جـلال و امر ملّی
جلال آلاحمد یا به قول شناسنامهاش «جلالالدین سادات آلاحمد» زندگی پرفراز و نشیب و پرشر و شوری داشته است. او مردی بوده است پیوسته در حال رفتن، در حال شدن و در حال رشد و اعتلا. او با ماندن و سکون و درجا زدن هم بیگانه بوده چه برسد به عقبگرد. در زندگی به همهکاری اعم از نوشتن داستان و رمان و ترجمه و مقاله و نقد سیاسی و نقد هنری و تحلیلهای مفصل اجتماعی و فرهنگی و سخنرانی و نشست و سفر دست زد تا- به قول حاجآقا مجتبی تهرانی- وجه «روشنگری» و «دستگیری» نسبت به دیگران را اعمال کرده باشد و آنان را از گمراهیها نجات دهد. در همین مسیر، هیچ ابایی نداشته است تا اشتباهات- بخصوص اشتباهات حیات سیاسی و اجتماعی- خود را جار بزند تا کسی مثل او به «چاه» و حتی «چاله»ای نیفتد.
جلال را بیشتر با روشنفکری آنهم وجه ضدغربی و ضدغربزدگیاش میشناسند؛ همان وجهی که دستمایه مقالات و نقدها و کتابهای پرشماری شده است، اما یک وجه کمتر پرداختهشده او توجه به «امر ملّی» است که اتفاقاً در آثار او بسیار پررنگ است و معلوم نیست چرا توجه زیادی به آن نشده است.
این وجه ملّی همانطور که نوشتم آنقدر جدی و پررنگ است که در بیشتر مواقع همراه شده است با «غیرت» و «غیرت ملّی». و در راه این غیرت ملّی او حتی از علایق حزبی و سیاسی خود که گاه برای آنها بسیار هم هزینه کرده بوده است، میگذرد. اشاره میکنم به آن خاطره که در جلد دوم «در خدمت و خیانت روشنفکران» آورده و در حقیقت اوج بروز این غیرت است: «روزگاری بود و حزب تودهای بود و حرف و سخنی داشت و انقلابی مینمود و ضداستعمار حرف میزد و مدافع کارگران و دهقانان بود و چه دعویهای دیگر و چه شوری انگیخته بود و ما جوان بودیم و نمیدانستیم که سر نخ دست کیست و جوانیمان را میفرسودیم و تجربه
میاندوختیم.
برای خود من، «اما» روزی شروع شد که مأمور انتظامات یکی از تظاهرات حزبی بودم که به نفع مأموریت «کافتا رادزه» برای گرفتن [امتیاز] نفت شمال راه انداخته بودیم (سال ۲۳ یا ۲۴؟)[پنجم آبان ۱۳۲۳]. از در حزب (خیابان فردوسی) تا چهارراه مخبرالدوله با بازوبند انتظامات چه فخرها که به خلق نفروختیم، اما اول شاهآباد، چشمم افتاد به کامیونهای روسیِ پر از سرباز که ناظر و حامی تظاهر ما، کنار خیابان صف کشیده بودند که یکمرتبه جا خوردم و چنان خجالت کشیدم که تپیدم توی کوچه سیدهاشم و بازوبند را سوت کردم.»
دکتر قاسم صافی هم خاطرهای نقل کرده و به نقل از یکی از دانشجویان جلال نوشته است که دولت انگلستان ۲۵۰ هزار تومان به آلاحمد پیشنهاد داد تا به جزیره خارک برود و آن منطقه را مناسب صدور نفت اعلام کند. جلال پس از دیدار از این جزیره ایرانی و بررسی، صریحاً اعلام کرد: اگر چنین کاری بشود، آهوانی که در این جزیره هستند از بین خواهند رفت و در هر صورت، به صادرات کشور لطمه وارد میشود.
