نیابت از آیتالله شاهآبادی
مرحوم آیتالله محمدی ریشهری
جایگاه معنوی
شناخت و شناساندن جایگاه معنوی اولیای خدا همچون آیتالله حقشناس، برای کسانی که در مراتب پایینتری از آنها قرار دارند، به درستی امکانپذیر نیست. با این حال، برای آشنایی اجمالی با مقام معنوی آن بزرگوار، مطالبی را در اینباره، بیان مینماییم.
انقطاع إلیالله
از نظر مرحوم دکتر ابوالقاسم گرجی، مهمترین ویژگی آیتالله حقشناس، منقطعبودنش از غیرخدا بود. وی در اینباره میگوید: اگر بنده بگویم در عمرم از اینگونه افراد، بیشتر از دو یا سه نفر ندیدهام، سخن گزافی نگفتهام. اگر کسی از من بپرسد: عادل واقعی کیست؟ از جمله کسانی که میتوانم با اطمینان عرض کنم، یکی ایشان و یکی هم استاد ایشان، آقا شیخ محمّدحسین زاهد است. هر دوی آنها، منحصراً گوش به فرمان الهی بودند که هر چه را او راضی است، همان را انجام دهند و هر چه را او ناراضی است، انجامش ندهند. البتّه ایشان صفات دیگری هم داشت که در حقیقت، از همان «انقطاع إلیالله» سرچشمه میگیرد.
بلا و عطا
مرحوم آیتالله حقشناس میفرمود: «یکبار بین خواب و بیداری بودم که احساس کردم کتف من را از دو طرف گرفتند و از دو سمت، مرا تحت فشار شدید قرار دادند، به حدّی که صدای استخوانهایم را شنیدم. بعد که این حالت تمام شد، قرآنی را به من عنایت کردند. پس از این قضیّه، خدمت مرحوم آیتاللهالعظمی اراکی رسیدم که داشت از پلّههای فیضیّه بالا میرفت. وقتی جریان را برایش گفتم، همینطور که از پلّهها بالا میرفت، نگاهی به من کرد و فرمود: حقشناس! چیزهایی به تو میدهند؛ ولی بعد از این که یک دورۀ سختی را پشتسر بگذاری».1
پیش از آنکه آیتالله حقشناس برای ادامۀ تحصیل به قم هجرت کند، مرحوم آیتالله شاهآبادی در مسجد جامع (بازار تهران) نماز میخواند. یک وقت، برای ایشان سفری پیش میآید و به آقای حقشناس میگوید تا به جای ایشان، اقامۀ جماعت کند. این، در حالی بوده است که بسیاری از بزرگان، پشت سرِ آقای شاهآبادی نماز میخواندهاند. حاج آقا این جریان را این گونه نقل میکرد: «یک روز، پشتسرِ آقا شیخ محمّدحسین زاهد در مسجد امینالدوله بودم و برای گفتن «الله أکبر» نماز، دستهایم را بالا برده بودم که آقا سیّدعبّاس، ملازم آقای شاهآبادی، دستم را گرفت و گفت: آقا فرموده است بیا! گفتم: الآن!؟ گفت: همین الآن. بهسرعت، خود را به مسجد جامع رساندم، دیدم آقای شاهآبادی که نماز ظهرش را خوانده بود، فرمود: من میخواهم به مسافرت بروم. نماز عصر را تو بخوان تا این مردم بدانند که وقتی من نیستم، باید پشتسرِ تو نماز بخوانند!».2
کلاس آخر!
در پانزده سال اخیر عمر آیتالله حقشناس، جریان زندگی باطنی ایشان به شکل دیگری در آمده بود. از سفر زیارت مشهد امام رئوف بازگشته بود که ما بعد از نماز در خدمتشان بودیم. گفت: «به من فرمودند: میخواهی به کلاس آخر بروی؟ جواب دادم: من نمیتوانم! فرمودند: میتوانی. گفتم: نمیتوانم! گفتند: میتوانی. استخاره کن». در اینجا در جملۀ معترضهای فرمود: «معلوم میشود استخارۀ مرا قبول دارند!». سپس ادامه داد: «استخاره کردم، خوب آمد. به آن کلاس رفتم. سه چهار نفر بیشتر در آن حضور نداشتند».
البته بعدها وقتی از آن حادثه سخن میگفت، دیگر «کلاس آخر» نمیگفت؛ بلکه میفرمود: «کلاس بعد». شاید از آن روزی که این کلام را از ایشان شنیدم، دائماً در این فکر بودم که این کلاس آخر چیست، تا این که کلاس آخر را در رفتار ایشان دیدیم.
