آوای ایران، میراث پدر...
مریم عرفانیان
خدا رحمت کند پدرم را. یادم هست ششهفت ساله بودم که به جبهه رفت. آن روزها نمیفهمیدم جبهه و جنگ یعنی چه؛ فقط دوری پدر را میفهمیدم. نبودش را و سختیهایی که مادرم با چهار بچه قد و نیمقد تحمل میکرد.
۹ ماه در جبهه بود، شاید هم بیشتر. شهید نشد، اما وقتی برگشت، خاطرات زیادی تعریف میکرد که من در دنیای کودکانهام فکر میکردم فقط افسانه است. با شور و هیجان برایمان میگفت و ما بچهها، گردش حلقه میزدیم و گوش میدادیم. مثل خاطره آن مار که به سنگرشان خزید و او و همرزمانش از سنگر بیرون زدند، و چند ثانیه بعد، سنگر با موشک ویران شد. میگفت: «مار مامور الهی بود و شاید اگه لحظهای درنگ میکردیم، همه شهید میشدیم.» یا از آن تیم فوتبال جوانان در چوار میگفت که ۲۳ بهمن سال ۱۳۶۵ جلوی چشمهایش، زیر بمباران به شهادت رسیدند.
آن روزها، اینها برایم فقط قصه بود؛ اما امروز، همان خاطرات، گرانبهاترین یادگار پدرند. بعد از جنگ، پدر عاشق آهنگ «ای ایران ایران» محمد نوری شد و همیشه آن را گوش میداد. حالا... در این روزهای پرالتهاب، که اخبار رسانهها شده بمباران و کودککشی صهیونیست و حملههای مدام و پشت سر هم، دوست دارم یک استکان چای داغ بریزم و روی تراس خانه بنشینم، جایی که آسمان آبی ایرانم، همه وسعت دیدم را پر میکند. آهنگ «ای ایران ایران» را بگذارم و دهها بار گوش بدهم... روایت این روزهای سخت را بنویسم و برای پیروزی، دست به دعا بردارم...
و حتی، اگر بشود، برای دفاع به میدان بروم...
هرچه شود، ما میمانیم.