تأثیر انس با ادبیات در تجربه مراحل مختلف زندگی
طعم شیرین یک فنجان شعر و داستان در ایوان کتاب و کتابخوانی
بخش نخست
تارا وحیدی
بر اساس خاطرات رهبر معظم انقلاب، در مقطعی از زندگی علاقهای عمیق و جدی به شعر و ادبیات داشتند و بهصورت پیگیر آثار ادبی، از جمله رمانهای ایرانی و خارجی و اشعار فارسی را مطالعه میکردند. این علاقه صرفاً سطحی نبود، بلکه با تأمل و دقتی ویژه همراه بود. توجه به شعر و ادبیات هیچگاه از منظومه فکری ایشان حذف نشد و همواره جایگاه مهمی در تأملات فکری و فرهنگی ایشان داشته است.
«هیچ بیانی نمیتواند تاریخ را مثل داستان و قصه بیان کند. وقتی درباره تاریخ به زبان غیرهنری حرف میزنیم، مثل این است که از فاصله ده - هزارپایی زمین، از شهری عکس برمیداریم. طبیعتاً ابعاد شهر و خیابانهای اصلی شهر هم پیداست، اما در آنجا آدمها چهکار میکنند؟ خوبند؟ بدند؟ فقیرند؟ غنیاند؟ راحتاند؟ خوابند؟ دعوا میکنند؟ میرقصند؟ اصلاً هیچ چیزی معلوم نیست. تاریخ از آن بالا، از دههزار پایی، شهری را عکسبرداری میکند و به ما نشان میدهد. یکوقت هست شما وارد شهری میشوید، البته همه کوچههای شهر را نمیتوانید ببینید، اما دو سه کوچه شهر یا خیابان شهر را میروید. با افرادش حرف میزنید و از خانهها عکس برمیدارید؛ از اتاقها، از اسباببازی بچهها، از بوسیدن یک فرزند توسط مادرش... همه اینها را ترسم میکنید و در یک عکس جلوی ما میگذارید. البته یک کوچه است، یک خیابان است، همه شهر نیست، اما میشود آن را تعمیم داد. این زبان هنر از تاریخ است؛ قصه این است.» (جزوه مطالعه و کتابخوانی از نگاه رهبر معظم انقلاب اسلامی، حوزه هنری) در میان رمانها، «جنگوصلح» تولستوی را خواندهاند. «بینوایان» ویکتور هوگو را بسیار دوست داشتهاند. بعدها این کتب را، آثار بزرگ هنری دنیا معرفی کرده و بینوایان ویکتور هوگو را یک معجزه دانستهاند. (از خاطرات منتشرنشده رهبر معظم انقلاب در مرکز اسناد انقلاب)
لالایی، نخستین پیوند ادبی
شایان علیزاده، دانشجوی رشته ادبیات به گزارشگر کیهان میگوید: «ما با ادبیات از بدو تولد و در گهواره عجین شدهایم. نوای لالایی مادر خود رگ زنده و جوشان پیوند با ادبیات بومی از عنفوان کودکی است.»
پیرایه یغمایی، کارشناس ادبیات فولکلور برایمان تبیین میکند: «لالایی، نخستین پیمان آهنگین و شاعرانهای است که میان مادر و کودک بسته میشود. رشتهای است نامرئی که از لبهای مادر تا گوشهای کودک میپوید و تأثیر جادویی آن خواب ژرف و آرامی است که کودک را فرامیگیرد. رشتهای که حامل آرمانها و آرزوهای صادقانه و بیوسواس مادر است و تکانهای دمادم گاهواره بر آن رنگی از توازن و تکرار میزند و این آرزوها آنچنان بیتشویش و ساده بیان میشوند که ذهن شنونده در این که آنها آرزو هستند یا واقعیت، بیتصمیم و سرگردان میماند. انگار که مادر با تمامی قلبش میخواهد که بشود و میشود.»
این کارشناس ادبیات در ادامه میگوید: «لالاییها از جمله ادبیات شفاهی هر سرزمینی هستند، چرا که هیچ مادری آنها را از روی نوشته نمیخواند و همه مادران بیآنکه بدانند از کجا و چگونه، آنها را میدانند. انگار دانستن لالایی و لحن ویژه آن از روز نخست برای روان زن تدارک دیده شده است.
