نیمه پنهان کشمیر- ۴۲
سرکوب اعتراضهای کشمیریها پس از قتلعام معترضان
نویسنده: بشارت پیر
مترجم: بهزاد طاهرپور
امپراطور مغول یوسف شاه چاک را زندانی کرد و یکسال بعد او را به عنوان یک مقام دونپایه مغول به بیهار فرستاد جایی که او چند سال بعد در گمنامی مرد.
حبه خاتون از این روستا به آن روستا رفته و آواز میخواند که محتوای آنها از فراق و تنهائی حکایت داشت.
علیرغم بزدلی اش، زندانی شدن یوسف شاه و خیانت اکبر شاه همواره یک کنایه (استعاره) در روابط دهلی و سرینگر به شمار آمده است.
در تاریخ ادبیات کشمیر من تصویری را از قبر یوسف شاه در روستای بسیواک در منطقه نالاندا بیهار بهدست آوردم.
«محمد یوسف تااینگ» یک نویسنده و منتقد فرهنگی کشمیری در اوایل دهه 1980 با شیخ محمد عبدالله در آنجا بوده است. یک هفته بعد من خدمت نویسنده باسابقه رسیدم و جویای مختصات محلی که یوسف شاه دفن شده است شدم. پس از این ملاقات من سرینگر را به مقصد دهلی ترک کردم و از آنجا قطاری را به مقصد پاتنا گرفتم. صبح هنگامی یک تاکسی از پاتنا به خارج از شهر گرفتم. ما از خانههای گلی کوچک با سقفهای کاهگلی از مزارع عبور کردیم.
من در تاکسی خوابم برد تا اینکه راننده مرا در بازار کوچکی در شهراسلامپور پیاده کرد.
هاری یکی از مردان جوان که روبهروی مغازه شیرینی فروشی نشسته بود حاضر شد مرا به مزار یوسف شاه ببرد.
او توضیح داد: قبر قدیس کشمیری در بسیواک نزدیک جایی است که من زندگی میکنم. قبلا اسم این روستا کشمیری جچک بود اما بعد از تقسیم شبه قاره مردم به پاکستان مهاجرت کردند و اسم آن عوض شد.
ما از یک جاده خاکی و از میان مزارع نیشکر به مسیرمان ادامه دادیم. پس از چند کیلومتر هاری از راننده خواست همانجا توقف کند. یک درخت تنومند انجیر معابد شاخههایش را در همه طرف پهن کرده بود.
در یک جای مرتفعی آجرهای ریخته شدهای دیده میشد که قبر یوسف شاه چاک نیز در آن قرار داشت. نه اسمی، نه پلاکی، نه توضیحی هیچی جز تلی از خاک و آجرهای رنگ و رو رفته به چشم میخورد. باد سوزانی بر مزارع نیشکر میوزید، پیرمردی با دوچرخه از آنجا عبور کرد من مدتی آنجا نشستم، در خودم فرو رفتم و به قبر بینام و نشان یوسف شاه چاک خیره شدم، نکته مهم این بود که کشمیر بعد از او دیگر رنگ آزادی را بخود ندید.
فصل دهم
پراگ جنگید و پیروز شد، برلین بهپاخاست و موفق شد، کشمیریها هم بر این باور رسیده بودند که اعتراضهای آنها منجر به آزادی کشمیر خواهد شد.
اوایل دهه 90 میلادی دوران پرافت و خیز و تاثیرگذاری بود اما تظاهرات کشمیریها پس از قتلعام معترضان به تدریج از بین
رفت.
من اغلب در این فکر که اگر هندوستان اجازه میداد این تظاهرات مسالمتآمیز ادامه پیدا کند شاید چنین اتفاقات مرگباری رخ نمیداد. شاید در آن صورت این تظاهرات بود که روح حاکم بر تحولات سیاسی در کشمیر میشد و نه قیام مسلحانه.
شاید هندیها وکشمیریها میتوانستند با هم گفتوگو و مذاکره کنند و بدین ترتیب جان هزاران نفر نجات پیدا میکرد اما این اتفاق نیفتاد و بهجایش موج تیراندازی به سوی تظاهرکنندگان، بازداشتها، مفقودالاثرشدگان، کشتارهای بدون محاکمه، گروگانگیری، قتل، ترور و شکنجه بر فضای ایالت حاکم
شد.
