مداخله برای آزادی سرباز واحد 101
پسران را برگردانید
1986- 2000
هرکس که یک اسرائیلی را نابود کند گویی تمام جهان را نابود کرده و هرکس که جان یک اسرائیلی را حفظ کند گویی تمام جهان را حفظ کرده است.
(سنهدرین لوز)
وقتی به شصت سال فعالیت امنیتی و اجتماعی خود نگاهی میاندازم، میتوانم به مخرج مشترکی اشاره کنم که در طول این سالها به عنوان موضوعی کلیدی سپری شده است؛ آزادسازی اسرا[ی ارتش اشغالگر صهیونیستی].
نگرانی همیشگی برای سرنوشت کسانی که قادر به دفاع از حقوق و حفظ استقلال خود نیستند1 و در وهله اول برای سرنوشت کسانی از قوم من که سرنوشت بدی داشتند.
دهه پنجاه، به عنوان افسر جوان اطلاعاتی در واحد افسران ویژه در تلاش برای آزادی سرباز واحد 101، اسحاق جیبلی مداخله کردم که در جریان فعالیت ضد اردوگاه لژیون در عزون به اسارت لژیون اردنی درآمده بود.
دهه 60 [میلادی] به عنوان نماینده «موساد» در ایران و سپس به عنوان مستشار ارتش آنجا منصوب شدم و برای مهاجرت دهها هزار یهودی به اسرائیل کمک کردم. دهه هفتاد، به عنوان تاجر غیردولتی پشت عملیاتی قرار گرفتم که در میان دیگر اهداف، برای آزادی گروگانهای آمریکایی و سربازان ارتش اسرائیل اسیرشده در لبنان توسط افراد سازمان «حزبالله» طراحی شده بود. تمام این کارها را انجام دادم چون معتقدم، همانطور که من تا به امروز باور داشتم، باید تمام منابع ممکن را به کار گرفت تا کسانی که در سرزمین دشمن دچار مشکل شدهاند را آزاد سازیم.
مورد خاصی از تمام اقداماتم برای آزادسازی اسرا که بخشی از آنها افشا شده و برخی دیگر تاکنون مخفی مانده است، درباره چهار مفقودالاثر است؛ چهار سربازی که برای نبرد تحت لوای اسرائیل خارج شدند و هنوز بازنگشتهاند. اسامی سه نفر از آنها زکریا باومل، زوی فلدمن و یهودا کاتز است، سه سرباز نیروی زرهی که پس از نبرد سلطان یعقوب در جنگ لبنان در ژوئن 1982 مفقود شدند و دیگری خلبان رون آراد که اکتبر 1986 در لبنان به اسارت درآمد.
از وقتی که درگیر موضوع این مفقودین شدم، از هیچ تلاش و منبعی مضایقه نکردم تا آنها را به خانه برگردانم یا حداقل اطلاعات جدیدی درباره سرنوشت آنها به دست آورم. در ملاقاتهای محرمانه شرکت کردم، با افراد موثق دارای اعتبار و افراد متفرقه بیاعتبار ملاقات داشتم و به هر کورسوی امیدی چنگ زدم. هیچ راهی را، حتی به اندازه ذرهای که به نظرم میتوانست مرا پیش ببرد، رها نکردم، حتی لحظهای که علامت سؤال وحشتناک درونم درباره وجدان اسرائیل آزارم میداد.
حین برگزاری هر جلسه تجاری در کشورهایی که ممکن بود با موضوع آنها مرتبط باشند، همیشه یک درخواست را مطرح میکردم: هر اطلاع جزئی را که میتوانید درباره سرنوشت مفقودین بیاورید، برای من فراهم کنید.
این امر برای من از هر معامله و سود اقتصادی مهمتر است. نه یکبار، نه دوبار، بارها دستهچک از جیبم درآوردم و مبالغ هنگفتی نوشتم- یک میلیون دلار و بیشتر- برای تأمین مالی کسی که اطلاعات جدیدی برایم بیاورد.
تا به امروز صدها هزار دلار برای جستوجوی مفقودین ارتش سرمایهگذاری کردم و حاضرم مبالغ بسیار بیشتری را بپردازم تا به پایان یافتن رنج خانواده مفقودین کمک کنم و موجب پایان خوشی برای یکی از قسمتهای دردناک تاریخ اسرائیل
شوم.
چه اتفاقی برای سرنوشت این چهار نفر افتاده است؟ آیا آنها هنوز زندهاند؟ آیا آنها در جایی در دمشق یا تهران نگه داشته میشوند و برای لحظهای انتظار میکشند که به آنها خبر بازگشت به خانه را بدهند؟
در تمامی تماسهایی که انجام دادم از یک نقطه مبنایی حرکت کردم؛ این که هر چهار نفر زندهاند و برخلاف میلشان در کشور دشمن نگاه داشته میشوند. تا زمانی که اثبات نشود هم تا به امروز بر این کار ایستادگی کردم و هم در آینده از همین نقطه هر تلاشی را برای افشای حقیقت ادامه خواهم داد.
