kayhan.ir

کد خبر: ۳۰۴۹۵۷
تاریخ انتشار : ۱۳ بهمن ۱۴۰۳ - ۲۱:۱۸
خاطره‌ای از شهید عبدالحسین برونسی

اگر امام نمی‌آمد (حدیث دشت عشق)

 
 
 
همسرم مکرم شهید عبدالحسین برونسی که اخیرا دعوت حق را لبیک گفت، خاطره‌ای از آن شهید را به این شرح بیان کرده بود: «مدتی از همسرم خبری نداشتم. هر کس چیزی می‌گفت. یکی می‌گفت اوستا عبدالحسین رو کشتن! دیگری ادامه می‌داد مگه کسی می‌تونه با شاه درگیر بشه؟ تا وقتی پس از 10 روز یک نفر خبر آورد که:«اوستا زندان هست. شما می‌تونید یه سند یا صد هزار تومان پول ببرین و ایشون رو آزاد کنین.» فهمیدیم روزی که حرم امام رضا(ع) را به گلوله بستند، ساواک دوباره او را گرفته است. آقای غیاثی که کارفرمای همسرم بود، در خانه آمد و پرسید: «چرا اوستا عبدالحسین سر کار نیومده؟» با ناراحتی جریان حرم امام رضا(ع)، زندان و سند را تعریف کردم. آقای غیاثی گفت نگران نباشین، خودم اوستا را می‌آورم. بعد هم سند خانه‌اش را گذاشتند و عبدالحسین آزاد شد. روز آزادی‌اش جمعیت زیادی در کوچه جمع شده بودند. اهالی از اینکه عبدالحسین به سلامت آزاد شده خوشحال بودند. یکی از همسایه‌ها میان مردم شیرینی پخش می‌کرد. چهره عبدالحسین از شکنجه ساواک فرسوده شده بود، دیگر نه دندان سالم داشت و نه جسم سالم. وقتی به من رسید پرسید چرا شیرینی پخش می‌کنن؟ جواب دادم برای سلامتی شما! گفت:«نمی‌دونی چه جوون‌هایی زیر شکنجه به شهادت می‌رسیدن. کاش شهید می‌شدم.» روزها بعد و همزمان با بازگشت امام خمینی به کشور عبدالحسین برای پس گرفتن سند آقای غیاثی به تهران رفت، وقتی برگشت سند خانه آقای غیاثی و چند برگه دیگر نیز همراهش بود. برگه‌ها را نشانم می‌داد و با خنده گفت:«این حکم اعدام من هست.»آن وقت فهمیدم اگر امام نمی‌آمد حکم اعدام عبدالحسین قطعی بود.