جایی جز زبالهدان تاریخ نداشتند!
دفتر پژوهشهای مؤسسه کیهان
«... آیا اعلیحضرت میل دارند برای ارسال دعوتنامهای از ایالات متحده برایشان اقدام کنم؟...»1
این پیشنهاد ویلیام سولیوان (آخرین سفیر آمریکا در ایران) به شاه بود وقتی در اوایل دی ماه 1357 به اتفاق ژنرال رابرت هویزر (معاون فرماندهی نیروهای ناتو و فرستاده آمریکا برای انجام کودتا در ایران) در کاخ نیاوران با محمدرضا ملاقات کردند. پیشنهادی که به دنبال دستور واشنگتن به سولیوان مبنی بر خروج شاه از ایران و درخواست ملتمسانه شاه انجام گرفت.
ویلیام سولیوان در کتاب ماموریت در تهران که خاطراتش از دوران سفارت در ایران را نقل کرده، درباره آن روز و آن ملاقات نوشته است:
«... در همین ایام (اوایل دیماه 1357) پیامی از واشنگتن دریافت داشتم مبنی بر اینکه در اولین فرصت، شاه را ملاقات کنم و به او بگویم که هرچه زودتر ایران را ترک گوید... ابلاغ چنین پیامی از طرف سفیر یک کشور به رئیس مملکتی که در آن ماموریت دارد، کار سادهای نیست...»2
سولیوان در همان کتاب نقل کرده است که محمدرضا پس از دریافت پیام واشنگتن مبنی بر ترک ایران، در خود فرو رفت و مدتی فکر کرد، سپس ملتمسانه و با حالت درماندگی و استیصال پرسید:.».. خب! حالا کجا باید برم؟»!
و پس از اینکه سولیوان به شاه گفت که تلاش میکند از ایالات متحده برایش دعوتنامهای ارسال نماید، شاه به شدت ذوق زده میگردد. ویلیام شوکراس، نویسنده و مفسر انگلیسی در کتاب آخرین سفر شاه درباره حالات شاه در آن موقع نوشته است:
«... در این هنگام (بعد از پیشنهاد سولیوان) شاه به جلو خم شد و با هیجانی شبیه به حرکات یک کودک خردسال که به موضوعی علاقهمند شده باشد، گفت: وای، این کار را برای من میکنید؟ واقعاً این کار را میکنید؟...»3
آوارگی خفتبار گویی رسم پهلویها بود
اما علیرغم موافقت اولیه و برخلاف آنچه ویلیام سولیوان به شاه وعده داده بود، آمریکا نوکر حلقه به گوش خود را راه نداد. محمدرضا برای خروج از ایران، تنها موفق به دریافت ویزا از دولت مصر شد، نخست به مدت شش روز در مصر اقامت کرد و پس از آن به دعوت ملکحسن مراکشی به این کشور رفت.
او در سوم اسفند 1357، در پیامی به سفیر آمریکا در مراکش، اعلام کرد قصد دارد هفته دیگر به آمریکا سفر کند. آمریکا پس از تشکیل جلسه کمیته هماهنگی شورای امنیت ملی در کاخ سفید، از طریق نمایندگانش، او را قانع کرد که در شرایط فعلی، دعوت پیشین آمریکا را نادیده بگیرد، زیرا در صورت ورود به آمریکا با مشکلاتی روبهرو خواهد بود.
پادشاه مراکش هم نتوانست بیش از 70 روز او را نگه دارد و عذرش را خواست تا سرانجام به کمک دیوید راکفلر، دوست آمریکایی شاه، او توانست پناهگاهی در باهاما پیدا کند و در 10 فروردین 1358 عازم باهاما شد. اقامتی که بازهم بیشتر از 70 روز نشد و با خودداری دولت باهاما از تمدید ویزایش در حالی که دولت انگلستان نیز وی را نپذیرفته بود، سرانجام با مداخله هنری کیسینجر، دوست قدیمی دیگرش، در 20 خرداد با یک هواپیمای کرایهای وارد مکزیک شد.
