برای جانبازان شیمیایی
تا آه سینهسوزی از نای من برآید
هر دم هزار نوبت جانم زتن برآید
از روزهای آتش و خون این مانده یادگاری
پیوسته جان به لبها جای سخن برآید
بس سرفهها نمودم، از خون دل که خوردم
هرروز در تب و تاب، جان از بدن برآید
با خسخس درونم، من ساختم دمادم
افسوس باورش نیست کز سوختن برآید
از بیوفایی دهر، کملطفی رفیقان
این آه سینهسوز است کز نای من برآید
«قاسم» نکوست دردت، شیرینترین گواهی
شعر و سخن فراوان از این دهن برآید
ابوالقاسم محمدزاده