفس و تلاش در راه رشد و تقرب به خدا.
احساس تنهائی
مرگ، برای بسیاری بهمعنای تنها شدن است. شبیه کودکی که چراغها ناگهان خاموش میشود و با دلی لرزان خیال میکند دیگر هیچکس کنار او نیست. همین خیال، هراسآورترین بخش مرگ است؛ نه نبودن، بلکه «تنها بودن» در آن لحظه.
اما از نگاه کسی که به خدا و جهان دیگر باور دارد، مرگ تنها شدن نیست؛ آغاز همراهیهایی تازه است. در همان لحظهای که ما میپنداریم تنهائیم، فرشتگان الهی و عزیزانی که پیشتر دنیا را ترک کردهاند به استقبال ما فرود میآیند:
«آنها كه بهخاطر ذات(پاك) پروردگارشان شكيبايى مىكنند؛ و نماز را برپا مىدارند؛ و از آنچه به آنها روزى دادهايم، در پنهان و آشكار، انفاق مىكنند؛ و با حسنات، سيئات را از ميان مىبرند؛ پايان نيك سراى ديگر، از آن آنهاست. (همان) باغهاى جاويدان بهشتى كه وارد آن مىشوند؛ و همچنين پدران و همسران و فرزندان صالح آنها؛ و فرشتگان از هر درى بر آنان وارد مىگردند.»(7)
این نویدی است برای ما، که بازگشتها ممکن است، دیدارها شدنی است و هیچ دلبستهای تا ابد از محبوبش جدا نمیماند. مؤمن میداند که پس از مرگ، نهتنها خدا با اوست، بلکه عزیزانی که پیشتر از دنیا رفتهاند نیز در سوی دیگر منتظرند. مادری که سالها پیش رفت، پدری که دستش دیگر در دست ما نیست، فرزندی که دلمان برایش تنگ شده... آری، مرگ برای مؤمن، دیدار دوباره است؛ شبیه برگشتن از سفر.
کارهای ناتمام
برخی انسانها از «مردن» نمیترسند، بلکه از این میترسند که «ناتمام» بمیرند. گویی در حال نوشتن داستانی هستند و ناگهان قلم از دستشان میافتد: فرزندی که هنوز قد نکشیده، دختری که هنوز به خانه بخت نرفته، طرحی که روی کاغذ مانده، یا مسئولیتی که بر زمین مانده... این دغدغه، نشانه مسئولیتپذیری و محبت است؛ اما نباید به بار سنگینی از اضطراب بدل شود. چراکه حقیقت این است: ما تنها بازیگران این صحنه نیستیم. آنکه همهچیز را تدبیر میکند، ما نیستیم. ما بخشی از کار را انجام میدهیم، اما خداست که ادارهکننده کل صحنه است. ما اگر با نیت درست، سهم خود را انجام داده باشیم، آسودهخاطر میمیریم. فرزندی که نگرانش هستیم، دختری که دلنگران آیندهاش هستیم، به دست همان خدایی سپرده خواهند شد که ما و آنان را آفرید. نسلهای پیش از ما که از دنیا رفتند آیا زمین از چرخش ایستاد؟ نه، چون همیشه خدایی بوده و هست که مهربانتر از پدران و مادران است.
پس این ترس از ناتمامی، اگر با ایمان به خدا آمیخته شود، به آرامش بدل میشود. ما مأمور به تلاشیم، نه ضامن نتیجه. اما نوع دیگری از ترس، ترس از ناتمامماندن «خود» ما است؛ یعنی اینکه مبادا در نیمه راه از دنیا برویم. مبادا فرصت خوبتر شدن را از دست بدهیم. این ترس، نه ترسی سطحی، بلکه اشتیاقی عمیق به رشد و تعالی است.
حقیقت این است که هیچکس داستان زندگیاش را «تمام» نمیکند. بهتر شدن، پایان و انتها ندارد. آنچه مهم است، نه پایانبندی داستان، بلکه «جهت حرکت» است.
اگر انسان در مسیر درستی حرکت میکرده، حتی اگر در نیمه راه از پا بیفتد، قطار رشدش متوقف نمیشود؛ قطاری که هنوز به مقصد نرسیده، اما در ریل درستی قرار دارد و خداوند آن را به پیش میبرد. خداوند، هرگز داستان بندگان نیکش را ناتمام نمیگذارد. اوست که داستان ناتمام را کامل میکند؛ با جوهری از رحمت، بر کاغذی از ابدیت و خوشفرجامتر از این، چه میتوان خواست.
