kayhan.ir

کد خبر: ۳۰۹۰۴۴
تاریخ انتشار : ۲۹ فروردين ۱۴۰۴ - ۲۲:۴۲

اخبار ویژه

 

جوزف نای: آمریکای ترامپ در حال خودزنی جهانی است

تئوریسین نظریه قدرت نرم در آمریکا هشدار داد آمریکا به خاطر اشتباهات فاحش ترامپ در حال خودزنی جهانی است.
جوزف نای (استاد بازنشسته دانشگاه هاروارد و معاون سابق وزیر دفاع آمریکا) در وب‌سایت پراجکت سیندیکت وابسته به اندیشکده کوئینسی نوشت: نظم جهانی مفهومی پویا، متکی بر توازن قدرت، مشروعیت هنجاری و ثبات نهادی است که در برابر بحران‌ها، جنگ‌ها و تحولات تکنولوژیک آسیب‌پذیر می‌ماند. اکنون در سایه بازگشت ترامپ، بی‌ثباتی ژئوپلیتیک و چرخش سیاست‌های چین و روسیه، جهان ممکن است در آستانه نقطه‌عطفی جدید باشد. اگر سال ۲۰۲۵ به لحظه‌ای تعیین‌کننده بدل شود، ریشه آن در سیاست‌های پرهزینه و خودزنی‌های آمریکا خواهد بود.
پس از فروپاشی دیوار برلین در سال ۱۹۸۹ و در آستانه فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در پایان ۱۹۹۱، جورج اچ. دابلیو. بوش، رئیس‌جمهور وقت ایالات‌متحده، از مفهومی تازه سخن گفت: «نظم نوین جهانی». اکنون، بیش از سه دهه بعد و تنها دو ماه پس از آغاز دومین دوره ریاست‌جمهوری دونالد ترامپ، کایا کالاس، مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا هشدار می‌دهد که جهان شاهد «تحولاتی در نظم بین‌المللی است که از سال ۱۹۴۵ تاکنون بی‌سابقه بوده‌اند. 
نظم جهانی صرفاً با قواعد و هنجار‌ها شکل نمی‌گیرد؛ توزیع واقعی منابع قدرت نیز نقشی اساسی در جهت‌دهی به آن ایفا می‌کند. تا پیش از جنگ جهانی اول، ایالات‌متحده به بزرگ‌ترین اقتصاد جهان بدل شده بود؛ تحولی ژرف که به این کشور اجازه داد با مداخله نظامی در سال‌های پایانی جنگ، معادله نبرد را به سود متفقین تغییر دهد. اما فضای سیاسی داخلی آمریکا، کشور را به سوی انزواطلبی سوق داد و همین خلأ رهبری، به‌ویژه در دهه ۱۹۳۰، فرصت را برای قدرت‌های تجدیدنظرطلب فراهم کرد تا نظم موردنظر خود را بر جهان تحمیل کنند.
پس از پایان جنگ جهانی دوم، ایالات‌متحده با در اختیار داشتن نیمی از تولید ناخالص جهانی، بی‌رقیب‌ترین قدرت اقتصادی سیاره بود. با این حال، برتری نظامی آن با ظهور اتحاد جماهیر شوروی متوازن شد و ابزار‌های هنجاری نظم جهانی از جمله سازمان ملل متحد عملاً کارآمدی محدودی داشتند. اما با فروپاشی شوروی در سال ۱۹۹۱، لحظه‌ای تاریخی پدید آمد که از آن به‌عنوان «دوران تک‌قطبی» یاد می‌شود.
درگیری‌های پرهزینه آمریکا در خاورمیانه و غفلت ساختاری از چالش‌های اقتصادی داخلی به‌ویژه سوءمدیریت‌های مالی که در بحران مالی ۲۰۰۸ به اوج رسید، به تدریج قدرت و اعتبار واشنگتن را فرسوده کرد. در همین بستر، سایر بازیگران جهانی استراتژی خود را بازتعریف کردند. روسیه دستور حمله به اوکراین همسایه را صادر کرد و همزمان، چین نیز از سیاست خارجی محتاطانه و کم‌سر‌وصدای دنگ شیائوپینگ فاصله گرفت و رویکرد تهاجمی‌تر در پیش گرفت. در همین حال، رشد اقتصادی چین به آن امکان داد تا فاصله قدرت خود با آمریکا را به طور قابل‌توجهی کاهش دهد.
در مقایسه با چین، قدرت ایالات‌متحده به‌طور نسبی کاهش یافته، اما سهم آن از اقتصاد جهانی همچنان در حدود ۲۵درصد باقی مانده است. تا زمانی که آمریکا اتحاد‌های قدرتمند خود با ژاپن و اروپا را حفظ کند، این بلوک مشترک، بیش از نیمی از اقتصاد جهان را نمایندگی خواهد کرد؛ در حالی‌که سهم ترکیبی چین و روسیه تنها حدود ۲۰درصد است.
اکنون پرسش کلیدی اینجاست: آیا دولت ترامپ خواهد توانست این منبع بی‌همتای قدرت پایدار را حفظ کند؟ یا آن‌گونه که کایا کالاس هشدار می‌دهد، جهان در آستانه نقطه‌عطفی تاریخی قرار دارد؟ سال‌های ۱۹۴۵، ۱۹۹۱ و ۲۰۰۸ لحظاتی تعیین‌کننده در نظم جهانی بودند. اگر مورخان آینده، سال ۲۰۲۵ را نیز به این فهرست بیفزایند، احتمالاً دلیل آن نه یک تحول اجتناب‌ناپذیر جهانی، بلکه پیامد مستقیم سیاست‌هایی خواهد بود که ایالات‌متحده خود از درون بر خویش تحمیل کرده است.
یادآور می‌شود جوزف نای یک ماه قبل هم تصریح کرده بود: ترامپ 
در ۸ هفته ۸۰ سال قدرت نرم آمریکا را به باد داد. او ظرف هشت هفته اول حضورش در قدرت، چنان شوک‌های جدی را به قدرت نرم بین‌المللی آمریکا وارد کرده که می‌توان گفت او هشت دهه تلاش رهبران کاخ‌سفید برای ارتقای قدرت نرم آمریکا را بر باد داده است. البته حتی قبل از آمدن ترامپ هم، برخی تحلیلگران اعتقاد داشتند که این نظم آمریکایی به نقطه پایان خود رسیده است.

