امیــد دختــر غــــزه
فصل سوم
صدای انفجارها آرامتر شده بود، اما هنوز سکوت ترسناکی روی محله حاکم بود. دود از لابهلای کوچهها بلند میشد و بوی سوختگی و خاکستر همه جا را پر کرده بود. مریم با دفتر نقاشی در دست از زیرزمین بیرون رفت تا کمی هوا بخورد. هر قدمش روی سنگهای شکسته و خاک آمیخته با خاکستر میافتاد. یوسف کمکم کنار او حرکت میکرد و گاهی به عقب نگاه میکرد، ترس همچنان در چشمان کوچک او موج میزد.
مریم دید همسایهها یکییکی از خانههای نیمهویرانشده بیرون میآیند. مردان سعی میکردند آوارها را کنار بزنند، زنان نگران کودکانشان بودند و بچهها در میان دود و ترس به دنبال بازیهای کوتاه و بیخطر میگشتند. اما هیچکدام از آن بازیها آرامش واقعی نداشت.
مریم نفس عمیقی کشید. دفترچه را باز کرد و شروع به کشیدن خانههای محله کرد؛ خانههایی با سقفهای شکسته و دیوارهای ترک خورده. او به مداد خود فرمان داد که از هر خط، امید بسازد. پرندههایی در کنار خانهها پرواز میکردند، بالهایی روشن در میان سایههای
دود.
یوسف با صدای آرام گفت:
– «مریم، ما واقعاً میتونیم دوباره مثل قبل زندگی کنیم؟»
مریم لبخندی زد، هرچند دلش هم میلرزید:
– «باید بتونیم. حتی اگر دنیا کمی شکسته باشه، امید میتونه ترمیمش کنه.»
در همان لحظه، صدایگریه نوزادی توجه آنها را جلب کرد. مادر نوزاد با اضطراب میان آوارها دنبال خانهای امن میگشت. مریم بدون اینکه به فکر خودش باشد، به سمت مادر رفت و دستش را گرفت.
– «نگران نباش، ما کمکت میکنیم.»
چند دقیقه بعد، مردی با لباس خاکستری و صورت خسته، به جمع آنها پیوست و گفت:
– «همه سعی میکنیم. هیچکس تنها نیست.»
این جمله ساده اما قدرتمند، قلب مریم را کمی آرام کرد.
مریم دوباره دفترچهاش را برداشت و شروع به نوشتن کرد:
«امروز جنگ آمد، اما هنوز پرندهها پرواز میکنند. هنوز خورشید پشت دودها منتظر ماست. ما باید امید را زنده نگه داریم، حتی وقتی دنیا خراب شده.»
ساعتها گذشت. نور روز کمکم جای خود را به غروب داد و سایهها در کوچهها بلند شدند. مریم و یوسف روی یک تکه سنگ نشستند و به آسمان نگاه کردند. دود هنوز مانع از دیدن ستارهها بود، اما مریم با چشم دل، ستارهها را تصور میکرد که در آسمان بیپنجره میدرخشند.
– «ما باید صبر کنیم، یوسف. هر چیزی که خراب شد، دوباره ساخته میشه.»
– «اما اگر بابا برنگرده؟»
مریم سکوت کرد. لبخندش تلخ بود، اما مصمم:
– «اگر برنگرده هم، ما باید امید رو نگه داریم. برای خودش، برای همه ما.»
ساحل قره حسنلو