فراموشی و بیاثر شدن
گاهی آنچه از مرگ ما را میترساند، نه درد جان دادن است، نه حتی دلکندن از عزیزان؛ بلکه این است که دیگر کسی ما را به یاد نیاورد. انگار نگرانیم بعد از ما، همهچیز طوری ادامه یابد که انگار هیچگاه نبودهایم. مثل شمعی خاموش که کسی حتی یادش نمیآید روزی نوری از او میتابید، گرمایی از او میرسید. اما در نگاه ایمانی، خداوند مؤمنان را فراموش نمیکند و هیچ کار نیک آنها گم نمیشود.
هیچ کمک کوچکی، هیچ حرف امیدبخشی، در طاقچه فراموشی نمیماند. خداوند، حافظ همه نیکیهاست، چنانکه میفرماید:«پس هرکس بهاندازه ذرهای کار نیک انجام دهد، آن را خواهد دید و هرکس هموزن ذرهای بدی انجام دهد، آن را خواهد دید.»(8)
انسانهایی که نیکی کاشتهاند، حتی اگر جسمشان در خاک آرام گرفته باشد، اثر کارهایشان زنده میماند و خداوند آنها را ثبت و ضبط میکند و در روز موعود به حساب میآورد. مثل درختی که سالها پیش کاشتهایم، اما همچنان سایه میدهد، میوه میدهد، آرامش میدهد؛ حتی اگر کاشتکنندهاش سالها رفته باشد: «بیگمان ما مردگان را زنده میکنیم و آنچه را از پیش فرستادهاند و [همچنین] اثراتی را که [پس از خود] بهجا گذاشتهاند، مینویسیم؛ و هر چیزی را در کتابی روشن ثبت کردهایم.»(9)
آری، در جهان خدا، هیچ نیکیای بیاثر نمیماند و هیچ انسانی که با عشق زیسته، فراموش نمیشود.
نتیجه:
با تأمل در علل مختلف ترس از مرگ، میتوان دریافت که این هراس، ذاتاً امری انسانی و قابلفهم است. اما ایمان، نگاه انسان را تغییر میدهد، به طوری که مرگ را پایان نمیبیند، بلکه هجرت میداند؛ رفتن از خانهای موقت به سوی جایگاهی که وعدهاش داده شده است.
دلبستگیها در پرتو فهم امانتداری آرام میگیرند، ترس از حسابرسی، به توبه و بازگشت میانجامد، احساس تنهائی با حضور خدا و استقبال فرشتگان رنگ میبازد، نگرانی از کارهای ناتمام، با توکل بر تدبیر الهی آرام میشود و هراس از فراموشی، در برابر وعده خداوند درباره ثبت اعمال نیک فرو مینشیند. پس وقتی نگاه ما به مرگ در پرتو ایمان قرار بگیرد، ترس نهتنها فروکش میکند، بلکه به نیرویی برای دوباره ساختن زندگی، بازنگری در مسیر و تقویت امید تبدیل میشود.
ایمان، هراس را از یک اضطراب سنگین و بیثمر، به یادآوری آرامبخشی بدل میکند که ما را به زندگی آگاهانهتر و انسانیتر دعوت میکند. در چنین نگاهی، مرگ نه تهدید است و نه پایان؛ بلکه تلنگری است که دل را آرام و نگاه را روشنتر میسازد.
پینوشتها:
1. فجر، آیات 27-28. 2. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، 1403ق، ج6، ص 153. 3. در آیه 284 سوره بقره آمده که آنچه در زمین و آسمان از خدا است و در آیه 30 آمده که انسان جانشین و خلیفه خدا است. 4. نور، آیه 33. 5. تحریم، آیه 8. 6. «... اما حال كمّل و مؤمنين مطمئنين، پس آنها كراهت از موت ندارند گرچه وحشت و خوف دارند. زيرا كه خوف آنها از عظمت حق تعالى و جلالت آن ذات مقدس است.» برای مطالعه بیشتر، رک: امام خمینی، روحالله، شرح چهل حدیث، ص 360. 7. رعد، آیات 22-23. 8. زلزله، آیات 7-8. 9. یونس، آیه 12.