وتو آمریکایی در ارتباط با عراق
اواسط دهه هفتاد به منظور همکاری با خاشقجی دوباره به دنبال تیمی گشتم که بتواند بسیار محرمانه فعالیت کند و امنیت شخصی بازرگان سعودی را فراهم آورد. به همین دلیل پیش رهاوام زیوی (گاندی) رفتم که از خدمت خود به عنوان مشاور نخستوزیر اسحاق رابین برای مبارزه با تروریسم مرخص شده بود.
من گاندی را از دوران خدمت مشترکمان در پالماخ(۱) و ارتش اسرائیل به خوبی میشناختم. او موافقت کرد که به این مأموریت ملحق شود و طبق معمول کاری اصولی و حرفهای انجام داد. او به عنوان سرتیپ در ارتش اسرائیل چهرهای شناخته شده بود، ریشی ضخیم گذاشت که ظاهرش را غیرقابل شناسایی کرد.
بسیاری از دوستانش از او پرسیدند که چرا این کار را انجام داده است، اما او دلیل واقعی خود را برای کسی آشکار نکرد.
در ملاقات با خاشقجی، گاندی موفق شد که رابطهای صمیمی با او برقرار کند. گاندی برای انجام مأموریتهایی که قبول کردیم روانه شد: ایجاد مزرعه خاشقجی در کنیا و مدیریت آن و تأمین امنیت کشتی جدید خاشقجی «نبیله» که در نوع خود بزرگترین و مجللترین در جهان بود و ارزش آن سی و پنج میلیون دلار برآورد شده بود. او طبق درخواست خاشقجی تجهیزات پیچیدهای را طراحی کرد که در کشتی نصب شدند، تجهیزاتی که امکان رصد و پیگیری مهمانان عالیرتبهاش را به او میداد. پس از گذشت چند سال، هنگامی که خاشقجی مجبور شد با اندوه از کشتی خود دل بکند، این تجهیزات را قبل از فروش کشتی به دونالد ترامپ، از داخل آن خارج کردیم.
در جلسه دیگری در خارطوم که 2 ژوئن 1979 برگزار شد، دوستانم رحویا واردی و آل شویمر و همچنین رهاوام زیوی شرکت کردند. آنها با دکتر ادریس، نخستوزیر سودان ملاقات کردند و او درباره هیئتی از ایالات متحده آمریکا به رهبری سناتور یاویتس که از خارطوم دیدار کرده بودند، برای آنها تعریف کرد.
یاویتس آنجا قول داده بود که تا اول جولای ایالات متحده آمریکا مساعده دویست و هشت میلیون دلاری و در بودجه سال آینده دویست و پنجاه میلیون دلارِ دیگر به سودان خواهد داد.
آنچه یاویتس از نمیری درخواست کرد این بود که به حمایت از سادات و سیاستهای او نسبت به اسرائیل ادامه دهد. ما اعتقاد داشتیم که ایالات متحده آمریکا در نهایت چشمهایش را باز کرده و اهمیت حیاتی کمک به سودان را درک میکند. متأسفانه اشتباه کردیم. خیلی خیلی دیر شده بود.
چند وقت بعد دوباره به خارطوم رفتم و التماس نمیری ضعیف شده و مستأصل برای کمک اقتصادی فوری آمریکایی را شنیدم. با او درباره ایده تبدیل سودان به انبار غلات آفریقا صحبت کردیم. خاشقجی چهل میلیون دلار برای سرمایهگذاری در کشاورزی تدارک دید، با این هدف که این گروه اسرائیلی با علم اسرائیل در کشاورزی، رؤیای او را تحقق خواهد بخشید.
بعد از این ملاقات در خارطوم، با خاشقجی برای خرید و ادامه بحثها به مزرعه بزرگش در آل فوجیتا پرواز کردیم، در نتیجه این صحبتها متوجه شدیم که باید چه کاری انجام دهیم. ارزش این مزرعه سیصد میلیون دلار برآورد میشد. حدود چهل اسرائیلی به صورت کاملاً محرمانه به فعالیت در این مزرعه و گسترش آن مشغول بودند. رؤیای خاشقجی تبدیل این مزرعه به نوعی کمپ دیوید جهانی بود که در آن رهبران اسرائیل، عرب و آمریکایی جمع شوند و درباره [سازش] و ترویج تجارت مشترک و ایجاد اعتماد صحبت کنند. من برای مدیریت این مزرعه به مدت ده سال تعهد دادم.
