کد خبر: ۳۱۷۶۳۶
تاریخ انتشار : ۱۴ شهريور ۱۴۰۴ - ۲۰:۴۹
«امید و شکست» خاطرات سال‌ها فعالیت اطلاعاتی- امنیتی یعقوب نیمرودی برای اسرائیل- ۱۵

انقلاب اسلامی و تزلزل حضور صهیونیست‌ها در ایران

تخلیه پرسنل از جزیره کیش به یک عملیات پیچیده تبدیل شد و ما را مجبور کرد تا فرمانده نیروی هوائی ارتش[ایران] در منطقه خلیج[فارس]، ارتشبد تدین را در این موضوع درگیر کنیم. نگران [زمانبندی] انتقال پرسنل از کیش با هواپیمای نیروی هوائی به تهران بودیم. در این بین، متوجه شدیم که همسر ساسون لاوی که از تاسیسات نمک‌زدایی نیروی هوائی ایران در کیش مراقبت می‌کرد، بسیار بیمار است. امیدوار بودیم که پرسنل به سلامت از کیش به تهران برسند و همراه با هرتزل و یوهانان هیرش که ابتدای دسامبر توسط شرکت «مهندسی نمک‌زدایی» فرستاده شده بود تا به تخلیه کارکنان و خانواده‌هایشان کمک کند، 
3 ژانویه[13دی] از ایران خارج شوند. هرتزل نقل کرد: معاون فرمانده نیروی هوائی برای کمک به ما آمد و با اجازه مرخصی برای پرسنل موافقت کرد. به این نتیجه رسیدیم که عملیات تخلیه 
7 ژانویه[18 دی] صورت بگیرد. نیروی هوائی ایران صبح زود یک «بوئینگ 707» با دستور فرود در سه پایگاه- جاسک، خارک و بندرعباس- فرستاد تا پرسنل و خانواده‌هایشان را جمع‌آوری و با هواپیما به بخش غیرنظامی فرودگاه «مهرآباد» در تهران منتقل کند. همزمان صندلی‌های آنها را در پرواز هواپیمای «اِلعال» برای همان روز را هماهنگ کردیم. من و یوهانان به هر عامل ممکنی در سفارت، در «اِلعال» و... در این زمینه رجوع کردیم تا به ما کمک کنند.
از طریق فرمانده نیروی هوائی ایران به پرسنل دستور داده شد تا برای خروج آماده شوند در حالی ‌که هر نفر با یک چمدان و هر خانواده با دو چمدان راهی شده بودند؛ توصیف فشار، اضطراب و حالت آماده‌باشی که آن روز صبح در آن غرق بودیم سخت است. به جز یک مکالمه تلفنی با فرماندهی نیروی هوائی ایران که در آن به ما گزارش داده شد که هواپیمای نظامی به راستی برای مأموریتش حرکت کرده، هیچ ارتباط دیگری برقرار نشد. از «اِلعال» به ما پیغام دادند که هواپیما از اسرائیل به پرواز درآمده و در مسیرش به سمت تهران است. من و یوهانان در سالن خروج منتظر بودیم. در اطراف، مسافران ایرانی قرار داشتند و بر سر صندلی‌های پرواز نزاع می‌کردند. برای آسودگی ما افراد «اِلعال» فداکارانه از صندلی‌های پرسنل‌ ما در آن پرواز محافظت کرده بودند. برای ما واضح بود که اگر آنها بموقع نمی‌رسیدند، صندلی‌ها توسط دیگر مسافران گرفته می‌شد.