زن مادر باشد یا نباشد، لالایی و لحن زمزمه آن را بلد است و اگر زنی که مادر نیست در خواندن آنها درنگ میکند، برای این است که بهانه اصلی خواندن را فراهم نمیبیند، اما بیگمان اگر همان زن بر گاهواره کودکی بنشیند، بیداشتن تجربه قبلی، بدون اینکه از زمینه شعر و آهنگ خارج شود، آنها را به کمال زمزمه میکند. گوِیی که روان مادرانه از همان آغاز کودکی به زن حکم میکند که گوشهای از ذهنش را برای فراگیری این ترانههای ساده، سفید بگذارد.» وی در ادامه میافزاید: «شاید بتوان گفت که لالاییها طیفهای رنگارنگی از آرزوها، گلایهها و نیایشهای معصومانه مادرانه هستند که سینهبهسینه و دهانبهدهان از نسلهای پیشین گذشته تا به امروزیان رسیده و هنوز هم که هنوز است، طراوت و تازگی خود را حفظ کردهاند، بهگونهای که تاکنون هیچ ترانه دیگری نتوانسته جایشان را بگیرد.
در حقیقت لالاییها - این دیرپاترین ترانههای فولکلوریک - آغازگاه ادبیات زنانه در پای گاهوارهها هستند که قدمتشان دیگر تاریخی نیست، بلکه باستانشناختی است.»
یغمایی در ادامه میگوید: «از دوبخشی که هنگام خواندن یک لالایی به دست میآید، یعنی آهنگ و شعر، آهنگ به کودک میرسد و شعر از آن مادر است. زیرا آنچه از نظر شنیداری برای کودک گاهوارهای دارای بیشترین اعتبار است، ضربآهنگ لالایی است، وگرنه همه میدانیم که شعر لالایی زبان فاخری ندارد و تازه اگر هم داشته باشد کودک گاهوارهای آن را دریافت نمیکند. تنها زمزمه و لحن گیرای مادر است که به کودک لذت میدهد و او را میخواباند. مادر چه خوشصدا باشد و چه نباشد، کودک با زمزمه او الفتی به هم میزند و لحن او چون جویباری در گوشهای کوچکش حظ و طراوت میریزد.
از طرفی دیگر تجربه نشان میدهد که کودکان با اینکه با لالایی بزرگ میشوند، هرگز شعر آن را یاد نمیگیرند و ذهن خود را موظف به فراگیری لالایی نمیکنند و زمانی هم که به حرف میآیند، هرگز لالایی را به عنوان ابزار خیال خود به کار نمیگیرند. حتی دختران هم هنگام خواباندن عروسک خود، برایش لالایی نمیخوانند، بلکه بیشتر سعی دارند که روی او را بپوشانند و به او امنیت بدهند. زیرا در هنگام بازی بیشتر میخواهند عروسک را دریابند، نه اینکه او را بخوابانند. اما اگر همین دخترکان بخواهند خواهر یا برادر کوچکتر خود را بخوابانند، بر اساس داشتن روان مادرانه، حتماً برایش لالایی میخوانند.
آهنگ لالاییها نیز تناسب مستقیم با نوع گاهواره و وسعت تاب آن دارد و چون نوع گاهواره در شهرهای ایران مختلف است، از اینرو لحن زمزمه مادران نیز متناسب با آن متفاوت میشود. مثلاً گاهوارههایی که در جنوب و نقاط مرکزی ایران برای خواباندن کودک به کار میرود، «ننو» نام دارد که بیگمان این واژه از کلمه ننه گرفته شده است.»
جنگ تحمیلی و پیوند نسل جوان با ادبیات
علیالله سلیمی، نویسنده و منتقد ادبی میگوید: «در جنگ تحمیلی، مقاومت ملت ایران باعث شد، ذرهای از خاک مقدس کشورمان در اشغال دشمن باقی نماند و ایران اسلامی در این برهه سربلند باشد. همین مسئله سبب شد که سراغ تألیف رمان «بالاتر از بازی دراز» بروم؛ کتابی که در آن کوشیدهام به معرفی فرهنگ دفاع مقدس به مخاطبان نوجوان بپردازم. درباره اینکه چرا به چنین موضوعی پرداختهام؟ باید بگویم نوجوانی مقطع سنی حساس و پیچیدهای است، چرا که در چنین سن و سالی نوجوان همواره در جستوجوی ریشههای هویتی خود است. برای یک نوجوان، هم بخشی از هویت و هم پیشینه خانوادگیاش با مقولهای به نام جنگ هشتساله عراق علیه ایران اسلامی گرهخورده است.»