او به تقویت بنیه ملّی و توان داخلی برای مقابله و حتی همکاری با کشورهای قدرتمند خارجی هم بسیار تأکید داشته است؛ هم از لحاظ سیاسی اجتماعی و هم از جنبه تولیدات داخلی و بومی: «زیربنا و روبنا و مبارزه و صلح، همه بهجای خود. اما برای من مسئله این است که تا زیربنایم نفت است و روبنایم قرقرهکردن تفالههای ادب و صنعت غرب، مرا به کسی نمیگیرند یا به چیزی. پس از چهل سال زندگی در این ولایت، دستکم این را باید فهمیده باشم که در این معرکه جهانی، نخست باید حریفی بود تا به بازی بگیرندت که آنوقت دم از مبارزه یا صلح بزنی! حریفی درخور این میدان. و من از این حریف بودن چه دارم؟ یا چه کم دارم؟»
در این راه او حواسش هست و این کیاست را دارد که گول نخورد تا به بهانه مدرنیسم با سنتهایی که شالوده هویت و فرهنگ ملّی ما را ساختهاند، در نیفتد و مانند بسیاری از روشنفکران بیریشه برای حذف و نابودی آنها مقدمهچینی و راه را هموار نکند و «شریک جرم استعمار» نشود: «مهم نیست که آسیابهای دزفول موتوری بشوند. مهمتر این است که ملاک ارزش اخلاقی دزفولیها به چه چیز جای خواهد داد؟ هجوم استعمار که تنها به قصد غارت مواد خام معدنی و مواد پخته آدمی (فرار مغزها) مستعمرات صورت میگیرد؛ بلکه این هجوم- زبان و آداب و موسیقی و اخلاق و مذهب محیطهای مستعمراتی را نیز ویران میکند. و آیا صحیح است که روشنفکر ایرانی بهجای ایستادگی در مقابل این هجوم همهجانبه- شریک جرم استعمار بشود؟
در همین باره در مقاله «چندکلمه با مشاطهها»ی کتاب «ارزیابی شتابزده» هم نوشته است: «حالا دیگر وضع جوری شده است که آن که تا دیروز گیوه سدهی میفروخت، امروز واردکننده کفش لاستیکی از اندونزی شده است و آنکه سماور میفروخت یا ورشوی بروجرد چکش میزد، امروز فروشنده سماور و اطوی برقی شده است ساخت جنرال الکتریک و رادیوگرام «های فیدلتی» و صفحه سیوسه دور. و این تفننها را که نمیشود با سالی سه خروار گندم مزد معمولی یک چوپانِ ده خرید یا با حقوق معلمی در ابرقو. ناچار باید پول بیشتری داشت و چه جور؟ «در شهر، مزد عمله هفتتومان است. برویم سری به شهر بزنیم شاید بخت یاری کرد و یک بلیطمان بیستوپنج هزار تومان برد و...» یک مرتبه چنین نشده است که امروز هست.کمکم این کرم به درون این درخت رخنه کرده. مردهای کاری به شهرها آمدهاند. قناتها را به انتظار چاه عمیقی که دولت یا اصل چهار قرار است بزنند رها کردهایم. و زمین به انتظار روستاییانی که از شدت استیصالگریختهاند، زیر آسمان افتاده برای نیشِ خیشی یا دانه تخمی آه میکشد و شهرها پر است از دهاتیهایی که ساندویچ پنج قِرانی میخورند و به سینما میروند و رادیو قسطی میخرند و آقای شهردار هم در و دیوار تهران را برای همینها ماستمالی میکند!»
به درست و غلطش کاری نداریم، اما آلاحمد معتقد بود همزمان با ورود داروهای خارجی، باید از داروهای ایرانی هم استفاده کنیم و نباید عطاریها را ببندیم. معتقد بود تا موقعی که برق به امامزاده نبردیم شمع را از آنجا نگیریم و تا موقعی که مدرسه به ده نبردیم، مانع تدریس آخوند ده نشویم و تا زمانی که طبیب به ده نفرستادیم، مانع زنی که طبابت میکند نشویم.
حتماً بسیاری از روشنفکران همعصر جلال، در بعضی از نکات کلی «امر ملّی» با او همراه و همداستان بودهاند، اما آلاحمد و روشنفکران دینداری چون شریعتی یک تفاوت بزرگ و ارزش افزوده مهم به نسبت آنها داشتهاند و آن اینکه این «امر ملّی» و «هویت ایرانی» را با توجه به مؤلفههای فرهنگی غیرقابل انکاری چون دین و مذهب و آیینها و مراسم و سنتهای ریشهدار معنی میکنند و محقق میدانند نه بدون آن. و از این بالاتر بدون اینها را دشمنی با ملّیت و هویت ملّی و ایرانی
میدانند.
