سایهات هست تا به روی زمین ای امید جهان چه بهتر از این؟ (چشم به راه سپیده)
چه بهتر از این؟
سایهات هست تا به روی زمین
ای امید جهان چه بهتر از این
قدمِ تو محول الاحوال
نفسِ تو نسیم فروردین
چشم ما با تو میشود روشن
زندگی با تو میشود شیرین
ای که ماه شب چهاردهم
در حضور تو میکند تمکین
ای که خورشید در مقابل تو
قرنها روی خاک، سوده جبین
قاب قوسین ابرویت ای نور
بسته بر بام نُه فلک آذین
غنچه غنچه ز شوق خندیدند
سوسن و یاس و لاله و نسرین
هر گلی که محمدی شده است
شده از مقدَمِ تو عطرآگین
هر کجا که تویی بهشت آنجا است
بیخیال بهشت و حورالعین
کهکشان تشنه کرامت توست
ای رهین تو خوشه پروین
با تماشای پرچم سبزت
شده پاییز با بهار، قرین
ما همه غائب و تویی حاضر
ای امامِ غریبِ پردهنشین
موی پر پیچ توست، سوره لیل
شهدِ ناب کلام تو والتّین
جدّهات شرحِ سوره کوثر
جدّ تو کُنهِ سوره یاسین
دست تو دست کیست؟ دست خداست
چشمهای تو چیست؟ عینِ یَقین
شرح توحید ما ولایت توست
ای که آغوش توست حصنِ حصین
پرِ پرواز ماست واعتصموا
نخی از شال توست حبلِ متین
تا به هر کس نظر میاندازی
میشود همنشینِ علّیین
جلوه نور در دلِ ظلمات
رحمتی فی السَّماءِ و الاَرَضین
پرچمت را که بر میافرازی
بیرق کفر میرود پایین
شکرِ بیحد که بود از آغاز
گِلِ ما با محبتِ تو عجین
پس اَعوذُ بِرِبِّکَ یا نور
از شیاطینِ در یسار و یمین
در مَثَل قابل مقایسه نیست
پر گنجشک با پر شاهین
ما اسیر همیشه نفسیم
صاحبِ خانههای دل چرکین
با دعای فرج بزرگ شدیم
حک شده بر لبانمان آمین
ما مسلمان آستان توایم
بهتر از این ندیدهایم آیین
سیصد و سیزده نفر عاشق
عاشقان بدون جایگزین
در رکاب تواند تا محشر
تا گذرگاههای یومالدین
قسمت این شد که از ازل باشی
بر رکابی پیمبرانه نگین
در پی توست حضرت عیسی
تشنه یوسف است بنیامین
بر سر سفره تو میکائیل
مینشیند کنار روحالامین
هست در کوچه باغ هرچه غزل
شعر ناب تو عاشقانهترین
آسمان دور مانده از دستم
پس برایم کمی ستاره بچین
دوستی با تو شادی محض است
بر سر سفره دلم بنشین
از قدیم و ندیم میگویند
دل بیدوست، میشود غمگین
کاش هنگام دیدنت در خواب
بر نمیداشتم سر از بالین
مایه شادی کریمان است
به نوایی اگر رسد مسکین
رعد، یعنی زمانِ گریه تو
آسمان سینه میزند، سنگین
هیچ راهی به جز ظهورت نیست
در نگاهِ دلِ حقیقت بین
برگ سبزی برایت آورده
شاعری که نداشت بیش از این
احمد علوی
دنبال ردّ پای تو
بی تو چگونه میشود از آسمان نوشت
از انعکاس ساده رنگینکمان نوشت
این یک حقیقت است که بیتو بهار من
باید چهار فصل زمان را خزان نوشت
در این جهان بیدر و پیکر خدای ما
دستان سبزپوش تو را سایبان نوشت
دنبال رد پای تو گشتم، نیافتم
گویی خدا نشان تو را بینشان نوشت
میخواستم تو را بنویسم ولی نشد
با من بگو چگونه تو را میتوان نوشت؟
جنگل همیشه نام تو را سبز خواند و بس
دریا تو را برای خودش بیکران نوشت
دیدم تمام ثانیهها با تو میزنند
باید تو را همیشه «امام زمان» نوشت
طیبه چراغی