کد خبر: ۳۱۴۸۰۵
تاریخ انتشار : ۲۹ تير ۱۴۰۴ - ۱۹:۵۹
یادنامه آیت‌الله عبدالکریم حق‌شناس- ۶

نیابت از آیت‌الله شاه‏آبادی

مرحوم آیت‌الله محمدی ری‌شهری

جایگاه معنوی
شناخت و شناساندن جایگاه معنوی اولیای خدا همچون آیت‌‌الله حق‏شناس، برای کسانی که در مراتب پایین‏تری از آنها قرار دارند، به درستی امکان‏پذیر نیست. با این حال، برای آشنایی اجمالی با مقام معنوی آن بزرگوار، مطالبی را در این‌باره، بیان می‏نماییم.
انقطاع إلی‌الله
از نظر مرحوم دکتر ابو‌القاسم گرجی، مهم‏ترین ویژگی آیت‌‌الله حق‏شناس، منقطع‌بودنش از غیرخدا بود. وی در این‌باره می‏گوید: اگر بنده بگویم در عمرم از این‌گونه افراد، بیشتر از دو یا سه نفر ندیده‏ام، سخن گزافی نگفته‏ام. اگر کسی از من بپرسد: عادل واقعی کیست؟ از جمله کسانی که می‏توانم با اطمینان عرض کنم، یکی ایشان و یکی هم استاد ایشان، آقا شیخ محمّدحسین زاهد است. هر دوی آنها، منحصراً گوش به فرمان الهی بودند که هر چه را او راضی است، همان را انجام دهند و هر چه را او ناراضی است، انجامش ندهند. البتّه ایشان صفات دیگری هم داشت که در حقیقت، از همان «انقطاع إلی‌الله» سر‏چشمه می‏گیرد.
بلا و عطا
مرحوم آیت‌‌الله حق‏شناس می‏فرمود: «یک‏‌بار بین خواب و بیداری بودم که احساس کردم کتف من را از دو طرف گرفتند و از دو سمت، مرا تحت فشار شدید قرار دادند، به حدّی که صدای استخوان‏هایم را شنیدم. بعد که این حالت تمام شد، قرآنی را به من عنایت کردند. پس از این قضیّه، خدمت مرحوم آیت‌‌الله‌العظمی اراکی رسیدم که داشت از پلّه‏های فیضیّه بالا می‏رفت. وقتی جریان را برایش گفتم، همین‌طور که از پلّه‏ها بالا می‏رفت، نگاهی به من کرد و فرمود: حق‏شناس! چیزهایی به تو می‏دهند؛ ولی بعد از این که یک دورۀ سختی را پشت‌سر بگذاری».1
پیش از آن‌که آیت‌‌الله حق‏شناس برای ادامۀ تحصیل به قم هجرت کند، مرحوم آیت‌‌الله شاه‏آبادی در مسجد جامع (بازار تهران) نماز می‏خواند. یک وقت، برای ایشان سفری پیش می‏آید و به آقای حق‏شناس می‏گوید تا به جای ایشان، اقامۀ جماعت کند. این، در حالی بوده است که بسیاری از بزرگان، پشت سرِ آقای شاه‏آبادی نماز می‏خوانده‏اند. حاج آقا این جریان را این ‏گونه نقل می‏کرد: «یک روز، پشت‌سرِ آقا شیخ محمّدحسین زاهد در مسجد امین‌الدوله بودم و برای گفتن «الله أکبر» نماز، دست‏هایم را بالا برده بودم که آقا سیّد‌عبّاس، ملازم آقای شاه‏آبادی، دستم را گرفت و گفت: آقا فرموده است بیا! گفتم: الآن!؟ گفت: همین الآن. به‌سرعت، خود را به مسجد جامع رساندم، دیدم آقای شاه‏آبادی که نماز ظهرش را خوانده بود، فرمود: من می‏خواهم به مسافرت بروم. نماز عصر را تو بخوان تا این مردم بدانند که وقتی من نیستم، باید پشت‌سرِ تو نماز بخوانند!».2
کلاس آخر!