هواپیمای «اِلعال» رسید، مسافران سوار آن شدند و منتظر برخاستنی شدیم که قرار بود حدود ساعت 13:20 انجام شود. ساعت 12:45 بود و هیچ اثری از هواپیمای نظامی و افراد ما نبود. دقایق گذشتند و این حس مستولی شد که همه‌چیز از دست رفته است. ناگهان کارمند «اِلعال» به من نزدیک شد و اطلاع داد که هواپیمای نظامی در فرودگاه فرود آمده است. هواپیما[ی نظامی] به هواپیمای «اِلعال» نزدیک شد و افراد ما مستقیم از این هواپیما به آن هواپیما انتقال یافتند. ماشین هم منتظر بود تا ما را به سمت هواپیما ببرد. وقتی که سوار هواپیما شدم به سرعت میان صندلی‌ها عبور کردم تا مطمئن شوم همگی رسیده‌اند. ملاقات با افرادمان، فشردن دست‌ها، آغوش و بوسه‌ها بسیار مهیج بود. وقتی که هواپیما پرواز کرد، خسته و خوشحال در صندلی لم دادم.
دولت اسرائیل مراجعه ربیعی و طوفانیان برای فرستادن وزیر ارشد اسرائیلی نزد شاه را نپذیرفت. با توجه به وخامت اوضاع تصمیم گرفته شد تا سفیر سابق، اوری لوبرانی به تهران برود که در زمان پایان مسئولیتش موفق شده بود رابطه‌ای شخصی با شاه ایجاد کند. لوبرانی 5 ژانویه 1979 به تهران آمد و بلافاصله برای گفت‌و‌گو با طوفانیان و چند نفر که به مجامع پیرامون [امام] خمینی دسترسی داشتند، زمانی مقرر کرد. در بازگشت به اورشلیم، بر لبان لوبرانی ارزیابی خیلی تاریکی از وضعیت بود. او متقاعد شده بود که روزهای سلطنت شاه به پایان رسیده‌اند و اینکه آینده روابط رژیم جدید با اسرائیل مسرت‌بخش نیست.
به راستی آشوب‌ها در ایران رو به رشد و فزاینده بود. در خیابان‌های تهران تظاهراتی با مشارکت میلیون‌ها نفر از ساکنان انجام می‌شد. ارتش میان سرکوب بی‌رحمانه تظاهرات و عقب‌نشینی مردد بود. تظاهرکنندگان با جرأت پلاکاردها را بالا می‌بردند و شعارهایی را فریاد می‌زدند مثل: «مرگ بر شاه» (مرگ برای شاه) و «جاوید خمینی»(زنده‌باد خمینی). اسرائیلی‌هایی که هنوز در تهران باقی مانده بودند با توجه به دستورات و به خاطر احساس اضطرار شخصی در خانه‌هایشان مخفی شده بودند. گیزی، اسحاق و عزرائل به خیابان‌ها رفتند تا به اوضاع پی ببرند. آنها در میان 
صدها هزار نفر از تظاهرکنندگان، در دستان‌شان تصاویر [امام] خمینی را حمل می‌کردند و شعارهایی که بر زبان توده مردم بود را فریاد می‌زدند. واضح بود که آیت‌الله خمینی -تبعیدی برجسته- به عنوان رهبر کاریزماتیک انقلاب بود.
 16 ژانویه 1979 شاه ایران را ظاهراً برای یک تعطیلات طولانی ترک کرد. شاپور بختیار دومین مقام ارشد «جبهه ملی»، دولت جدیدی در ایران تأسیس کرد. ساعات کوتاهی بعد مشخص شده بود که بختیار جایگاه[نخست‌وزیری] را نگه نمی‌دارد. [امام] خمینی از مکان تبعیدش در پاریس وفادارانش را فراخواند تا دولت بختیار را سرنگون کنند و در مورد تصمیمش برای بازگشت هر چه زودتر به تهران اطلاع داد. او یکی از وفادارانش، مهدی بازرگان را منصوب کرد تا اولین دولت اسلامی را در ایران تأسیس کند.