گروسی دنبال پُست است اروپا دنبال «نقش»
در حالی که دور دوم مذاکرات غیر مستقیم میان ایران و آمریکا بر سر پرونده هسته‌ای از امروز آغاز می‌شود، تحرکات تازه و البته مشکوک برخی طرف‌های اروپایی و همچنین مواضع مدیرکل آژانس بین‌المللی انرژی اتمی، نشان از نوعی بی‌قراری سیاسی در اردوگاه غرب دارد.
 رافائل گروسی، که در طول سه سال گذشته بارها نشان داده در قامت یک مدیر فنی و بیطرف ظاهر نمی‌شود، در ماه‌های اخیر و به خصوص هر چه به روزهای اخیر نزدیک‌تر شده‌ایم، با ادبیاتی سیاسی‌تر از همیشه به میدان آمده و در تلاش است با اظهارات تحریک‌آمیز و مداخله‌جویانه، نقش خود را در روندهای سیاسی پررنگ‌تر جلوه دهد. آنچه پیداست، گروسی بیش از آنکه نگران شفافیت فنی یا پاسخ‌های حقوقی باشد، به‌دنبال ارتقای جایگاه شخصی و تضمین آینده سیاسی خود در ساختارهای غربی است؛ آینده‌ای که ظاهراً از مسیر ایران‌هراسی و فشار بر تهران تأمین می‌شود!
در این میان، اروپا نیز که در سال‌های قبل از برجام و حتی پس از آن هیچ‌گاه نتوانست نقش مستقلی ایفا کند، حالا با نگرانی ازکنار گذاشته شدن در مسیر مذاکره غیر مستقیم میان تهران و واشنگتن، در پی بازتعریف جایگاه از دست‌رفته خود است. مقامات پاریس، برلین و لندن، که در بهترین حالت «رله‌کننده» مواضع آمریکا بوده‌اند، امروز نگران آنند که از قطار مذاکرات جدید جا بمانند. به‌همین دلیل، به‌رغم شکست کامل سیاست فشار و عدم ایفای تعهداتشان در برجام، دوباره مدعی «ضمانت‌های بیشتر» و «تعهدات تازه» از سوی ایران می‌شوند! این در حالی است که اروپا نه تنها در دوران برجام هیچ اقدام ملموسی در عمل به تعهداتش نداشت، بلکه پس از خروج ترامپ از توافق نیز صرفاً به «اظهار تأسف» و «وعده بررسی» بسنده کرد.
اکنون نیز همان اروپایی‌ها، با نگاهی ناشی از عصر استعمارگری، تلاش دارند در هر توافق، روند و مسیری که ممکن است میان ایران و آمریکا شکل بگیرد، خود را دخیل و شریک راهبردی معرفی کنند. اما واقعیت آن است که اروپا از حیث قدرت سیاسی، اراده امنیتی و حتی استقلال تصمیم‌گیری، چیزی بیش از یک بازیگر دست‌چندم در معادلات منطقه‌ای و جهانی نیست. آنان، امروز در تلاش‌اند با «خودنمایی» و «نمایش نقش» در رسانه‌ها، حضورشان را القا کنند.
از سوی دیگر، همان‌گونه که رهبر معظم انقلاب بارها تأکید کرده‌اند، راهبرد جمهوری اسلامی نه در دل بستن به غرب، بلکه در تقویت توان داخلی، گسترش روابط منطقه‌ای، و تعامل با قدرت‌های نوظهور تعریف می‌شود. بنابراین، نه گروسی با بلندپروازی‌های شخصی‌اش می‌تواند برای ایران تعیین‌تکلیف کند، و نه اروپا با همه ژست‌های دیپلماتیکش، از جایگاه و ظرفیت لازم برای ایفای نقش برخوردار است.
آنچه در این میان اهمیت دارد، هوشیاری تیم دیپلماسی کشور در برابر تلاش‌ها برای «مهندسی صحنه» از سوی بازیگران بی‌صلاحیت غربی است؛ صحنه‌ای که اگر به‌درستی طراحی شود، می‌تواند ضمن حفظ منافع ملی، چهره واقعی بازیگران فریب‌کار غربی را نیز 
برملا سازد.

