کد خبر: ۳۱۵۵۷۵
تاریخ انتشار : ۱۰ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۸:۰۰
تـاسیان؛ تازیانه بر هنر

تو قدر عشق چه دانی...؟

آرش فهیم

‌عمده نقد و انتقادات پیرامون سریال «تاسیان» به محتوا و پوشش بازیگران و نوع بازنمایی تاریخ بر‌می‌گردد؛ در حالی که مسئله اصلی درباره این سریال، فرم پر‌چاله و روایت پر‌چالش آنها است. 
شاید تینا پاکروان نویسنده و کارگردان در تاسیان تلاش کرده تاریخ را تحریف کند، اما این سریال در قواره تاریخ‌نگاری نیست و اصلا محتوایی جدی و عمیق ندارد؛ یک أثر شکست‌خورده درباره عشق و روابط است که به اشتباه حرف‌هایی گنده‌تر از دهانش درباره حوادث سال‌های 56 و 57 زده و به واسطه همین عدم تناسب به کاریکاتوری بد‌ریخت تبدیل شده است.
ماجراها و روابط در «تاسیان» به‌قدری کاریکاتوریزه است که می‌توان گفت این سریال در واقع، یک کمدی بوده که به اشتباه در قالب یک تراژدی ساخته شده است. این سریال در واقع باید در ژانر کمدی تولید می‌شد، اما سازندگانش به اشتباه آن را در قالب درام و با سرانجامی تراژیک بسته‌بندی کرده و به فروشگاه فرستاده‌اند!
بسیاری از نقش‌مایه‌ها، موقعیت‌ها و اتفاقات «تاسیان» به طرز غریبی شبیه به سریال طنز «لیسانسه‌ها» است. هوتن شکیبا، که در «تاسیان» نیز مانند «لیسانسه‌ها» بی‌مقدمه، با یک نگاه و بدون دلیل واقعی و باورپذیر دلباخته دختری می‌شود، این شباهت را پررنگ‌تر می‌کند. با این تفاوت که در «لیسانسه‌ها» به دلیل فضای طنز و کمدی، عاشقیت لحظه‌ای و بی‌مقدمه تصنعی به نظر نمی‌رسد، اما در «تاسیان» این عشق نه از سوی امیر و نه از سوی شیرین، حس نمی‌شود و قابل‌درک نیست. به عنوان مثال، در قسمت نهم وقتی امیر برای شیرین دسته‌گل می‌برد، فضا به قدری سرد و بی‌روح است که انگار دو همسایه، شبانگاه زباله دم در منازلشان برده‌اند و درباره مسائل مشترک ساختمان با‌هم صحبت می‌کنند. بازی ضعیف هوتن شکیبا نیز به این نقص دامن زده است. فاجعه‌بارترین بخش سریال، سکانس‌های آخر سریال بود؛ وقتی شیرین و امیر کشته می‌شوند، فضا باید طوری طراحی می‌شد که مخاطب دچار اشک و بغض شود، اما طراحی، اجرا و کارگردانی این بخش‌ها آن‌قدر دم‌دستی و بدون حس صورت گرفته است که مخاطب را به خنده می‌اندازد. خلاصه اینکه کارگردان تاسیان نتوانسته موقعیت عاشقانه بسازد. یا صریح‌تر بگوییم؛ تینا پاکروان بلد نیست فضا و حس عاشقانه درست کند. اینکه دو نفر به‌هم بگویند عاشق یکدیگرند یا همدیگر را دوست دارند و یا در یک لوکیشن کارت‌پستالی، رو‌به‌روی هم بنشینند و به‌هم لبخند بزنند، عاشقانه نمی‌سازد. تاسیان، به‌جای پرداخت شاعرانه به عشق، نگاهی تاجرانه و شعارزده به این مفهوم انسانی دارد.
بهترین روش پرداختن به عشق در یک فیلم یا درام را «نیکلاس ری» در یکی از فیلم‌هایش با نام «در مکانی پرت» تعریف کرده است. فیلمی که در آن، همفری بوگارت نقش یک فیلمنامه‌نویس با نام‌ هاکس دیکس استیل را بازی می‌کند.جایی از این فیلم وقتی نامزد دیکس بعد از تایپ کردن فیلمنامه‌اش می‌گوید که از موقعیت‌های عاشقانه فیلم، خیلی خوشش آمده، دیکس دلیل این تأثیر‌گذاری را این‌گونه شرح می‌دهد که یک کلاس درس برای سینماگرها است: «موقعیت‌های عاشقانه خوب درآمده‌اند، به خاطر اینکه کاراکترها همه‌اش به‌هم نمی‌گویند که عاشق هم هستند. یک صحنه عاشقانه خوب باید درباره چیزی غیر از عشق باشد. مثلا الان؛ من درحال آماده کردن‌ گریپ‌فروت هستم و تو آنجا گیج و خواب‌آلود نشسته‌ای، هر‌که ما را ببینید می‌فهمد که ما عاشق هم هستیم...» اما هر‌کس امیر و شیرین «تاسیان» را ببیند، هیچ حس و نشانی از عشق بین آنها نمی‌فهمد!