وی در ادامه میافزاید: «نوجوان امروزی دوست دارد بداند اعضای خانوادهاش در دوران سرنوشتساز دفاع مقدس چه نقشی در ایثار و مقاومت مردم سرزمینش داشتهاند؟ هر یک از رزمندگان، شهیدان، جانبازان، آزادگان و کلاً ایثارگران دوران دفاع مقدس قبل از اینکه قهرمانان ملی باشند، قهرمان یک خانواده و تکتک اعضای آن خانواده هستند؛ بنابراین، پرداختن به چنین موضوعی به نظر من جذاب و هیجانانگیز است، اینکه نوجوان به راههای شناخت بیشتر قهرمان ملی و خانوادهاش برسد. طبیعی است که در این مسیر با آرمانهای دفاع مقدس پیوند ایجاد میکند و جنس این پیوند هم طبیعتاً از نوع هویتی است و ریشه در فرهنگ و باورهای ملی و دینی نوجوان امروزی دارد. در این بین خوشبختانه حکایتها و روایتهایی که از رزمندگان دهه ۶۰ در میان مردم ما و اغلب خانوادهها وجود و جریان دارد، ملموس و باورپذیر است. من هم سعی کردم در کتاب «بالاتر از بازی دراز» تصویری از رزمندگان دهه ۶۰ ارائه دهم که برای مخاطب نوجوان امروزی باورپذیر باشد.» این نویسنده در تکمیل صحبتهایش میگوید: «شخصیت مادر راوی در این داستان، از برادر شهید خود بدون هیچ اغراقی یاد میکند. راوی که نوجوانی امروزی است هیچگاه دایی کمال را ندیده؛ اما به حرفهای مادرش درباره او ایمان دارد؛ چون میداند که اغراق یا مبالغه نمیکند. به نظرم این تصویر کارآمدتر است؛ چون مخاطب کمسنوسال امروز دوست دارد این اطلاعات را از زبان افرادی بشنود که قهرمانان زندگی خودش هستند. هر چند که در برخی روایتها از دوران دفاع مقدس که در قالبهای مختلف نظیر فیلم و کتاب ارائه شدهاند، نوعی اغراق و مبالغه ناخواسته صورت گرفته که همین مسئله میتواند پاشنه آشیل این بخش ادبیات هم باشد. آن هم در شرایطی که نوجوانان امروزی دوست ندارند مخاطب روایتهایی باشند که با منطق در تضاد باشد. من در کتاب خود کوشیدهام از هرگونه اغراق و مبالغه درباره دفاع مقدس و رزمندگان آن دوران دوری کنم. شخصیت دایی کمال با آنکه در دهه ۶۰ شهید شده است، اما وقتی روایتهایی درباره او بازگو میشود، گویی همین امروز آن رفتار و گفتار را داشته است. امیدوارم این روایت، سهمی هر چند کوچک در تصحیح برخی روایتهای مبالغهآمیز از آن دوران در ذهن نوجوانان امروزی داشته باشد. در این کتاب سراغ نقش تکنولوژیهای امروزی در برقراری ارتباط بیننسلی میان نوجوانان و رزمندگان دوران دفاع مقدس هم رفتهام؛ ابزار کار و نحوه مواجهه شخصیتهای داستان با موضوع دفاع مقدس در کتاب «بالاتر از بازی دراز» یکی از محصولات تکنولوژی، کامپیوتر است که فعالیت وبلاگنویسی هم بخشی از کارایی آن را به رخ میکشد. شخصیت نوجوان این داستان، در وهله اول درگیر یک رقابت سرگرمکننده از طریق فضای وب میشود. او و دوستانش قرار است مطالبی بنویسند و منتشر کنند که مخاطبان زیادی در فضای مجازی داشته باشند. در این داستان، تکنولوژی به کمک شخصیتهای نوجوان میآید تا آنها مضامین هویتی خود را بازیابند و منتشر کنند. به نظرم تصور کردن یک نوجوان امروزی منهای ارتباطش با دستاوردهای تکنولوژیهای روز سخت است. در این داستان، به همان اندازه که والدین نوجوانان نقش دارند به عنوان افرادی که شاهد وقایع دهه ۶۰ بودند و حالا برای فرزندان خود از آن دوران تعریف میکنند و نقش حلقه واسط را دارند، تکنولوژی هم ابزاری برای بیان آن وقایع هستند که نوجوانان بهشدت وابسته به آن هستند.»