از «هزینه صفر» تا «فاجعه جهانی»؛وقتی مرشایمر هم هشدار می‌دهد: ایران را به جنگ نکشانید!

در روزگاری که صحنه جهانی پر از بحران‌های انباشته شده و تنگنای تصمیم‌گیری برای قدرت‌های غربی شده است، اظهارات تازه جان مرشایمر، تئوریسین مشهور روابط بین‌الملل و از پایه‌گذاران نظریه رئالیسم تهاجمی، بُعدی نو از بن‌بست استراتژیک آمریکا در برابر ایران را نمایان می‌کند. 
مرشایمر که معمولاً به صراحت و فارغ از ملاحظات جناحی سخن می‌گوید، این بار نیز بدون تعارف، واشنگتن را از ورود به یک نزاع مستقیم با جمهوری اسلامی ایران برحذر داشته است؛ هشداری که در دل خود، به اعترافی مهم درباره قدرت بازدارندگی ایران و ناکامی راهبردهای صهیونیستی در منطقه بدل می‌شود.
مرشایمر می‌گوید:«آمریکا در تلاش است تا بتواند وضعیت دلخواه اسرائیل را درباره برنامه هسته‌ای ایران پدید آورد. هدف این است که ایران دیگر توان تولید مواد شکافت‌پذیر برای ساخت بمب را نداشته باشد. این خط قرمزی است که ایرانیان حاضر به عبور از آن نخواهند بود.»
این گزاره‌ صریح، نه فقط نشان‌دهنده تلاش مستمر واشنگتن برای برآورده‌کردن مطالبات تل‌آویو است، بلکه یک واقعیت راهبردی را به رخ می‌کشد: سیاست هسته‌ای ایران بر مبنای بازدارندگی، استقلال و حفظ ظرفیت فناورانه ملی است؛ و نه‌تنها عبور از این مرز ممکن نیست، بلکه تلاش برای آن، به معنای عبور از خط قرمز امنیت ملی ایرانیان تلقی می‌شود. تحلیلگر سرشناس آمریکایی در ادامه می‌افزاید:«جنگ با ایران در این وضعیت بحرانی جهان، آخرین چیزی است که ترامپ دنبال آن است. با توجه به توان جدی ایرانیان جهت ضربه به تأسیسات نفتی در خلیج‌فارس، نتیجه حمله به ایران برای اقتصاد جهان فاجعه‌بار خواهد بود.»
این سخنان، نشانه‌ای از درک عمیق واشنگتن از واقعیت‌های میدان است. آمریکا، حتی در دوران ترامپ که با شعارهای تند و لفاظی‌های ضدایرانی شناخته می‌شد، جسارت ورود به جنگ با ایران را نداشت؛ زیرا جنگ با ایران، به معنای شعله‌ور شدن آتشی است که دودش مستقیماً به چشم اقتصاد جهانی، به‌ویژه انرژی‌محورها و متحدان آمریکا در منطقه خواهد رفت. این در حالی است که طی سال‌های گذشته، جریان غرب‌گرای داخلی با ساده‌سازی تهدیدات و بزک‌کردن چهره آمریکا، تلاش داشت ایران را به پذیرش مطالبات فراقانونی غرب سوق دهد. حالا حتی یک رئالیست آمریکایی هم می‌فهمد که فشار بیش‌ از حد بر ایران، نه تنها به نتیجه نمی‌رسد، بلکه می‌تواند کل منطقه را وارد چرخه‌ای از تنش کند که هیچ کنترلی بر آن نیست.
در یک جمله، پیام مرشایمر ساده است: ایران تسلیم نمی‌شود، آمریکا توان جنگ ندارد، و اسرائیل باید با واقعیت‌های منطقه کنار بیاید. اکنون که چنین صدای هشدارآمیزی حتی از قلب محافل دانشگاهی آمریکا برخاسته، جا دارد برخی در داخل هم از خواب خوش توافق‌گرایی یکجانبه بیدار شوند و بفهمند که تنها راه پیشرفت، ایستادگی عزتمندانه و حفظ قدرت بازدارندگی در چارچوب منافع ملی است؛ نه عقب‌نشینی به امید لبخندهای پوشالی غرب.