طی ماه ژانویه برایم آشکار شد که «کشتیرانی زیم» در این مرحله سفرهایش را به ایران متوقف کرده است. شرکت «استارلاین» دکتر الموگی به عنوان یک شرکت ایرانی ثبت شد و خط منظم حمل‌ونقل کانتینرها را از ناپل در ایتالیا به بندر ایران راه‌اندازی کرد. با توجه به وضعیتی که ایجاد شده، تنها شرکتی بود که فعالیت می‌کرد و مملو از محموله‌ بود. الموگی اطمینان داد که به محموله‌ها از اسرائیل اولویت داده شود. سفیر ایران در اسرائیل، دکتر مرتضی مرتضایی به ایران رفت تا رایزنی کند و با حضورش آنجا بلافاصله به مدیرکل وزارت امورخارجه ایران در دولت بختیار منصوب شد. دکتر مرتضایی موفقیت بزرگ اسرائیل بود و امیدوار بودیم که برای حفظ روابط میان اسرائیل و ایران کار خواهد کرد. مخفیانه در قلبمان، شاید از ساده‌لوحی‌مان، هنوز امیدوار بودیم که بختیار موفق شود تا بر وضعیت مسلط شود و همه‌چیز به شرایط قبل برگردد.
24 ژانویه ساسون بلوم به ما گزارش داد که فرودگاه تهران برای سه روز بسته شده تا از ورود [امام]خمینی به کشور جلوگیری شود و در فرودگاه بیست و پنج‌ تانک مستقر شدند تا راه‌ها را ببندند. طبق گفته‌های ساسون، اعتصاب تمام شد و فروشگاه‌های مواد خوراکی فعالیت می‌کردند. نفت تنها برای نیاز داخلی پمپاژ می‌شد. بانک‌ها سه روز در هفته فعالیت داشتند و کمبود بزرگی در میزان اسکناس‌های پول وجود داشت. سفارت ایران در تل‌آویو به طور عادی کارش را با مدیریت معاون سفیر ادامه میداد.
آشوب‌ها ادامه داشتند و در تهران سی‌و‌چهار اسرائیلی باقی ماندند: مقامات ارشد سفارت، کارکنان «اِلعال»، نمایندگان آژانس یهود، چند نفر از نگهبانان و چند تن از شهروندان اسرائیلی. دولت اسرائیل با دولت کانادا توافق کرد که او نمایندگی اسرائیل را در ایران به‌عهده بگیرد. جمعه 9 فوریه عملاً درگیری واقعی منتهی به انقلاب آغاز شد. شورش دقیقاً در پایگاه تعمیر و نگهداری نیروی هوائی اوج گرفت که تنها سه ماه قبل از آن فرمانده نیروی هوائی ایران در آن مراسم خوشامدگویی مجللی برای فرمانده نیروی هوائی اسرائیل، سرتیپ داوید عوری و نمایندگان سفارت برگزار کرد. 
پرسنل باوقار تعمیر و نگهداری نیروی هوائی شاه شورش کردند و در پایان درگیری با کمک معترضین خارج از [پایگاه]، بر پایگاه مسلط شدند. این اتفاق نشانه نفوذ معترضین و افراد سازمان‌های تروریستی[!] و اپوزیسیون به هر پایگاه نظامی و ایستگاه پلیس بود. آن‌ها تعداد بسیار زیادی تسلیحات ربودند و ایستگاه‌ها را آتش زدند. در پایان آن یک هفته به نظر می‌رسید که همه تهران در آتش قرار گرفته است. 
ایستگاه‌های پلیس، بانک‌ها، سینما و کلوب‌ها، سوپرمارکت‌ها، ساختمان‌های عمومی همه‌چیز خراب و با آتش نابود شده بود. شهر پر از موانع و حصارها بود و ده‌ها هزار نفر از شهروندان به سلاح‌هایی که دزدیده بودند مجهز شدند که در خیابان‌ها سرگردان بودند و نمی‌توانستی بفهمی چه کسی به کدام گروه و سازمان تعلق دارد.