نقش ادبیات در زندگی
ادبیات نزد اشخاص و ملل، به عنوان «غذای روح» و «چاشنی زندگی» مطرح بوده است و مردم از دیرزمان با آن میزیستهاند و انس داشتهاند. هم اکنون نیز این حالت وجود دارد. دامنه گسترده ادبیات و شاخوبرگ آن به حدی است که هر قوم و ملتی و هر شخصی را با فرهنگهای مختلفی که دارند، به نوعی دربر میگیرد.
نگاهی به فرهنگ مکتوب ملتها (کتاب)، شعرها و سرودها، دیوانهای اشعار، امثالوحکم و ضربالمثلها، داستانها و افسانهها، نقاشیها، خوشنویسیها، خطاطیها و هنرهای گوناگونی که به کلام و سخن و نوشته مربوط میشود، گستردگی دامنه ادبیات را نشان میدهد. جاذبه آن نیز نزد اقوام مختلف بشری مشهور است. مردم ذاتاً جذب زیباییهای هنری میشوند.
کلاً هنر، نوعی شناخت زیبایی، بهکارگیری زیبایی و خلق و پدید آوردن زیبایی در آثار هنری است. حس «جمال طلب» و «زیبایی دوست» در سرشت انسان به ودیعه نهاده شده است. خدای متعال نیز، خالق زیبایی و جمال است و جمال را هم دوست دارد. «ان الله جمیل یحب الجمال.» و مگر هنر و ادبیات، چیزی جز پیوند زدن فکر و زندگی و آثار اندیشه، با «جمال» است؟ و مگر چیزی جز جمال، رمز جاودانگی و جذابیت هنر و ادبیات است؟
ادبیات، به شکلی بیان زیبای مفاهیم ذهنی و احساسهای درونی و اندیشههای بشری است، در قالب نافذ و گیرا و چون از زیبایی برخوردار است مردم را به سوی خود جذب میکند و با زندگی عجین میشود. از مجموعه آنچه فرهنگ ملل و ادبیات بشری را تشکیل میدهد، یکسری از شعرها، داستانها و مثلها، از چنان جایگاه و پایگاه والایی برخوردار است که نمیتوان آنها را از زندگی مردم تفکیک کرد. مردم با ادبیات خودشان زندگی میکنند و ادبیات، سایهای بر ذهن و زندگی آنها میافکند و از همین رهگذر است که «ادبیات مردمی» شکل میگیرد.
اگر اینگونه آثار ادبی، پیوند با اندیشهها و باورهای مکتبی هم داشته باشد، فراگیرتر خواهد بود، زیرا «حس دینی» و «معتقدات مذهبی»، فراگیرترین عنصری است که مردم را به یکدیگر پیوند میدهد و عامل «ارتباط» و «همبستگی» و «وحدت» میان انسانهاست.ترجمه آثار ادبی به زبانهای دیگر، نشانه وجود «روح» و «پیام» خاصی در آنهاست که مردم دیگر هم آن «محتوا» را با فطرت خویش مأنوس مییابند. این مرزشکنی در ادبیات، علاوهبر جنبه محتوایی و غنای آن، جنبه زیبایی بیان هم دارد که زمینها و زمانها را درمینوردد و یک «اثر ادبی خوب»، متعلق به همه جهان میشود، نه کشور یا زبان خاص و به همین دلیل، در قرون مختلف ماندگار میشود و به زبانهای دیگر نیز ترجمه میشود. اگر «اهلبیت»، تأکید داشتهاند که تعالیم و فرهنگ و سخن ما را به دیگران هم برسانید، چرا که اگر آنان، حرف ما را و زیباییهای کلام ما را بشناسند و بفهمند، از ما تبعیت میکنند، ناظر به همین انتقال است. این سخن حضرت رضا(ع) است: «ان الناس لو علموا محاسن کلامنا لاتبعونا.»
این سخن صریح که حضرت رضا(ع) با اطمینان فرموده است، نشانه همین فطری بودن است که در مفاهیم متعالی مکتب وجود دارد و اندیشههای سالم و جانهای مستعد، بیشک پذیرای آن هستند و «ترجمه»، یکی از این راههاست.