برای نمونه نگاه کنید به نامه بسیار تند دکتر شریعتی به داریوش آشوری و نامه پرطعنه و کنایه آلاحمد به محمدعلی جمالزاده و تعابیری که برای او و دیدگاههای او بهکار برده و بسیاری از آثار جلال که «هیئت حاکمه» ایران را «ملّی» نمیداند و «وابسته» میخواند: «شاید به خاطر همهمان باشد که در مبارزه ملّیشدن صنعت نفت، پیشوایان قوم از آن جناح مذهبی، یعنی از حکومت مخفی مذهب، چه استفادهای به سود هدفهای مبارزه کردند. سربسته بگویم، رهبران در آن دوره این شعور را داشتند که ترتیب کار مبارزه را طوری بدهند که با کمک پیشوایان مذهبی، هر عامیِ مدرسهنرفتهای بتواند عمله ظلم را در تن «هیئت حاکمه» ببیند که نفت را به کمپانی میداد و به روی مردم شوشکه میکشید. این بزرگترین درسی است که روشنفکران و رهبران باید از آن واقعه گرفته
باشند.»
اساساً جلال، دینداری و پرچمداران اصیل مذهب را جزئی جدانشدنی از سیاست و فرهنگ ملّی ایران میداند و در دوگانه هیئت حاکمه ایران و دینمدارانی که هویت فرهنگی و حتی توان داخلی و استقلال ملّی کشورمان را حفظ کرده و میکنند، بیپروا پشت گروه دوم میایستد و صریحاً از آنان دفاع میکند، حتی اگر گروه اول کتابش را زیر چاپ در چاپخانه توقیف کند: «میبینیم که اسلام چقدر قدرت دارد که با یک قلم میرزای شیرازی، امتیاز تنباکو لغو میشود و در اینجاست که غرب خود را در خطر میبیند و به خاطر همین مشروطه را بنا کرد و ضدمشروعه نشان داد و عدهای را سرگرم مقارنات و نجاسات. و از آن روز بود که نقش غربزدگی را همچون داغی بر پیشانی ما زدند و من نعش آن بزرگوار [شیخ فضلالله نوری] را بر سر دار همچون پرچمی میدانم که به علامت استیلای غربزدگی پس از دویست سال کشمکش بر بام سرای این مملکت افراشته شد.»
و افسوس میخورد که جوانها حواسشان نیست و به این نکات توجه ندارند: «حکایت نسل بعد از ما حکایت نسلی است که خیلی بیاطلاع از زمینه سنت است. زمینه سنت من [ایرانی]، به هر حال اسلام است. قبل از اسلام من نمیبینم یک نوع دنیایی بودن یا یک نوع تمدنی. مسئله تخرخر و تفاخر نیست؛ مسئله این است که یک چیزی [هویتی] را من به عنوان زمینه کار دارم. حالا جوانها نمیفهمند.»
برای همین است که در کلاسهایش برخلاف دیگر اساتید، مثلاً ژان ژاک روسو را قابل مقایسه با ابوحامد غزالی نمیدانست و میگفت او انگشت کوچک غزالی هم نمیشود و همچنین دیگر بزرگان ادب و فرهنگ ایرانزمین را در مقایسه با مشاهیر ادبی و فرهنگی غرب. و بشدت ذوق میکرد که دانشجویی در این مقایسه بزرگان و مشاهیر ایران و غرب، با افتخار برتری مفاخر ملّی را نشان میداد و ثابت میکرد و نمره پایان ترمش را همانجا در دم «الف» ثبت میکرد.
جلال در سیاست هم پشت کسان و شخصیتهایی در میآمد که هویت ملّی کشورمان را جدی میگرفتند و به همین دلیل بارها به تجلیل از دکتر مصدق پرداخت، اما ناراحت میشد که این شخصیتهای ملّی گاه در برابر غرب و دشمنان تابلودار کشورمان جدیتر عمل نمیکنند.
تقی دژاکام
روزنامهنگار و پژوهشگر