در پانزده سال اخیر عمر آیت‌‌الله حق‏شناس، جریان زندگی باطنی ایشان به شکل دیگری در آمده بود. از سفر زیارت مشهد امام رئوف بازگشته بود که ما بعد از نماز در خدمتشان بودیم. گفت: «به من فرمودند: می‏خواهی به کلاس آخر بروی؟ جواب دادم: من نمی‏توانم! فرمودند: می‏توانی. گفتم: نمی‏توانم! گفتند: می‏توانی. استخاره کن». در اینجا در جملۀ معترضه‏ای ‏فرمود: «معلوم می‏شود استخارۀ مرا قبول دارند!». سپس ادامه داد: «استخاره کردم، خوب آمد. به آن کلاس رفتم. سه چهار نفر بیشتر در آن حضور نداشتند».
البته بعدها وقتی از آن حادثه سخن می‏گفت، دیگر «کلاس آخر» نمی‏گفت؛ بلکه می‏فرمود: «کلاس بعد». شاید از آن روزی که این کلام را از ایشان شنیدم، دائماً در این فکر بودم که این کلاس آخر چیست، تا این که کلاس آخر را در رفتار ایشان دیدیم. 
رفته‌‏رفته مشاهده می‏شد که زندگی ایشان، پُر از بلا شده است. از در و دیوار، انواع بیماری و سختی‏ها و گرفتاری‏های شخصی و اجتماعی برایش می‏بارید و ایشان، دیگر هیچ سخنی نمی‏گفت. حتّی دعا هم نمی‏کرد.3 یادم می‏آید مدّت‏ها قبل از این، با جمعی از رفقا به عیادت ایشان در بیمارستان رفته بودیم. آنجا فرمود: «به من گفتند که: یک سختی و مشکل در پیش داری! من عرض کردم: بر عبادتم می‏افزایم و مثلاً چه‌کار و چه‌کار می‏کنم که این بلای تازه، دور شود. گفتند: نه، ممکن نیست. باید این سختی باشد و تحمّل کنی!». در این دوران جدید، دیگر هیچ چون و چرایی در کار نبود. هر چه پیش می‏آمد، ایشان تسلیم بود.4
در نوجوانی، بعد از نمازها که محضر ایشان بودم، به صورت دائم‌الذکر و دغدغه‏مند می‏فرمود: «خدایا! چه‌کار کنیم که تو راضی باشی؟». دو سالی، این مطلب را از ایشان نشنیدم. برایم سؤال شده بود که: آیا دیگر برای ایشان مهم نیست یا به آنچه می‏خواست، رسید؟ جواب این سؤال را بعد از سال‏ها فهمیدم که ‏فرمود: «ما در کلاس رضا و تسلیم الهی، ورزش کرده‏ایم و بزرگان برای رسیدن به اینجا حاضر بودند از جانشان بگذرند».5
لذّت بردن از غذای بدمزه
یکی از دوستان موثّق، داستانی از آیت‌‌الله حق‏شناس برایم نقل ‏کرد. می‏گفت: همراه حاج‌آقا به مشهد مشرّف شدیم. دکتر گفته بود که ایشان، فقط از گوشت ماهی آب‏‏پز و بی‏نمک استفاده کند. برای همین، در مسافرخانه‏ای که منزل داشتیم، برای ایشان ماهی آب‏پز آماده می‏کردند. در یکی از وعده‏های غذایی که کنار ایشان مشغول خوردن غذا بودیم، ‏دیدم ایشان آن ماهی آب‏پز را با اشتهایی زائد‌الوصف می‏خورد، به طوری که هوس کردم از غذای ایشان لقمه‏ای بردارم. یک لقمه از غذای ایشان در دهانم گذاشتم. از بس این غذا بی‏مزه بود، حالم به‌هم خورد.