ژوئن 1993، با طرح عدنان خاشقجی، ملاقاتی در ژنو با بازرگانی عراقی که فرد مورد اعتماد صدام حسین شمرده میشد (کنیهاش «حرب» بود) برای ما دو نفر در نظر گرفته شد.
او مخصوصاً برای صحبت درباره آب شدن یخ روابط بین اسرائیل و عراق آمده بود. «حرب» پیشنهاد تجدید خط لوله نفت از عراق به حیفا و تأمین نفت اسرائیل، تشکیلات خودگردان فلسطین و حتی گستردهتر از آن را داد.
به اسرائیل برگشتم و به نخستوزیر اسحاق رابین گزارش دادم. نخستوزیر طبق معمول با احتیاط پاسخ داد. او رضایت خود را برای ادامه این عملیات اعلام کرد و از من خواست که به رئیس موساد گزارش دهم. بعد از دو هفته وزیر امور خارجه عراق، طارق عزیز، به همراه حرب از بغداد به ژنو رسیدند. توسط عدنان از من درخواست شد به جلسه مؤسسات سازمان ملل متحد در سفارت عراق در آن شهر ملحق شوم. وقتی به نخستوزیر رابین تلفن کردم، او ایده شرکت من در آن جلسه را رد کرد.
در آن جلسه طارق عزیز، حرب، یک فلسطینی به نام مروان کنفانی و عدنان خاشقجی شرکت داشتند. (برزان التکریتی، برادر صدام حسین علیرغم اینکه در آن زمان سفیر صدام بود، در این جلسه شرکت نکرد).
بعد از ظهر حرب و خاشقجی به هتلی که من در آن بودم آمدند. آنها تعریف کردند که طارق عزیز از طرح آنها برای برقراری روابط بین عراق و اسرائیل و اتصال به لابی یهودی در واشنگتن و سطح بالای دولت آمریکا استقبال کرده است. طارق عزیز به آنها گفت که معتقد است میتواند تأیید صدام را به دست آورد، به شرطی که در ادامه، رابین برای ادغام فلسطینیها به این روند موافقت کند.
در بازگشتم به اسرائیل درباره این جریان به رابین گزارش دادم، درباره جدی بودن این مشارکت که بدون شک با تأیید صدام همراه بود. نخستوزیر با توجه زیاد گوش داد و قول داد این موضوع را با آمریکاییها بررسی کند.
بعد از سه ماه پاسخی از موساد دریافت کردم که آمریکاییها به شدت مخالف ادامه ارتباط با عراق هستند. سعی کردم آنها را به جدی بودن قصد رژیم عراق متقاعد کنم، اما حکم رابین این بود: آمریکاییها مخالفاند و بنابراین چیزی برای صحبت کردن وجود ندارد. برای من، این یک ناامیدی دیگر بود.
پانوشتها:
1- م: «پالماخ» به معنای «سربازان تندباد» یک سازمان نظامی است که در 19/5/1941 در آستانه لشکرکشی نیروهای متفقین به فلسطین، تشکیل شد تا به عنوان یگانهای پیشرو برای انجام مأموریتهای ویژه در جنگ جهانی دوم عمل کنند. نیروهای پالماخ به دلیل رابطه خوبی که با دولت قیمومیت انگلیس در فلسطین داشتند به سلاحهای مدرن مجهز شدند. این نیروها همچنین به دلیل مهارت در انجام مأموریتهای تهاجمی و آگاهی بالای سیاسی بر اصول صهیونیزم جهانی، به عنوان نیروهای ضربتی گروه تروریستیهاگانا(یک سازمان شبهنظامی یهودی وفادار به ایدئولوژی صهیونیزم) عمل میکردند. نیروهای پالماخ دارای فرماندهی مخصوص و منتخب از سوی آژانس یهود مستقر در تلآویو و فرماندهی اجرائی در بیشتر شهرهای مهم فلسطین مثل قدس و حیفا بود. پالماخ دارای یک تشکیلات جاسوسی نیرومند نیز بود و توانست با نفوذ به بعضی از پادگانهای اسرای جنگ آلمان جاسوسی کند و به همین منظور تعدادی از افراد این نیرو با استفاده از پوششهای عربی، در سوریه و لبنان مستقر شدند. پس از تشکیل دولت اسرائیل، پالماخ منحل و در ارتش اسرائیل ادغام شد.