رفتهرفته مشاهده میشد که زندگی ایشان، پُر از بلا شده است. از در و دیوار، انواع بیماری و سختیها و گرفتاریهای شخصی و اجتماعی برایش میبارید و ایشان، دیگر هیچ سخنی نمیگفت. حتّی دعا هم نمیکرد.3 یادم میآید مدّتها قبل از این، با جمعی از رفقا به عیادت ایشان در بیمارستان رفته بودیم. آنجا فرمود: «به من گفتند که: یک سختی و مشکل در پیش داری! من عرض کردم: بر عبادتم میافزایم و مثلاً چهکار و چهکار میکنم که این بلای تازه، دور شود. گفتند: نه، ممکن نیست. باید این سختی باشد و تحمّل کنی!». در این دوران جدید، دیگر هیچ چون و چرایی در کار نبود. هر چه پیش میآمد، ایشان تسلیم بود.4
در نوجوانی، بعد از نمازها که محضر ایشان بودم، به صورت دائمالذکر و دغدغهمند میفرمود: «خدایا! چهکار کنیم که تو راضی باشی؟». دو سالی، این مطلب را از ایشان نشنیدم. برایم سؤال شده بود که: آیا دیگر برای ایشان مهم نیست یا به آنچه میخواست، رسید؟ جواب این سؤال را بعد از سالها فهمیدم که فرمود: «ما در کلاس رضا و تسلیم الهی، ورزش کردهایم و بزرگان برای رسیدن به اینجا حاضر بودند از جانشان بگذرند».5
لذّت بردن از غذای بدمزه
یکی از دوستان موثّق، داستانی از آیتالله حقشناس برایم نقل کرد. میگفت: همراه حاجآقا به مشهد مشرّف شدیم. دکتر گفته بود که ایشان، فقط از گوشت ماهی آبپز و بینمک استفاده کند. برای همین، در مسافرخانهای که منزل داشتیم، برای ایشان ماهی آبپز آماده میکردند. در یکی از وعدههای غذایی که کنار ایشان مشغول خوردن غذا بودیم، دیدم ایشان آن ماهی آبپز را با اشتهایی زائدالوصف میخورد، به طوری که هوس کردم از غذای ایشان لقمهای بردارم. یک لقمه از غذای ایشان در دهانم گذاشتم. از بس این غذا بیمزه بود، حالم بههم خورد.
حال این سؤال پیش میآید که: پس چرا ایشان آن غذای بیمزه، بلکه بدمزه و مُهوّع را آنطور با میل و رغبت میخورده است؟ راستی چه جوابی میتوانیم به این سؤال بدهیم؟ آیا جوابی جز از وادی محبّت، وجود دارد؟! مثلاً بندهای میداند پروردگارش خواسته است که او مریض باشد؛ بندۀ اهل محبّت هم این مریضی را میخواهد. بندهای میداند پروردگارش میخواهد که او در سختیِ طاقتفرسا زندگی کند؛ بندۀ اهل محبّت هم سختی را دوست میدارد و... ایشان در این واقعۀ خاص، میخواست بگوید: پروردگارِ عزیزم میخواهد که من، بدمزهترین غذا را بخورم. پس این غذا برای من، بهترین و خوشمزهترین غذای عالم است!6
وفات
سرانجام، عبد صالح خداوند متعال، عالم جلیلالقدر و استاد بزرگ اخلاق، آیتالله میرزا عبدالکریم حقشناس، پس از عمری پُربرکت، صبحگاه دوشنبه، اوّل مرداد ۱۳۸۶ ش، مطابق با هشتم رجبالخیر ۱۴۲۸ ق، روی در نقاب خاک کشید و روح مطهّرش به سوی مقعد صدق عند ملیکٍ مقتدر، پرواز کرد. پیکر مطهّر آن استاد فرزانه، صبحگاه روز بعد، پس از تشییعی باشکوه از مدرسۀ عالی شهید مطهّری، با حضور علمای اعلام و مقامات کشوری، شاگردان و علاقهمندان و خیل عظیم مردم تهران و ارادتمندان اهلبیت عصمت و طهارت، پس از اقامۀ نماز توسّط آیتالله مهدویکنی، در جوار حرم مطهّر حضرت عبدالعظیم7 آرام گرفت.
ویژگیها
در این بخش، ابتدا مهمترین ویژگیهای آیتالله حقشناس را در زمینههای فردی، اجتماعی و سیاسی برمیشماریم و سپس مطالبی را دربارۀ مهارتهای ارتباطی و مدیریّتی این معلّم وارستۀ اخلاق، بیان میکنیم.
۱. ویژگیهای فردی
در میان گفتوگوهای انجامشده با شاگردان و ارادتمندان آیتالله حقشناس، به برخی از روحیّات و ویژگیهای ایشان در زندگی فردی و مسائل شخصی اشاره شده است که در اینجا آنها را گزارش مینماییم.
التزام به شریعت
شخصیّت آیتالله حقشناس را باید به صورت کامل ترسیم نمود. متأسّفانه برخی از افراد، تنها گوشهای از زندگی ایشان را دیدهاند و فقط از همان زاویه، زندگی ایشان را توصیف میکنند و این، موجب میشود که گاهی به اشتباه، ایشان بهگونۀ ناقص معرّفی شود.
