کد خبر: ۳۱۴۵۸۹
تاریخ انتشار : ۲۵ تير ۱۴۰۴ - ۲۰:۳۹

نام تو را پرنده به گوش بهار خواند صدها درخت پیر جوان شد جوانه زد(چشم به راه سپیده)

تو را غایب نامیده‌اند، چون «ظاهر» نیستی، نه اینکه «حاضر» نباشی. «غیبت» به معنای «حاضر نبودن»، تهمت ناروائی است که به تو زده‌اند و آنان که بر این پندارند، فرق میان «ظهور» و «حضور» را نمی‌دانند، آمدنت که در انتظار آنیم به معنای «ظهور» است، نه «حضور» و دلشدگانت که هر صبح و شام تو را می‌خوانند، ظهورت را از خدا می‌طلبند نه حضورت را، وقتی ظاهر می‌شوی، همه انگشت حیرت به دندان می‌گزند با تعجب می‌گویند که تو را پیش از این هم دیده‌اند. و راست می‌گویند، چرا که تو در میان مائی، زیرا امام مائی، جمعه که از راه می‌رسد، صاحبدلان «دل» از دست می‌دهند و قرار از کف می‌نهند و قافله دل‌های بی‌قرار روی به قبله می‌کنند و آمدنت را به انتظار می‌نشینند...
و اینک ‌ای قبله هر قافله و ‌ای «شبروان را مشعله» در آستانه آدینه‌ای دیگر و همزمان با ایام سوگ حسینی(ع) با دلدادگان دیگری از خیل منتظرانت سرود انتظار را زمزمه می‌کنیم.
 گیسوی باغ
از بس که درد می‌کشی و دم نمی‌زنی
حتی خدا به صبر تو تبریک گفته است
مهتاب اگر هنوز درخشنده مانده است
نام تو را در این شب تاریک گفته است
نام تو را پرنده به گوش بهار خواند
صدها درخت پیر جوان شد جوانه زد
چتر اقاقیا به سر کوچه‌ها نشست
گیسوی باغ را نفس باد شانه زد
گیسوی شهر عطر تو را پخش می‌کند
بی‌شک عبور کرده‌ای از این کنارها
دلدادگان رفته کفن پاره می‌کنند
صوت سلام می‌شنوم از مزارها
این انتظار، پشت زمین را شکسته است
آقا تو شانه‌های زمان را تکان بده
تنها به دست تو کمرش راست می‌شود
لطفی کن و دوباره خودت را نشان بده
این انتظار را به بهاری تمام کن
یا ذرّه‌ای به ما بده از آن صبوریت
بی تو نفس کشیدن و مردن بدون تو
تقدیرمان مباد که سخت است دوریت
نغمه مستشار نظامی
 خنده غنچه 
خنده غنچه مرا یاد تو می‌اندازد
در دلم، خانه‌ای از نور خدا می‌سازد
بس تفاخر کند این باغ به صحرا و به دشت
که به یمن نفست، بر همگان می‌نازد
جامه‌ات سبز، چمن سبز، همه صحرا سبز
پرچمی سبز، به تکریم تو می‌افرازد
باغ، خندان و غزل‌خوان و زمین پرنعمت
همه دشت، به توصیف تو می‌پردازد
خنده سبز چمن‌زار، بهنگام بهار
به همه زَردی و هر سَردی و غم می‌تازد
مست و دل شاد، ز دیدار تو، هر رهگذری
به تماشای تو عالم دل و جان می‌بازد
 مصطفی معارف
صدایت می‌کنم
صدايت مي‌كنم، عالم شميم عود مي‌گيرد
دو چشمانم به ياد تو، غمي مشهود مي‌گيرد
شبي در خلوت لاهوتي روحم تجلّي كن
كه دارد شعر‌هايم رنگي از بدرود مي‌گيرد
سواحل در سواحل، خاك سرگرم گل افشاني ا‌ست
كه روزي رنگ و بو از آن گل موعود مي‌گيرد
در ‌اشراق ترنّم‌ها و آفاق تغزّل‌ها
زمين را نغمه جادويي داوود مي‌گيرد
هلا اي قدسي سرچشمه انفاس جالينوس
به دشت زخم‌هامان نقشي از بهبود مي‌گيرد
ببين مولا! به محض اينكه از عشق تو مي‌گويم
جهان را، شوق يك فرداي نامحدود می‌گیرد
  آرش شفاعی
فقط برای تو
فقط برای تو از انتظار خواهم گفت
و از ظهور تو با افتخار خواهم گفت
به یمن رجعت سبزت برای باغ دلم
ز بوستان همیشه بهار خواهم گفت
و هر شبی که به یادت ستاره باران است
ز روی ماه تو بی‌اختیار خواهم گفت
و دسته دسته غزل‌های سرخ و سبزم را
به شوق آمدنت بی‌گدار خواهم گفت
و فصل فصل نگاهم برای توست هنوز
فقط برای تو از انتظار خواهم گفت
سیده مریم میرهاشم‌زاده
 پای تا سر خود کربلا کنم 
باید به روی آینه آن‌قدر ‌ها کنم 
تا روی شیشه ‌اشک نفس را رها کنم 
گندم برای آمدنت سبز می‌کنم 
آن لحظه‌ای که در لحد خویش جا کنم 
اسفند دانه‌دانه شب و روز جمع شد 
باید به مجمر دلم آتش به پا کنم 
دل شد سیاه بس که طلوع تو را ندید 
باید برای خویش دلی دست و پا کنم 
یا ‌اینکه باید از دم پرچین قلب خود 
یک پنجره به جانب خورشید وا کنم 
بگذار تا ز ره برسی بعد سال‌ها 
آنگه بیا ببین که چنین و چه‌ها کنم 
آن روز می‌شود حرمت کنج سینه‌ام 
وقتی که پای تا سر خود کربلا کنم 
 کریمی