وخامت حال محمدرضا سرانجام باعث شد تا آمریکا با سفرش به این کشور تنها برای معالجه موافقت کند اما با تسخیر سفارت آمریکا در ایران محمدرضا را بلافاصله پس از ترخیص از بیمارستان، از آمریکا خارج کردند و به دلیل عدم پذیرش کشورهای دیگر، پس از دو هفته با مجوز موقت پاناما، به این کشور سفر کرد، اما در خطر استرداد به ایران قرار گرفت و سرانجام با پذیرش مجدد انور سادات، به مصر بازگشت و در 5 مرداد 1359 در همین کشور درگذشت.
با همین خفت و خواری به سلطنت رسید!
طرفه آنکه محمدرضا برای اینکه به سلطنت برسد هم با همین خفت و خواری مواجه شد. ارتشبد سابق حسین فردوست، رئیس دفتر اطلاعات ویژه شاه و دوست و رفیق قدیمی محمدرضا در این باره ماجرائی مفصل از تردید انگلیس و آمریکا برای ادامه حکومت پهلوی و پادشاهی محمدرضا نقل کرده است:
«... بعدازظهر یكی از روزهای نهم یا دهم شهریور(1320) ولیعهد (محمدرضا) به من گفت: همین امروز به سفارت انگلیس مراجعه كن. در آنجا فردی است به نام «ترات» كه رئیس اطلاعات انگلیس در ایران و نفر دوم سفارت است. او در جریان است و درباره وضع من با او صحبت كند... نمیدانم نام «ترات» و تماس با او را چه كسی به محمدرضا توصیه كرده بود، شاید فروغی، شاید قوام شیرازی و شاید كس دیگر؟! من به سفارت انگلیس تلفن كردم و گفتم با مستر ترات كار دارم... از این موضوع استقبال كرد و گفت: همین امشب دقیقا راس ساعت 8 به قلهك بیا در آنجا در مقابل در سفارت، جنگل كوچكی است در آنجا منتظر من باش...»4
اینگونه بود که تلاش محمدرضا پهلوی برای جانشینی پدرش آغاز شد. علیرغم تاکید قانون اساسی آن زمان مبنی بر به تخت نشستن ولیعهد پس از مرگ یا کنارهگیری پادشاه، اما محمدرضا بهشدت تردید داشت که وی به همین راحتی و طبق قانون اساسی بتواند شاه ایران شود. چراکه هم قانون اساسی و هم شاه قبلی و هم شاه بعدی را کسانی تعیین میکردند که اینک محمدرضا برای کسب تکلیف، به حسین فردوست ماموریت ملاقات با آنان را محول کرده بود.
فردوست ضمن تشریح ماموریتی که محمدرضا برای ملاقات با آلن چارلز ترات، رئیس اداره اطلاعات انگلیس در ایران، به او داده بود، نوشته است که ترات را در یک شرایط بسیار مخفیانه و بهگونهای سرّی ملاقات کرده و در آن ملاقات ترات به او اشکالات محمدرضا را برای رسیدن به سلطنت گفته بود.
گوش به فرمان اوامر اربابان
فردوست پیام «ترات» انگلیسی را به محمدرضا رساند و او را آگاه کرد که برای رسیدن به پادشاهی بایستی شرایط مورد نظر انگلیس و آمریکا را دقیقا رعایت نماید. البته محمدرضا برای هرگونه شرط و شروط آماده بود و این را به فردوست خبر داد.
فردوست مجددا با آلن چارلز ترات دیدار کرد و فرمانبرداری محمدرضا را به اطلاع وی رساند. در مقابل، «ترات» نظر قطعی را به بررسی شرایط ولیعهد و مشورت با طرفهای آمریکایی و روس موکول نمود. اما محمدرضا گویا صبر و قرار نداشت، چراکه از یکسو نگران روی آوردن مجدد غرب به قاجاریه بهوسیله یکی از شاهزادگان آن سلسله بود و از سوی دیگر بیم به سلطنت رساندن برادرش را داشت.
بالاخره 4-5 روز بعد، «ترات» در همان محل قبلی، نتیجه بررسیها و مشورتهایش را به اطلاع فردوست رساند:
« 24 شهریور بود که ترات به من گفت: با عجله همین امشب ترتیب کار را بده و هرچه زودتر محمدرضا به مجلس برود و سوگند بخورد و تأخیری در کار نباشد. من به محمدرضا اطلاع دادم. او هم مقامات مربوطه را تلفنی احضار کرد، توسط فروغی استعفانامه رضاخان، که منتظر تعیین تکلیف ولیعهد بود، تقریر شد و مقدمات رفتن رضاخان و انتصاب محمدرضا به سلطنت تدارک دیده شد.»