یکبار گروهی آمدند و پیش ایشان، از مقامات عرفانی و معنوی صحبت کردند. حدود بیست دقیقه به اذان مانده بود که حاجآقا با اشاره به یکی از اطرافیان طلبۀ خود فرمود: «تمام این آقایان باید پیش این آقا، حمد و سورهشان را بخوانند».
مقصود، این بود که در سیر و سلوک، اوّل باید احکام شرعی را یاد گرفت و انجام داد. آن طلبه، ابتدا خجالت کشید این کار انجام دهد و گوشهای پنهان شد؛ امّا وقتی حاجآقا فهمید، دوباره خطاب به او فرمود: «داداش جون! تکتکِ این آقایان باید حمد و سوره را برایت بخوانند. من میخواهم بروم برای تجدید وضو. وقتی برگشتم، باید از همه پرسیده باشید». اتّفاقاً وقتی آن جمع، قرائت نمازشان را پیش آن طلبه خواندند، بالای نود درصدشان اشتباه داشتند.8
سیر و سلوک متعارف
آیتالله حقشناس، اهل سلوک و همهوقت در مراقبۀ نفس خویش بود؛ امّا این نکته جالب است که هیچگاه کارهای غریب از ایشان دیده نمیشد. مانند همه درس میخواند، درس میفرمود، مباحثه میکرد، نماز جماعت میخواند، موعظه میکرد، تفسیر میگفت، مسئله و احکام شرعی تعلیم میداد، مشکلات مردم را حل میکرد و به کار آنها رسیدگی مینمود، وجوه مردم را به جایی که باید میرسانید، برای جوانان عقد ازدواج میخواند و... هیچچیزِ ظاهراً غریبی در رفتار و اعمال ایشان دیده نمیشد و در واقع، همۀ سیر و سلوک او، از یک طرف به صبر در بلایا، امراض و مشکلات بود و از طرف دیگر به خدمت به خلق خدا و با همین راه و رسم، به همهجا رسید و کامیاب شد.9
خودسازی از جوانی
آقای غروی که از همسن و سالهای آیتالله حقشناس است، میگفت: «ایشان از بچّگی خودش را عذاب میداد و مثلاً هنگام رفتوآمد، فقط زمین را نگاه میکرد». مقصودش این بود که ایشان از زمان کودکی در تهذیب نفس، خود را به سختی میانداخت.10
آیتالله حقشناس میفرمود: «من در نوزده بیست سالگی، این قدر به خودم ریاضت غذایی داده بودم که به حال مُردن افتادم. طوری شد که دو نفر زیربغلم را گرفتند و به بیمارستان بردند. احساس میکردم در حال مرگ هستم.11 آنجا پزشکی بعد از معاینۀ من گفت: جوان! تو با خودت چه کردهای؟ سلّول سلّول بدنت، فریاد غذا میزند! بعد شنیدم که به اطرافیانش میگفت: این، با وضعی که دارد، خیلی زنده نمیماند!». ایشان در ادامه، از باب مزاح فرمود: «از آن قضیّه خیلی سال میگذرد. ما زنده ماندیم و آن پزشک رفت!».12
پانوشتها:
1- به نقل از حجّتالإسلام غلامحسن بخشی.
2- به نقل از آقای رضا مطلّبی کاشانی.
3- فــراز و شـیب بیـابان عشـق، دام بلاسـت/ کـجاسـت شـیردلـی کـز بـلا نپـرهـیزد؟
(دیوان حافظ: غزل ۱۵۵).
در طریق عشقبازی، امن و آسایش بلاست/ ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی!
(دیوان حافظ: غزل ۴۷۰).
4- به نقل از حجّتالإسلام محمّدعلی جاودان.
5- به نقل از حجّتلإسلام محمّدعلی جاودان.
6- به نقل از حجّتالإسلام محمّدعلی جاودان.
7- آقای رضا مطلّبی کاشانی میگوید: آیتالله حقشناس، حدود ده سال پیش از فوتش از من پرسید:
«داداش جون! مرا کجا میخواهی دفن کنی؟». گفتم: آقا جان! شاید من زودتر فوت کردم. فرمود: «نه، تو حالا حالاها هستی!». سپس گفتم: حرم امام رضا خوب است؟ فرمود: «نه، آن جا دور است!».
گفتم: حرم حضرت معصومه خوب است؟ فرمود: «نه! جایی باشد که نزدیک باشد و بتوانی زودبهزود به من سر بزنی». همین که پرسیدم: حرم حضرت عبدالعظیم(ع)خوب است؟ تبسّمی کرد و فرمود: «بله، خوب است».
8- به نقل از حجّتالإسلام سیّد میرهاشم حسینی. در اینباره، ر. ک: ص۲۶۵ (تأکید بر تصحیح قرائت نماز).
9- به نقل از حجّتالإسلام محمّدعلی جاودان.
10- به نقل از آقای فرشاد.
11- روشن است که اینگونه ریاضت غذایی، شیوۀ صحیحی نیست و آیتالله حقشناس نیز این مطلب را برای عبرتگرفتن جوانان و دوری از چنین افراطکاریهایی بیان فرموده است.
12- به نقل از آقای مرتضی اخوان.