حال این سؤال پیش می‏آید که: پس چرا ایشان آن غذای بی‏مزه، بلکه بد‏مزه و مُهوّع را آن‌طور با میل و رغبت می‏خورده است؟ راستی چه جوابی می‏توانیم به این سؤال بدهیم؟ آیا جوابی جز از وادی محبّت، وجود دارد؟! مثلاً بنده‏ای می‏داند پروردگارش خواسته است که او مریض باشد؛ بندۀ اهل محبّت هم این مریضی را می‏خواهد. بنده‏ای می‏داند پروردگارش می‏خواهد که او در سختیِ طاقت‏فرسا زندگی کند؛ بندۀ اهل محبّت هم سختی را دوست می‏دارد و... ایشان در این واقعۀ خاص، می‏خواست بگوید: پروردگارِ عزیزم می‏خواهد که من، بدمزه‏ترین غذا را بخورم. پس این غذا برای من، بهترین و خوشمزه‏ترین غذای عالم است!6
وفات
سرانجام، عبد صالح خداوند متعال، عالم جلیل‏‌القدر و استاد بزرگ اخلاق، آیت‌‌الله میرزا عبد‌الکریم حق‏شناس، پس از عمری پُربرکت، صبحگاه دوشنبه، اوّل مرداد ۱۳۸۶ ش، مطابق با هشتم رجب‌الخیر ۱۴۲۸ ق، روی در نقاب خاک کشید و روح مطهّرش به سوی مقعد صدق عند ملیکٍ مقتدر، پرواز کرد. پیکر مطهّر آن استاد فرزانه، صبحگاه روز بعد، پس از تشییعی باشکوه از مدرسۀ عالی شهید مطهّری، با حضور علمای اعلام و مقامات کشوری، شاگردان و علاقه‏مندان و خیل عظیم مردم تهران و ارادتمندان اهل‌بیت عصمت و طهارت، پس از اقامۀ نماز توسّط آیت‌‌الله مهدوی‌کنی، در جوار حرم مطهّر حضرت عبد‌العظیم7 آرام گرفت.
ویژگی‏ها
در این بخش، ابتدا مهم‏ترین ویژگی‏های آیت‌‌الله حق‏شناس را در زمینه‏های فردی، اجتماعی و سیاسی بر‌می‏شماریم و سپس مطالبی را در‌بارۀ مهارت‏های ارتباطی و مدیریّتی این معلّم وارستۀ اخلاق، بیان می‏کنیم.
۱. ویژگی‏های فردی
در میان گفت‌وگوهای انجام‌شده با شاگردان و ارادتمندان آیت‌الله حق‏شناس، به برخی از روحیّات و ویژگی‏های ایشان در زندگی فردی و مسائل شخصی اشاره شده است که در اینجا آنها را گزارش می‏نماییم.
التزام به شریعت
شخصیّت آیت‌‌الله حق‏شناس را باید به صورت کامل ترسیم نمود. متأسّفانه برخی از افراد، تنها گوشه‏ای از زندگی ایشان را دیده‏اند و فقط از همان زاویه، زندگی ایشان را توصیف می‏کنند و این، موجب می‏شود که گاهی به اشتباه، ایشان به‌گونۀ ناقص معرّفی شود.
یک‌بار گروهی آمدند و پیش ایشان، از مقامات عرفانی و معنوی صحبت کردند. حدود بیست دقیقه به اذان مانده بود که حاج‌آقا با اشاره به یکی از اطرافیان طلبۀ خود فرمود: «تمام این آقایان باید پیش این آقا، حمد و سوره‏شان را بخوانند». 