گفتند پادشاه باقی بماند!
خود محمدرضا پهلوی نیز سالها پس از رسیدن به سلطنت، در یک سخنرانی بر دستنشاندگی خود بهطور رسمی و علنی صحه گذارد و گفت:
«... شاید (انگلیس و آمریکا) فکر کردند که برچیدن اساس سلطنت سلسله ما، نتایج بدتری برای نظم و آرامش این مملکت داشته باشد. این است که گفتند خوب، پادشاه باقی بماند ولی کار پادشاه کار یک نظاره بدون تاثیر باشد...»5
اینچنین محمدرضا را برتخت سلطنت ایران نشاندند و در مدت 37 سال تمام و کمال و در بالاترین حد ممکن از او حمایتهای سیاسی و اقتصادی و نظامی به عمل آوردند تا بتوانند حرث و نسل این سرزمین را به غارت برده و آن را پایگاه نظامی خود در غرب آسیا قرار دهند.
پهلویها به زبالهدان تاریخ رفتند
اما پس از 37 سال، شاه در موقعیتی قرار گرفته بود که نهضت اسلامی مردم ایران به رهبری امام خمینی در پی 16 سال مبارزه مستمر، زنگ نابودی سلطنت او و خاندانش و دودمان 2500 ساله ستمشاهی در ایران را به صدا درآورده بود.
ویلیام شوکراس نویسنده و روزنامهنگار انگلیسی که بعدا کتاب «آخرین سفر شاه» را درباره روزهای آوارگی محمدرضا پهلوی و فرح دیبا نوشت، از قول ویلیام سولیوان، آخرین سفیر آمریکا در ایران، روزهای آخر شاه را اینگونه توصیف کرد:
«... شاه در بعضی گفتوگوهایش با سولیوان، مأیوسانه در جستوجوی توصیه و نظر مشورتی بود. میگفت فقط به من بگویید واشنگتن چه میخواهد؟...»6
سرانجام دستور نهائی را واشنگتن صادر کرد و همانگونه که در شهریور 1320، متفقین فرمان به خروج رضا میرپنج از کشور دادند، اینبار امر بهترک کشور توسط پسرش کردند.
اینک ته مانده رضا میرپنج و محمدرضا که هر دو پس از فرار از وطن، با خفت و خوری مردند، بازهم با چراغ سبز همان اربابانی که پدر و پدربزرگش را روی کار آورده و سپس مانند دستمال مصرف شده به دور انداختند، به تقلا افتاده است تا میراثخوار آن دو شاه فراری باشد که از بزدلی و مزدوری در تمام طول پادشاهی این سرزمین همتا نداشتند. با این تفاوت که از همان اندک مایه آنها نیز چیزی در چنته ندارد، چنانکه محمدرضا هیچ گاه و در هیچ یک از نوشتههایش کوچکترین اشارهای به جانشینی این موجود عقب افتاده و بیدست و پا نکرد!
و طرفه آنکه این سومی، هنوز به جایی نرسیده، در مقابل دشمنان و قاتلین فرزندان این مرز و بوم و پلیدترین رژیم تاریخ بشریت یعنی اسرائیل کرنش کرده، در زیر پرچم صهیونیسم خود را پناه میدهد و جنایات سبعانه آن را میستاید! غافل از آنکه ملت ایران خیلی پیشتر، پرونده این ارباب خبیث پهلویها را هم بسته است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- سریال مستند آب در هاون- قسمت چهارم- شبکه دو سیما- بهمن 1388
2- آخرین سفر شاه، ویلیام شوکراس، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، نشر البرز، ص 27
3- همان
4- ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، جلد اول، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، صفحات 100 تا 104
5- سخنرانی محمدرضا پهلوی، قسمت اول مجموعه مستند «در برابر توفان»، مهدی نقویان
6- ویلیام شوکراس- آخرین سفر شاه- پیشین