آقا شهید علی (2001-1949م) شاعر کشمیری در نوشتهای آورده است:
« دکتری که پسر بچه 16 سالهای را که اخیرا از یک مرکز بازجویی آزاد شده بود درمان کرد این پرسش را مطرح ساخت که چرا فالگیرها پیشبینی نکردند که خطوط کف دست این پسر بچه با چاقو بریده خواهد شد؟»
من نزدیک بود مثل این پسر در شعر آقا شهید علی شوم.
یک روز در زمستان1992 وقتی عملیات نظامی توام با سرکوب در دهکده ما در جریان بود من ضجههای پسرها از جمله پسر همسایهمان منظور را به یاد آوردم که در اتاق بغلی من در بازداشتگاه مورد شکنجه قرار گرفت. در نوامبر چند روز پس از ماه رمضان من از پل «زیرو» و همچنین ساختمان قدیمی رادیو کشمیر در خیابان نسبتا خلوتی گذر کردم. اتوبوسهای قدیمی خارج از مدرسه تیز هوشان پسرانه «بورنهال» منتظر ایستاده بودند.
ارباب رجوعها با درخواستهایشان اطراف ساختمانهای دولتی پرسه میزدند. من از جاده دیگری گذشته و خودم را در مقابل یک ساختمان بزرگ استعماری که با رنگهای آبی و سفید نقاشی شده بود یافتم. روی پلاک آن نوشته شده بود: «گروه ناظران نظامی سازمان ملل برای هند و پاکستان».
بهنظر میرسید این ساختمان قدیمی و ماموریت سازمان ملل هر دو یاد آور فرصتهای از دست رفته بودند. معماری ساختمان یک سبک قدیمی بود که ترکیبی از کار با چوب و ظرافتهای انگلیسی بود.
قطعنامههای سازمان ملل در مورد کشمیر (سازمان ملل طی 23 سال 18 قطعنامه در مورد کشمیر صادر کرده است ) که پیشنهاد برگزاری یک همهپرسی را ارائه کرده بودند صرفا نوشتهها و عبارات توخالی بودند که فقط روی کاغذ در کتابها و مجلات اعتبار داشتند.
کمی دورتر از نمایندگی سازمان ملل، جاده گوپکار که در منطقهای سنگربندی و محافظت شده واقع شده قرار دارد.
سیاستمداران عالی رتبه، دولتمردان و رؤسای سازمانهای اطلاعاتی و نظامی در خانههای مجلل این منطقه که با دیوارهای قطور و بلند مجهز به آژیر خطر ساخته شده زندگی میکنند.
گوپکار (در مقایسه با منطقه سبز بغداد) منطقه سبزما (در کشمیر) بهشمار میرود.
این جاده همچنین به کاخهای هاری سینگ آخرین حکمران کشمیر راه داشت.
در دهه 90 میلادی بیشتر مردم از جاده گوپکار هراس داشتند.
این جادهای بود که به ساختمان«پاپا -2» منتهی میشد.
پاپا - 2 ناشناختهترین مرکز شکنجه نیروهای هندی در کشمیر بود. این مکان اساسا یک ساختمان مجلل بود که توسط هاری سینگ ساخته شد و بعدا به مهمانسرا تبدیل گردید که به آن مهمانسرای خوش منظر میگفتند.
صدها نفر که به پاپا -2 رفتند هرگز بازنگشتند و آنهائی هم که بازگشتند آش و لاش شده و در واقع مردههای زنده بودند.
ادعا میشود این مرکز شکنجه در اواخر دهه90 میلادی بسته شد!
یک مقام عالیرتبه دولتی بعدها ساختمان پاپا - 2 را بازسازی و آن را به محل اقامت خود تبدیل کرد.
این افسر دولتی تحصیل کرده در اکسفورد قبل از ورودش به ساختمان از روحانیون تمام مذاهب خواست در این مکان دست به دعا بردارند تا ارواح کسانی که در آنجا طی بازجوییها کشته شدند آرام بگیرد.
من توانستم به بهانه علاقه به معماری اجازه بازدید از این ساختمان را دریافت کنم. پس از وارسی کارت هویتم از باغچه حیاط که در آن انواع گلهای رنگارنگ کاشته شده و تا نزدیک ایوان ادامه داشت عبورکردم.
در گوشه و کنار حیاط درختان سیب و زردآلو کاشته شده بود. جنگل درختان کاج و صنوبر بر بالای بلندیهای زبروان در پشت ساختمان واقع شده بود.
سیاستمدار در منزل نبود. یکی از کارکنان منزل مرا به اتاق پذیرایی راهنمایی کرد. در آنجا 3 تلفن یک دستگاه فاکس و یک رایانه قرار داشت.