غدیر تا عاشورا(مقاله وارده)
سید ابوالحسن موسوی طباطبایی
غدیر به عنوان عید ولایت و امامت، همواره موسم جشن و سرور شیعیان و ماه محرم، فصل جوشش اشک و آه و شور حسینی بوده است.
در این یکی، چشمها خنکای ابتهاج و خوشی را تجربه میکنند و در آن دیگری، حرارتِگریه و تفت ماتم را میچشند. در این، آفتابِ گرمِ شور و شعف میدرخشد و در آن، ماهتاب سردِ سوگ و اندوه میدمد. این، آیینِ نصب گوهر ولایت بر تاج «کَرَّمنا» است و آن، واقعه افتادنِ نگین از خاتم پیامبر مهربانی.
عاشقان خاندان رسالت که با گذر از عید غدیر، در فراروی خود عاشورا را میبینند، دل شکسته و غمین میپرسند چرا فاصله این دو مناسبت چنین کوتاه است؟ چرا هنوز که حلاوت نام زیبای علی(ع) در کام جانها باقی است، به یکباره باید غم حسین(ع) و تلخیِ عهدشکنی کوفیان را مرور کنیم و بر رسم مهمان نوازی آن رجّالگان ناجوانمرد دریغ خوریم؟
راستی چرا عیدمان زود عزا میشود و چرا امتداد غدیر به عاشورا میرسد؟ چرا ندای
هَل مِن مُعین سیدالشهدا علیهالسلام بیپاسخ ماند؟ چرا مظلومیت و غربت حسین(ع) بر دلهای سختتر از خاره اثر نکرد؟ و چرا ولایت اینچنین غریب و تنها رها شد؟ غدیر تا عاشورا چقدر غمبار و اندوهگستر است و کاروان آن شاه کم سپاه، چه غریبانه به دشت کربلا میرسد!
در همین چند گام فاصله غدیر تا عاشورا اما شورهزاری به پهنای هستی و سرابی به عمق بیحمیّتی، رذالت و فرومایگی جا گرفته است. چگونه میتوان تصور کرد، بیعت محکمی که از جمع یکصد و بیست هزار نفری مسلمانان در محضر پیامبر خدا ستانده شد و بر آن، اتمام حجتها گردید و شکنندگان آن لعن و نفرین شدند، به سرنوشتی اینچنینی مبتلا گردد؟
چه پاسخی خواهند داشت آنان که پیمان مقدس رسول خدا را شکستند و زیر پا نهادند؟ چشمهای شاهد بر بالا رفتن دست امیرالمؤمنين(ع) در سرزمین جُحفه، بر قطع شدن و افتادن دستان فرزندش در دشت نینوا فرو بسته شد و پنجههای گشوده برای بیعت، در کربلا قبضه شمشیر را فشرد. خدایا این قوم پست چه زود از وصیت پیامبر رحمت
سر باز زدند و مزد رسالت را با ریختن خون فرزندانش دادند. صفوف انبوه باطل را آراستند و حقیقت را پاره پاره کرده بر سر نی نهادند و آتش عطش را با لبه شمشیر، خاموش نمودند.
آه چه روزهای تیره و تاری در میان «امید غدیر» و «حسرت عاشورا» برقرار بود. چرا کسی به یاری حسین نشتافت و به ندایش لبیک نگفت؟! راستی در این جهان پرتزویر و نفاق، چه دستاورد گران و طاقت سوزی است عزت و شرافت- و -فضیلت و کرامت! گویی بهائی جز خون و گذشتن از جان نداشته و ندارد.
... تا اینکه آن روز فرا رسید؛ ۲۳ خرداد ۱۴۰۴.
ایرانِ دلداده ولایت، درکارِ تدارک عید غدیر بود که به ناگاه وحشیانه و ناجوانمردانه مورد حمله قرار گرفت. دشمن صهیونیستی به هدف نابودی کشور صاحب الزمان أرواحُنا فِداه، چون دُملی متعفن از پیلهگاه خود بیرون جهیده بود و به قذارت و نجاست وجود خویش، قصد آلودن قلمرو پاکان را داشت... تاریخ اما این بار میخواست از نو نوشته شود! این بار برهوت خشک و عریان در برزخ غدیر تا عاشورا، سرشار از گلواژههای جوانمردی و غیرت و شجاعت شد و چون همیشه، ملت ایران از آزمونی سترگ سربلند بیرون آمد. این بار...
این ما بودیم که حسین(ع) را تنها نگذاشتیم و به ندای هَل مِن مُعین او پاسخ گفتیم.
این ما بودیم که در آستانه عاشورا و با اقتدا به سالار شهیدان، تیغ شرافت آختیم. آنگاه دشمن رذل را منکوب و در ارتکاب جسارتش منفعل نمودیم.
این ما بودیم که در فترت بین غدیر تا عاشورا، ریشه در غدیر گستردیم و ثمر در عاشورا آوردیم.
این ما بودیم که در اوج تحریمها و در آشوب اتحاد جهان کفر و نفاق، بار دیگر قدرت ایمان و طعم حقارت و زبونی را به دشمن چشاندیم.
این ما بودیم که صفوف احزاب دشمن را با ذوالفقار اسدالله الغالب در هم شکستیم.
این ما بودیم که برق موشکهایمان چشمان تنگ نظر دشمن را کور و غرّش پهپادهایمان گوش پر از آواز مستی وی را کر نمود.
این ما بودیم که در دوازده روز پرافتخار، هر روز دشمنِ غلط کرده را به ورطه نیستی نزدیکتر ساختیم.
این ما بودیم که اجازه خدشه بر شکوه غرور خود را به دشمن فرومایه ندادیم.