حتی صحنه‌های بدمستی امیر و توهم پروازش، یادآور صحنه‌های توهم زدن حبیب در «لیسانسه‌ها» است. واکنش امیر به رقیب عشقی‌اش دقیقاً شبیه واکنش حبیب «لیسانسه‌ها» به رقیبش است که شب خواستگاری ماشین را پنچر می‌کرد. صحنه‌های بازجویی در «تاسیان» نیز به سکانس گیر افتادن حبیب به دست زورگیر شباهت دارد که به یک محفل عاشقی تبدیل می‌شود. اگر «تاسیان» در قالب کمدی ساخته می‌شد، تصویر ملو و نرمی که از ساواک و ساواکی نشان می‌داد، این‌قدر توی ذوق نمی‌زد.
شخصیت امیر و اکت‌ها و اطوارهایی که شکیبا اجرا می‌کند، هیچ شباهتی به یک جوان اهل مطالعه و کارگر چاپخانه در دهه ۵۰ ندارد. کارگرانی که قبل از انقلاب اهل مطالعه بودند، قطعاً انقلابی و ضدشاه بودند. ما هیچ کارگری را قبل از انقلاب نداشتیم که اهل فکر و کتاب‌خوان باشد اما انقلابی و دشمن سلطنت نباشد.‌ امیر هنگام بازجویی در قسمت دوم می‌گوید: «من سرم توی کتابه اهل سیاست نیستم!» اگر خانم پاکروان اطلاع دقیقی از جو سال‌های ۵۶ و ۵۷ داشت، می‌دانست که کسی جرئت نمی‌کرد در ساواک از کتاب و مطالعه حرف بزند، چون خودش باعث بدبینی می‌شد. در آن دوران ساواکی‌ها، مطالعه و کتاب را یک تهدید و بعضا جرم می‌دانستند و در دست داشتن برخی کتاب‌ها زندان داشت.
کاریکاتور یعنی اینکه جوان اول این سریال بعد از عاشق شدن و برای وصال، عضو ساواک می‌شود. اما واقعیت این بود که عشق حماسه می‌ساخت و انسان عاشق، سرکش و انقلابی می‌شد، نه ساواکی!
‌داستان در سال‌های ۵۶ و ۵۷ می‌گذرد؛ به تصریح روزنامه‌های همان زمان، اغلب دانشجوها در فقر مطلق به سر می‌بردند، اما در «تاسیان»، همه دانشجوها خوش‌رنگ‌و‌لعاب و پرزرق‌و‌برق هستند. مهران مدیری نیز در این سریال مانند یک چوب الف است و بازی بسیار ضعیف و پرداختی خام دارد. حتی رابطه دوستی‌ها هم بی‌مزه و لوس است. دانشجویان انقلابی- چه چپ و چه مذهبی- هیچ شباهتی به دانشجویان سیاسی و مبارز در دهه ۵۰ ندارند و بیشتر به بچه‌پولدارهای پاساژگرد امروزی می‌مانند.
‌در «تاسیان» تیمسار شاهنشاهی شعار می‌دهد که بلای ما این است که یک عمر بین «مرگ‌بر» و «زنده‌باد» گیر کرده‌ایم و از روشنفکری می‌گوید، انگار که جلال آل‌احمد است که دارد حرف می‌زند، نه یک نظامی خودشیفته و خوشگذران شاهنشاهی که اهل کازینو هم هست. حتی فیلم‌فارسی‌های همان دوره هم واقع‌گراتر از «تاسیان» بودند و رفاقت و عشق در آنها بیشتر حس می‌شد، اما «تاسیان» در این زمینه‌ها از فیلم ‌فارسی‌ هم چند قدم عقب‌تر است.
این سریال در روایت و درام به شدت کم‌فروشی کرده؛ به‌ویژه از قسمت ۶ به بعد، بخش اعظم فضای سریال را موقعیت‌های ایستا و بگو‌مگوهای کشدار و طولانی تشکیل می‌دهد.
منطق درام در این سریال بسیار ضعیف است. پدری که تا دیروز سایه پسرش را با تیر می‌زد، ناگهان آن‌قدر تغییر می‌کند که نیمه‌شب دست همسرش را می‌گیرد و پیش پسر مطرودش می‌رود. امیر که تا دیروز با برادرش خصومت و دعوا داشت، مفت‌و‌مجانی برایش اعلامیه چاپ می‌کند!
سریال پر از شخصیت‌های اضافی است؛ مثل فرزند کوچک خانواده نجات که وجود و حضورش هیچ دلیل موجهی ندارد. مثل ماجرای رابطه منشی کارخانه نجات و با سردسته کارگرهای معترض فقط یک موضوع مبتذل است و کاربرد و جایگاهی در متن این درام ندارد. اینکه در خانواده شهرام، برخی اعضا فرنگی حرف می‌زنند هم هیچ کارکرد دراماتیکی ندارد و حشو است.
‌بعد از تحریر:
این تک‌مصرع را برای خانم تینا پاکروان و سریال «تاسیان» سروده‌ام:
«تو قدر عشق چه دانی، که جز سودا نبینی»