مقصود، این بود که در سیر و سلوک، اوّل باید احکام شرعی را یاد گرفت و انجام داد. آن طلبه، ابتدا خجالت کشید این‌ کار انجام دهد و گوشه‏ای پنهان شد؛ امّا وقتی حاج‌آقا فهمید، دوباره خطاب به او فرمود: «داداش جون! تک‌تکِ این آقایان باید حمد و سوره را برایت بخوانند. من می‏خواهم بروم برای تجدید وضو. وقتی برگشتم، باید از همه پرسیده باشید». اتّفاقاً وقتی آن جمع، قرائت نمازشان را پیش آن طلبه خواندند، بالای نود درصدشان اشتباه داشتند.8
سیر و سلوک متعارف
آیت‌‌الله حق‏شناس، اهل سلوک و همه‌وقت در مراقبۀ نفس خویش بود؛ امّا این نکته جالب است که هیچ‌گاه کارهای غریب از ایشان دیده نمی‏شد. مانند همه درس می‏خواند، درس می‏فرمود، مباحثه می‏کرد، نماز جماعت می‏خواند، موعظه می‏کرد، تفسیر می‏گفت، مسئله و احکام شرعی تعلیم می‏داد، مشکلات مردم را حل می‏کرد و به کار آنها رسیدگی می‏نمود، وجوه مردم را به جایی که باید می‏رسانید، برای جوانان عقد ازدواج می‏خواند و... هیچ‌چیزِ ظاهراً غریبی در رفتار و اعمال ایشان دیده نمی‏شد و در واقع، همۀ سیر و سلوک او، از یک طرف به صبر در بلایا، امراض و مشکلات بود و از طرف دیگر به خدمت به خلق خدا و با همین راه و رسم، به همه‌جا رسید و کامیاب شد.9
خودسازی از جوانی
آقای غروی که از هم‏سن و سال‏های آیت‌‌الله حق‏شناس است، می‏گفت: «ایشان از بچّگی خودش را عذاب می‏داد و مثلاً هنگام رفت‌و‌آمد، فقط زمین را نگاه می‏کرد». مقصودش این بود که ایشان از زمان کودکی در تهذیب نفس، خود را به سختی می‏انداخت.10
آیت‌‌الله حق‏شناس می‏فرمود: «من در نوزده بیست سالگی، این‏ قدر به خودم ریاضت غذایی داده بودم که به حال مُردن افتادم. طوری شد که دو نفر زیر‌بغلم را گرفتند و به بیمارستان بردند. احساس می‏کردم در حال مرگ هستم.11 آنجا پزشکی بعد از معاینۀ من گفت: جوان! تو با خودت چه کرده‏ای؟ سلّول سلّول بدنت، فریاد غذا می‏زند! بعد ‏شنیدم که به اطرافیانش می‏گفت: این، با وضعی که دارد، خیلی زنده نمی‏ماند!». ایشان در ادامه، از باب مزاح فرمود: «از آن قضیّه خیلی سال می‏گذرد. ما زنده ماندیم و آن پزشک رفت!».12
پانوشت‌ها:
1- به نقل از حجّت‌الإسلام غلامحسن بخشی.
2- به نقل از آقای رضا مطلّبی کاشانی.
3- فــراز و شـیب بیـابان عشـق، دام بلاسـت/ کـجاسـت شـیر‏دلـی کـز بـلا نپـرهـیزد؟
(دیوان حافظ: غزل ۱۵۵).
در طریق عشق‏بازی، امن و آسایش بلاست/ ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی!
(دیوان حافظ: غزل ۴۷۰).
4- به نقل از حجّت‌الإسلام محمّدعلی جاودان.
5- به نقل از حجّت‌لإسلام محمّدعلی جاودان.
6- به نقل از حجّت‌الإسلام محمّدعلی جاودان.
7- آقای رضا مطلّبی کاشانی می‏گوید: آیت‌الله حق‏شناس، حدود ده سال پیش از فوتش از من پرسید:
«داداش جون! مرا کجا می‏خواهی دفن کنی؟». گفتم: آقا جان! شاید من زودتر فوت کردم. فرمود: «نه، تو حالا حالاها هستی!». سپس گفتم: حرم امام رضا خوب است؟ فرمود: «نه، آن‏ جا دور است!».
گفتم: حرم حضرت معصومه خوب است؟ فرمود: «نه! جایی باشد که نزدیک باشد و بتوانی زود‌به‌زود به من سر بزنی». همین که پرسیدم: حرم حضرت عبدالعظیم(ع)خوب است؟ تبسّمی کرد و فرمود: «بله، خوب است».
8- به نقل از حجّت‌الإسلام سیّد میرهاشم حسینی. در این‌باره، ر. ک: ص۲۶۵ (تأکید بر تصحیح قرائت نماز).
9- به نقل از حجّت‌الإسلام محمّدعلی جاودان.
10- به نقل از آقای فرشاد.
11- روشن است که این‌گونه ریاضت غذایی، شیوۀ صحیحی نیست و آیت‌الله حق‏شناس نیز این مطلب را برای عبرت‌گرفتن جوانان و دوری از چنین افراط‏کاری‏هایی بیان فرموده است.
12- به نقل از آقای مرتضی اخوان.