این ما بودیم که در برابر ددمنشی و افسارگسیختگیِ صهیونیسم بینالملل، هیبت سلاح خود را چون میل آتشین در چشم بیحیا و پلیدش فرو کردیم.
این ما بودیم که پس از هشتاد سال نکبت و ننگ، از بیت عنکبوتِ گنبد آهنین گذشتیم و اختیار آسمان رژیم جعلی را به دست گرفتیم.
این ما بودیم که تلآویو و حیفا را شخم زده و بذر مرگ پراکندیم.
این ما بودیم که صهیونیسم متفرعن و گَنده دماغ را بیچاره کردیم.
این ما بودیم که شهد پیروزی را از جام اقتدار سرکشیدیم و شرنگ مهانت و ذلّت را به دشمن چشانیدیم.
این ما بودیم که با ابّهت خود، ترامپ این خودشیفته نوآموز دبستانی را به چوب و فلک عقوبت بستیم.
این ما بودیم که تازیانه کیفر الهی شدیم و بر پیکر نظام بغی و ظلم فرود آمدیم.
این ما بودیم که خواب رهبران جلف و سبک مغز سه کشور اروپایی را با رزم جانانه خود آشفتیم.
این ما بودیم که دلهای سوخته مظلومان را شفا بخشیدیم و در قلب ملتها منزل گزیدیم.
و این ما هستیم که پس از تنبیه صهیونیسم نگون بخت، اینک آزادگان جهان به پرچم زیبا و تصویر رهبر هوشمندمان تبرّک میجویند.
* * *
از ویژگیهای شگفت ما این است که دشمن روبهرویمان در مصاف، همیشه انباشته از صفات زشت و نفرتانگیز بوده است. صفاتی ننگین و پلشت که مانند باتلاقی از ضریع و غِسلین، وجود آلوده و مشئوم او را احاطه نموده است. این نامها را یک بار مرور کنید: معاویه، یزید، ابن زیاد، عمرسعد، شمر، حرمله... با دیدن این اسمها چه حالی به شما دست میدهد؟ با کدام واژگان میتوانید خشم و نفرت خود را نسبت به این کلمات سراسر نحوست بیان کنید؟ حال بار دیگر بر این اسمها گذر کنید: ترامپ، نتانیاهو... آیا در همان فضا قرار نگرفتید؟ آیا به نظر شما این نامها مترادف نخوت، استکبار، جنایت، وحشیگری، خونخواری، کودک کشی و دیگر رذائل شیطانی نیست؟
از همان روزی که رسول خدا به امیرالمؤمنين فرمود شقیترینِ افراد، محاسن تو را از خون سر رنگین خواهد کرد، چنین سنّتی بین برگزیدگان امّت رواج یافت که همواره آرزو میکردند خداوند به دست بدترین و شقیترین افراد، شهادت را روزیشان کند که نمونه زیر یکی از آنهاست:
پس از واقعه کربلا، عبیدالله بن زیاد در مسجد کوفه بر منبر رفت و با الفاظ زشت و ناروایی که سزاوار خودش بود به امام حسین علیهالسلام و خاندان رسالت جسارت کرد. مردم کوفه از ترس شمشیرهای برهنه مأموران، گنگ و مبهوت تنها، نظارهکننده بودند. ناگهان عبدالله بن عفیف ازدی از یاران امیرالمؤمنین(ع) که چشمان خود را در جنگهای جمل و صفین از دست داده بود برخاست و چون شیری شرزه خروش برآورد و پاسخ اراجیف آن شقیّ الی الابد را داد.
ابن زیاد چون مار زخم خورده امر به دستگیری عبدالله نمود. اما مأموران به علت حمایت قبیله ازد از عبدالله نتوانستند او را در مسجد دستگیر کنند. از این روی ساعاتی بعد عدهای مسلح به خانه او یورش برده و پس از نبردی سخت و ناجوانمردانه، عبدالله را دستگیر کردند و نزد ابن زیاد آوردند. پسر مرجانه که سرمست غرور شده بود پس از گفتوگویی کوتاه، او را تهدید به کشتن کرد.
اما عبدالله بن عفیف آن مرد آزاده و عزتمدار چنین پاسخ داد:
«خدا را بر این نعمت سپاس میگویم. من سالها پیش از آنکه مادرت تو را بزاید از خداوند خواسته بودم که شهادت را روزیم کند و نیز خواسته بودم شهادتم به دست ملعونترین و مبغوضترین خلایق باشد. اما هنگامیکه چشمانم را از دست دادم، از شهادت نومید شدم. اینک خدا را شکر میکنم که پس از مأيوس شدن، آن را روزیم کرد و دعای گذشتهام را اجابت فرمود.»
و سرانجام سعادت به روی عبدالله آغوش گشود و به فرمان پسر مرجانه به شهادت رسید. آری شهادت به دست پستترین و مبغوضترین خلایق، در حقیقت اقتدا به شهید محراب، حضرت امیرالمؤمنين عليهالسلام است. و این نکته در شهادت سردار سلیمانی، ابومهدی و همراهانشان نیز جاری است که آن سعادتمندان به دست شقیترین فرد به وصال محبوب رسیدند. در جنگ تحمیلی ۱۲ روزه، دیگر بار همین حادثه تکرار شد. سرداران و دانشمندان عزیز و نخبه کشور به همراه بیش از هزار نفر از بهترین فرزندان این مرز و بوم از کودک دو ماهه تا زن و مرد و پیر و جوان، بیگناه و معصوم پرپر شدند و به دست کثیفترین و جنایتکارترین افراد به شهادت رسیدند. پیوسته از مأذنهها این ندای ربانی به گوش میرسد که بِأیّ ذَنب قُتِلَت...
آیا در عصر ما پلیدتر و جنایتکارتر از ترامپ و نتانیاهو بر کره خاکی وجود دارد؟