حمایت راکفلرها از هنـرمندان چپگرا
فرانسیس استونر ساندرس
ترجمه حسین باکند
بار دیگر، سازمان سیا به بخش خصوصی روی آورد تا اهداف خود را پیش ببرد. در آمریکا، بیشتر موزهها و مجموعههای هنری (همانطور که اکنون هستند) در مالکیت خصوصی و با بودجه خصوصی بودند. برجستهترین موزههای هنر معاصر و آوانگارد، موزه هنر مدرن (MOMA) در نیویورک و رئیس آن در بیشتر سالهای دهههای ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ نلسون راکفلر بود، که مادرش، ابی آلدریچ راکفلر، در سال ۱۹۲۹ این موزه را تأسیس کرد (نلسون آن را «موزه مامان» مینامید).
نلسون حامی پرشور اکسپرسیونیسم انتزاعی بود، که به آن «نقاشی اقتصاد آزاد» میگفت. در طول سالها، مجموعه خصوصی او به تنهائی به بیش از ۲۵۰۰ اثر افزایش یافت. هزاران اثر دیگر لابیها و دیوارهای ساختمانهای متعلق به بانک چیس منهتن را که در مالکیت راکفلر بود، پوشاندند.
حمایت از هنرمندان چپگرا برای راکفلرها امری رایج بود. هنگامی که ابی آلدریچ راکفلر به دلیل تصمیم خود برای ترویج آثار دیگو ریورا، انقلابی مکزیکی (که یک بار خارج از سفارت آمریکا فریاد زده بود «مرگ برگرینگوها!») مورد چالش قرار گرفت، استدلال کرد که اگر هنر سرخها (چپیها) «به رسمیت شناخته شود»، آنها دیگر سرخ (چپی) نخواهند بود. به دنبال آن، یک نمایشگاه انفرادی برای ریورا، که دومین نمایشگاه در تاریخ MOMA بود، برگزار شد.
در سال ۱۹۳۳، نلسون راکفلر بر کمیسیون ریورا برای نقاشی یک دیوارنگاره در مرکز تازه تأسیس راکفلر نظارت میکرد.
نلسون یک روز هنگام بازرسی کار ریورا متوجه شد که یکی از چهرهها، به طرز عجیبی به ولادیمیر ایلیچ لنین شباهت دارد. او مودبانه از ریورا خواست آن را حذف کند.
ریورا هم مودبانه از این کار امتناع کرد. به دستور نلسون، دیوارنگاره توسط محافظان محاصره شد در حالی که ریورا یک چک برای تمام دستمزد خود (21/000 دلار) دریافت کرد و به او اطلاع داده شد که کمیسیون او لغو شده است. در فوریه ۱۹۳۴، دیوارنگاره، که تقریباً تکمیل شده بود، با پتکهای بادی نابود شد.
اگرچه این مورد خاص حمایت از هنرمندان چپگرا موفقیتآمیز نبود، اصل حمایت از چپیها رها نشد.
شخصیتهای بنیاد راکفلر، همچنان معتقد بودند که حمایت از هنرمندان چپگرا ارزشمند است. در این فرآیند، میشد امیدوار بود که غوغای سیاسی هنرمند در صدای سکههای حامیان او گم شود. در یک مقاله معروف به نام «آوانگارد و کیتچ»، کلمنت گرینبرگ، منتقد هنری که بیشترین نقش را در معرفی اکسپرسیونیسم انتزاعی داشت، توجیه ایدئولوژیک برای پذیرش حمایت از یک حامی روشنفکر را
بیان کرد. این مقاله که در سال ۱۹۳۹ در «Partisan Review» منتشر شد، هنوز به عنوان مهمترین مقاله برای ایمان به دیدگاه نخبهگرا و ضدمارکسیستی مدرنیسم تلقی میشود. گرینبرگ نوشت: «آوانگارد توسط کسانی که در واقع به آنها تعلق دارد (یعنی طبقه حاکم ما) رها شده است.»
در اروپا، به طور سنتی، حمایت «توسط یک نخبه از میان طبقات حاکم صورت میگرفت... که خود را قطع شده از طبقه حاکم میدانست، اما همیشه با بند ناف طلا به آن متصل بود.»
او معتقد بود در ایالات متحده نیز، همان سازوکار باید حاکم باشد.
ارتباط واقعاً عمیق بین اکسپرسیونیسم انتزاعی و جنگ سرد فرهنگی را میتوان در اینجا یافت. بر اساس این اصل بود که سازمان سیا، همراه با سرمایهداران خطرپذیر خصوصی خود، عمل میکرد.
به ویژه تام بریدن، به این گزاره گرینبرگی جذب شد که میگفت: «هنرمندان پیشرو، درست مانند پیشینیان رنسانس خود به یک نخبه نیاز دارند تا از آنها حمایت کند.»
او میگفت: «فراموش کردهام کدام پاپ بود که فرمان ساخت کلیسای سیستین را داد، اما فکر میکنم اگر به رأی مردم ایتالیا گذاشته میشد، پاسخهای منفی بسیاری وجود داشت: (این تصویر برهنه است) یا (این نقاشی، آن طوری نیست که من خدا را تصور میکردم) یا حرفهایی از این قبیل.
اگر در آن زمان پارلمانی در ایتالیا وجود داشت، فکر نمیکنم ساخت کلیسای سیستین به تصویب نمایندگان پارلمان آن زمان ایتالیا میرسید.
ما نیاز به فردی داریم مثل یک پاپ یا کسی که پول زیاد دارد، تا هنر را به رسمیت شناخته و از آن حمایت کند.
حالا پس از قرنها مردم میگویند، (ببینید! کلیسای سیستین، زیباترین خلقت روی زمین). این مشکلی است که تمدن ما، از زمان اولین هنرمند و اولین مولتی میلیونر(یا پاپ) که حامی آن بوده، داشته است و با این حال اگر همین مولتی میلیونرها یا پاپها نبودند، ما اکنون آن هنرها را نداشتیم.»
حمایت، در نظر بریدن (Braden)، با وظیفه آموزش، آموزش مردم برای پذیرش، نه آنچه میخواهند، یا فکر میکنند میخواهند، بلکه آنچه باید داشته باشند، همراه بود».
به قول او «شما همیشه باید با نادانهای زمان خود بجنگید یا، به عبارت مودبانهتر، با افرادی که درک نمیکنند، دست و پنجه نرم کنید.»