در طول این سالها مانند بسیاری در اسرائیل گزارشهای رسانههایی را که به سرنوشت چهار سرباز گمشده میپرداختند، دنبال میکردم. آرزو داشتم روزی که اسرائیل موفق به بازگرداندن این چهار نفر به خانه شود دور نباشد و امیدوار بودم کسی بخواهد از تجربه بسیاری که در مورد گروگانها یا ارتباطات بسیاری که در کشورهای عربی دارم، کمک بگیرد؛ اما فقط سال 1988 در این جریان مهم درگیر و به کار گرفته شدم.
اولین مراجعه به من از سوی زاوی بار در دوره شهرداری رمت گن صورت گرفت که یکی دیگر از دوستان خوب من در دوران خدمت نظامی بود. او صبح یکی از روزهای آغازین سال 1988 با من تماس گرفت و از من خواهش کرد با دوستش در پلیس، مهیِر کپلان ملاقات کنم. زاوی بار گفت: «او میخواهد بهزودی با تو ملاقات کند.
در سالهای اخیر او داوطلبانه با یونا باومل، پدر زکریا باومل یکی از سه سرباز مفقود تیپ زرهی از نبرد سلطان یعقوب همکاری میکند. آنها میخواهند که از طریق آشنایان و روابط تو از جمله با عدنان خاشقجی به آنها کمک کنی. سعی کن زمانی پیدا کنی و با آنها ملاقات کنی، این یک دستور است.»
با کمال میل به این درخواست پاسخ دادم و چندروز بعد ملاقاتی صورت گرفت. در آن جلسه یهودا آلبوهر هم شرکت کرد که خود را به طور کامل برای این مأموریت مهم مهیا کرده و از آن زمان تا به حال این موضوع را با صداقت و وفاداری همراهی کرده است. از لحظهای که این دو فرد اعجابانگیز، یونا باومل و مهیِر کپلان را ملاقات کردم، دانستم که هرآنچه بتوانم، از نظر مالی، زمانی و روابط، انجام خواهم داد تا به آنها کمکی کرده باشم؛ زیرا همه آنچه که در رنج خانوادهها وجود دارد، مواجهه آنها با عدم قطعیت در موضوع سرنوشت عزیزانشان است. ملاقات در منزل من در ساویون صورت گرفت.
از لحظه اول با این دو نفر احساس ارتباط عمیقی کردم. مهیِر کپلان، فردی نجیب، اصیل و بسیار بااستعداد در حیطه خود بود که در سال 1949 از ایالات متحده به اسرائیل مهاجرت کرده بود.
وی قبلاً به عنوان افسر ارشد در پلیس اسرائیل در درجه سرتیپی خدمت و بخش شناسایی جنائی را در ستاد ملی تأسیس کرده و به ریاست واحد تحقیق و توسعه در پلیس منصوب شده است. برای برتری او دستاوردهای بسیاری را ثبت کردهاند از جمله اینکه او مسئول احراز هویت نهائی دشمن نازی، آدولف آیشمن2 بود.
پانوشتها:
1- م: ادعاهای واهی نیمرودی که جهت مظلومنمایی برای مخاطب صهیونیستی مطرح میشود، چراکه نگرانی او هرگز شامل نقض حقوق فلسطینیان، سلب استقلالشان و اشغال سرزمینهای آنها نشده است.
2- م: رجوع شود به پاورقی شماره 10 فصل 8. («آدولف آیشمن» یکی از افسران برجسته ارتش نازی بود که پس از شکست هیتلر به بوینسآیرس پایتخت آرژانتین گریخت و در آنجا هویتی جدید با نام «ریکاردو» کسب کرد. به ادعای صهیونیستها او شخصاً بر شکنجه و کشتار یهودیان در بازداشتگاهها نظارت داشته است. بر همین اساس سازمان اطلاعاتی رژیم صهیونیستی پس از شناسایی هویت جدید آیشمن در آرژانتین گروهی را برای ربودن او به آرژانتین اعزام کرد. آیشمن 10/5/1960 ربوده و پس از انتقال به اراضی اشغالی در 11/4/1961 محاکمه شد. دادستان کل اسرائیل او را به شرکت در کشتار یهودیان آلمان متهم کرد. آیشمن در 15/12/1961 به مرگ محکوم و حکم به دار آویختن وی در 31/5/1962 در زندان رمله اجرا شد، سپس جسدش را سوزاندند و خاکسترش را بیرون از آبهای منطقهای به دریا ریختند. در پی اعدام آیشمن، آرژانتین عملیات ربودن او را اقدامی غیرقانونی و غیراخلاقی از جانب اسرائیل برای خدشهدار کردن حاکمیت ملی آرژانتین بهشمار آورد.)